《6》

292 68 36
                                    

پدرجین:پسرم پیشنهاد خوبی دادی وگرنه با اون گریه ها منو دیوونه میکرد

جین:وظیفه بود فرمانده..

پدرجین:امروز چطور بود پسر؟

جین:هی..بد نبود رفتم برای تست اما رد شدم در عوض کارگردان اون پروژه دوست جکسون  از اب درومد و یسری پیشنهاد بهم داد..که ببینیم اگه روزای اینده به تفاهم برسیم تقریبا یه قدم به جلو برمیدارم..و اینکه میرم برای کارم فرانسه

پدرجین:میخوای این پیرزنو دق بدی؟

جین:مامان کجاش پیرزنه بابا؟اگه اینطوره شما که ازش ده سال بزرگتری  فسیلی..

پدرجین:جنابه جین...بهتره با بابات درست حرف بزنی کارت پیشم گیره..

جین:تهدید میکنین؟میخواین ممنوع الخروجم کنین؟شرمنده اپاااااااااااااااااا ولی من ازتون حساب نمیبرم...من عمورو دارم...

پدرجین:عجبا...

جین:یه سوال میپرسم لطفا جوابمو بدین..خب؟

پدرجین:بگو

جین:قضیه مامان و نامجون چیه؟بخدا گیج شدم..مامان چرا انقدر نگرانشه؟الانم ک خودتون دیدینش..داشت غش میکرد براش..چرا انقد برای مامان مهمه؟

پدرجین:خب پسرم منو مامانت و خالت خاطره های زیادی داشتیم که خودش یه کتابه ..خالت هم خیلی به گردن ما حق داره..مادرتو از مرگ حتمی نجات داد 

جین منتظر بقیش بود

پدرجین:اگه مامانت صلاح بدونه حتما بت میگه

جین:دیگه دارین رسما منو بهم پاس میدین...دلت میاد پسر جذابتو اذیت کنی

جین لباشو غنچه کرد و چشماشو لوچ

پدرجین:دوست دارم اذیتت کنم

جین از بابت اینکه با پدرش رابطه صمیمانه ای داره خوشحاله..اما این صمیمیت پدرش چیزی نیست که افراد زیادی شانس دیدنشو داشته باشن..چون اون یه فرمانده واقعی بود..

"مامان حق داشت عاشق این بشر بشه"

به پدرش افتخار میکرد و دوست داشت توی کاراش به اندازه اون ثابت قدم باشه
پدرش کسی بود که یه باند قاچاق انسان رو تا اخرین نفر دستگیر کرد و همه ی محموله هارو منحل کرد...
یکی از قربانی ها سوزی بود .. که البته سوزی ناخواسته اما با نقشه پدرش وارد شده و کمک زیادی به پدر جین کرده

بلخره سوزی با بی حوصلگی به طرف جین که توی هپروت بود رفت و گفت:کجایی ؟دهنم خشک شد انقد صدات زدن...انقد به شوهرم زل نزن..

جین:اوه چه عجله ایم داره فرار که نمیکنه
شوهرتم ماله خودت مامان جون

کیفشو از رو زمین برداشت و همراه با سوزی سوار ماشین شد

F By Fame(taejin)Where stories live. Discover now