Part 10

731 55 0
                                    

دنبال مقصر می‌گشت و کی بهتر از آن آدمیزاد مغرور؟
با قدم‌های تندی به سمت اتاقش رفت و در را با شتاب باز کرد. با باز کردن ناگهانی در، جین‌یونگی که مثل همیشه روی قالیچه نشسته بود، رشتۀ افکارش پاره شد و سریع از جایش برخواست. از نگاه خشمگین ارباب مرگ کمی دلشوره گرفت. اریک با قدم‌های بلند به سمت جین‌یونگ حرکت کرد و کلید کوچکی را از توی جیبش بیرون آورد. مشغول باز کردن قفل قلاده شد؛ اما جین‌یونگ به طرز عجیبی از این‌کار حس خوبی نداشت. آخرین‌باری که از زنجیرش به خواستۀ ارباب مرگ آزاد شده بود، اتفاق خوشایندی نیوفتاد. با تته‌پته گفت: «من امروز حموم کردم.»
اریک نیشخندی زد و پس از باز کردن قلاده، بازوی جین‌یونگ را با خشونت کشید.
-خیلی خوبه! فکر کنم توی این یک هفته بهت خوش گذشته. باید بهت یادآوری کنم که برای چی این‌جایی.
جین‌یونگ از کاری که قرار بود ارباب مرگ انجام دهد و نمی‌دانست چیست، وحشت کرد. با نا امیدی گفت: «من کاری نکردم.»
اریک آدمیزاد را سمت تختش کشاند و او را روی تخت پرت کرد.
-لازم نیست کاری کنی.
جین‌یونگ به هیچ‌وجه نمی‌دانست اریک قصد انجام چه‌کاری را دارد و خواست از روی تخت بلند شود؛ اما ارباب مرگ روی او خیمه زد. با خشونت دو طرف پیراهن جین‌یونگ را گرفت و کشید. دکمه های پیراهنش با شدت به اطراف پرتاب شدند و بدن سفیدش نمایان شد. جین‌یونگ از شدت شوک چشم‌هایش گرد شده بود. با ترس فریاد زد: «می‌خوای چی‌کار کنی؟»
ارباب شیطانی با تمام بی‌رحمی‌اش گفت: «کاری که باید خیلی وقت پیش با یه هرزه می‌کردم.»
نیپل جین‌یونگ را در دستش فشرد. جین‌یونگ از درد ناله کرد و با تمام زورش سعی در هل دادن ارباب مرگ داشت؛ اما دست‌هایش توسط دست پر قدرت اریک، بالای سرش نگه داشته شد. دست دیگرش را به آرامی روی بدن جین‌یونگ از بالای سینه تا زیر شکمش کشید. جین‌یونگ از چیزی که بهش فکر می‌کرد، بدنش می‌لرزید. با بغضی که اسیرش شده بود گفت: «چرا این‌کارو می‌کنی؟ من مردم!»
اریک فک جین‌یونگ را در دستانش فشرد و با تحقیر گفت: «هرزه بودن، زن و مرد نداره. اگه راضیم نکنی، فکر کنم باید برای جبران برم دنبال خواهرت. حواست باشه که من توی رابطه خوشم نمیاد طرفم زیاد زر بزنه!»
جین‌یونگ دوباره گریه‌هایش شروع شد. ارباب مرگ دست‌هایش را رها کرد و شروع به گاز گرفتن گردن آدمیزاد کرد. جین‌یونگ ناله و گریه می‌کرد؛ اما دیگر از تقلا خبری نبود. به‌خاطر خواهرش، بدنش را در دست‌های ارباب مرگ سپرده بود. تنها گریه‌های آرامَش می‌توانستند غم عظیم قلبش را نمایان کنند.
آن‌قدر گاز های اریک محکم بودند که کم‌کم گردن جین‌یونگ خونی ‌شد. او به طرز غم‌انگیزی اعتراض نمی‌کرد و فقط انتظار به پایان رسیدن این رابطه را داشت؛ اما ارباب مرگ تازه کارش را شروع کرده بود. جین‌یونگ بی‌گناه باید به‌خاطر خشمگین شدن ارباب مرگ تاوان پس می‌داد.
بدن جین‌یونگ بوی خوب شامپو می‌داد و اریک را وسوسه تر می‌کرد. وقتی دیگر جای سالمی در گردن جین‌یونگ نمانده بود، لباس‌هایش را در آورد. به محض درآوردن لباس زیرش و نمایان شدن دیک بزرگ ارباب مرگ، چشم‌های جین‌یونگ از وحشت گرد شد. بدنش از شدت ترس لرزید اما حرفی از دهانش خارج نشد.
-بهت فرصت میدم آماده‌اش کنی وگرنه همین‌طوری می‌کنمش توی اون سوراخ تنگت.
دیکش را به طرف دهان جین‌یونگ گرفت. پارک جین‌یونگ خیلی خوب می‌دانست که هیچ راه فراری ندارد و سعی کرد لااقل دردش را کمتر کند. دهان لرزانش را باز کرد و دیک بزرگ ارباب مرگ را در دهانش جا داد. جین‌یونگ دست‌هایش را ستون بدنش کرده بود و سرش را عقب و جلو می‌برد. ارباب مرگ روی زانوهایش مقابل جین‌یونگ، به طوری که پاهایش دوطرف او بود قرار داشت. اریک نفس عمیقی کشید و موهای جین‌یونگ را چنگ زد تا در عمق بیشتری ساک بزند. با چشم های سردش گفت: «درست انجامش بده.»
جین‌یونگ حتی با این‌که نمی‌توانست به درستی نفس بکشد، باز هم مجبور به انجام کارش بود. دیگر به سرفه کردن افتاده بود که ارباب مرگ او را رها کرد. به محض این‌که جین‌یونگ به کمر روی تخت افتاد و به سختی سرفه کرد، اریک زانوهایش را گرفت و توی شکمش جمع کرد. جین‌یونگ هنوز آمادگی‌اش را نداشت و ترسیده خواست که شکایتش را به زبان بیاورد؛ اما با فرو رفتن جسم خارجی‌ای در داخلش، حرفش در دهانش ماسید و نفس کشیدن یادش رفت. از ته گلویش ناله کرد و دندان‌هایش را روی هم فشرد. ارباب مرگ با تمسخر گفت: «حتی با این‌که هفته پیش یکم گشادت کردم ولی هنوزم خیلی تنگی. باید  قبلش آماده‌ات می‌کردم اما حالا اتفاقیه که افتاده.»
اریک هیچ رحمی توی کارش نداشت، حتی با اینکه اولین بار جین‌یونگ بود. جین‌یونگ با صدای گرفته التماس کرد: «خواهش می‌کنم درش بیار، خیلی درد می‌کنه!»
ارباب مرگ با خونسردی بیشتر دیکش را فرو کرد و گفت: «درش بیارم؟ من هنوز کامل فرو نکردمش.»
جین‌یونگ با شنیدن این حرف، چشم‌هایش گشادتر شد. از شدت درد می‌توانست مرگ را احساس کند. حق با ارباب مرگ بود، هنوز اول‌های دیکش در داخل جین‌یونگ فرو رفته بود. بدون مهلت دادن به او برای کنار آمدن با درد تازه‌اش، دیکش را تقریبا تا آخر داخل برد و یونگ ناخود‌آگاه بدنش را منقبض کرد. تنگ بودن جین‌یونگ، کار را برای اریک هم سخت می‌کرد. نفس‌های تندی کشید و به قیافۀ عرق کرده آدمیزاد خیره شد. همان‌طور که پاهای خمیدهٔ او را دو طرف شکمش نگه داشته بود، آرام پایین‌تنه‌اش را عقب و جلو برد. جین‌یونگ از شدت درد می‌خواست بمیرد! به سختی سعی کرد نفس بکشد؛ اما با هر تلمبه ارباب مرگ، این‌کار سخت تر می‌شد. ناله های دردناکش توی اتاق طنین می‌انداخت و با هق‌هق‌هایش قاطی می‌شد. به سختی نامفهموم لب زد: «خـ...واهش می‌کنم...» حتی قادر به کامل کردن جمله‌اش هم نبود. دست‌هایش کنار بدنش قرار داشتن و با تمام زورش ملافه را چنگ زد. ارباب مرگ با نگاه سردی گفت: «یه‌بار بهت میگم پس خوب گوشاتو وا کن، چون دیگه حالم از گریه و التماسات بهم میخوره. شل کردن کونت به نفع هردومونه.»
حق با اریک بود؛ اما شل کردن برای او سخت‌تر از هرچیزی بود. نفس‌های تند و کوتاه می‌کشید و سعی ‌کرد روی شل کردن بدنش تمرکز کند. ارباب مرگ تلمبه زدن‌هایش را سریع‌ کرد و محکم تر فرو می‌برد؛ آن‌قدر که تمرکز کردن برای جین‌یونگ غیرممکن ‌شد. چشم‌هایش را محکم بست و سعی در کنترل بدنش کرد و کم وبیش موفق شد بدنش را شل کند.
اریک همان‌طور که آلتش را به‌طور عقب و جلو، در اعماق پارک جین‌یونگ فرو می‌کرد، خم شد و نیپل جین‌یونگ را محکم گاز گرفت. یونگ تنها فریاد خفه‌ای از دهانش بیرون آمد و ملافه را بیشتر چنگ زد؛ اما تمرکزش را برای کاهش درد، از دست نداد. حتی با این‌که تقریبا بدنش شل شده بود، بازهم درد وحشتناکی توی دلش می‌پیچید. صدای تلمبه‌های ارباب مرگ در ناله‌های دردناک جین‌یونگ گم می‌شد و او فقط آرزو داشت که هرچه سریع تر این درد تمام شود. ناگهان مایع داغی توی وجود جین‌یونگ سرازیر و چشم های جین‌یونگ تا حد امکان درشت شد و برای لحظه‌ای نفسش را حبس کرد. حتی با این‌که ارباب مرگ در داخل جین‌یونگ ارضا شده بود؛ اما باز هم تلمبه زدنش را از سر گرفت.

***

مدت‌ها ارباب مرگ به کارش ادامه داد، جوری که انگار هیچ‌وقت قرار نبود خسته شود. جین‌یونگ آن‌قدر خسته و بی‌حال شده بود که فقط ناله‌های خفیفی ازش شنیده می‌شد. بدنش به شکل بدی می‌لرزید؛ اما ارباب مرگ قصد تمام کردن آن رابطه را نداشت. اریک به سردی نگاهش روی چهرۀ بی‌حال جین‌یونگ چرخید که هرلحظه امکان داشت بیهوش شود. برای سومین بار آبش را در داخل جین یونگ خالی کرد. بخاطر ضعیف بودن آن انسان تصمیم گرفت که دیگر ادامه ندهد. به محض درآوردن دیکش، مِنی از داخل جین‌یونگ به بیرون ریخت.
یونگ با چشم‌های نیمه‌بازش بی‌حرکت ماند و فقط به آرامی نفس کشید. اشک‌هایش خیلی وقت بود که دیگر سرازیر نمی‌شدن و فقط با چشم‌های تهی‌اش به سقف خیره شده بود. احساس پوچی وجودش را فرا گرفت و حتی توانایی تنفر از ارباب مرگ را نداشت. او دیگر پاک نبود و تنها چیزی که می‌خواست مرگی آرام از جانب ارباب مرگ بود. حال بدی داشت که به سختی می‌شد توصیفش کرد. اریک با خونسردی بازوی ضعیف جین‌یونگ را گرفت و او را از روی تخت بلند کرد. جین‌یونگ بدون هیچ حرفی با ناتوانی به دنبال ارباب مرگ کشیده شد. درد وحشتناکی زیر دلش می‌پیچید که حتی راه رفتن را برایش غیرممکن می‌کرد. ارباب مرگ او را روی قالیچه رها کرد و در کمال ناباوری قلاده را به گردن کبود شدۀ جین‌یونگ بست. جین‌یونگ آن‌قدر درد داشت که نشستن روی آن زمین سخت، برایش مثل جهنم دوباره می‌ماند. شاید احمق بود که فکر می‌کرد، ارباب مرگ می‌گذارد در کنار او روی تخت بخوابد. از شدت درد و خستگی حرفی نزد و تنها چیزی که می‌خواست استراحت و خوابی ابدی بود. آخرین چیزی که از زیر پلک‌های نیمه‌بازش دید، ارباب مرگ بود که به سمت تخت قدم برمی‌داشت.

Lord of DeathWhere stories live. Discover now