Part 2

173 14 11
                                    

ج: چه زود نظرت عوض شد
ما: لیامه دیگه دم دمی طوره
ج: و میتونم دلشلشو بپرسم
اول یکم فک کردم ولی بعد یه جواب به ذهنم رسید
لی: خب تو در جریان فوت همسرم هستی من تو هفت سال گزشته خیلی شکسته بودم و خب کار نکردم به خاطر مساعلی که برام پیش اومد و فک میکنم وقتشه لیام واقعی رو نشون بدم
ج: نمیخوای دربارش به کسی توضیحی بدی
لی: فقط به برادرم لویی چون اون همه چیزمه الان
مایا از این حرفم دلخور شد ولی باید جایگاهشو میدونست
ج: پس حله پسر قرار داد و بیار
با توضیحیاتی که مایا داد جردن هیچ آسیبی به من نمیتونست بزنه این ینی یه شانس دیگه برای اینکه مافیامو برگردونم و به قدرت سابقم برگردم

ل: خب اینم امضا و اینکه من اینو با خودم میبرم برای احتیاط
ج: هرچی تو بگی لیام دوست داری با مایا بری یه چیزی بخوری
لی: ااا بدم نمیاد
ما: پس مهمون من
لی: یه دختر جلو یه مرد دست تو جیبش نمیکنه
ما: پس تو هنوز درآمد داری درسته
لی: کجاشو دیدی
راستش دوست دارم خونتو ببینم بابا میگه خیلی قشنگه

لی: ااا اره بد نی فقط قبلش بزار من یه تلفن بزنم
ما: اها باشه
از مایا دور شدم و زنگ زدم به لویی
لو: جونم داداش
لی: ااا لویی من چیزه
لو: نگو که اره
لی: اا دقیقا کارمو آسون کردی
لو: وا فک میکردم دیگه نمیخوای دختر یا پسر بیاری
لی: لو هنوز خبری بینمون نی من فقط اون گفت دوست داره که خونرو ببینه
لو: خب خدارو شکر اون بیاد ما هم راحت تریم دیگه برای اه و ناله هری عذاب نمیکشم
لی: تو چقدر خری عنتر حالا خوبه هروقت میخواستی خالی شی توش من رفتم
لو: شوخی میکنم بچ باشه من و هری ۸ میایم عیب نداره که
لی: اگر ترو صاحب خونه حساب نمیکردم که زنگ نمیزدم
لو: قربونت داداش من فقط خوشحالیتو میخوام فقط قرصاتو بخور که یهو اونجوری نشی
لی: اوکی بچ بای
وقتی برگشتم مایا فالگوش وایساده بود
م: بریم🥰
لی؛ اا اره
سوار ماشینم شدیم و رفتیم سمت خونم کلا ده مین تو ماشین بودیم و بعد رسیدیم
لی: خب رسیدیم نمیخوای پیاده شی
ما: واو تو اینجا خونته وای چقدر مدرنه
لی: مایا یه جور رفتار میکنی انگا.
ما: نه خب بابا همیشه خونه کلاسیک دوست داشته
لی: اها
مایا پیاده شد و با دقت به همه چی نگاه کرد
م: فاک حتی کفه استخرم سیاهه
ما: خودت اینجارو ساختی یا
لی: هفت سال پیش وقتی باز زین ازدواج کردم بهم گفت رویای همچین خونه ای رو داره یه خونه مدرن تمام مشکی حیف شد اگر دوماه بیشتر پیشم میموند میدیدش
مایا چشماش غمگین شد : اون الانم داره تورو میبینه
لی: امیدوارم حالا بیا بریم تو
مایا بعد بیست دقیقه رسد کردن خونه بلاخره اومد نشست
ما: خیلی کیف کزدم با سلیقه ای ینی با سلیقه بوده
م: و همینطور خوشگل من عکسشو بالا دیدم
لی: اها  با استیک موافقی
م: من رژیم دارم چون خب دارم میرم تو شو برای مدلینگ
لی: اها خب چی دوست داری
ما: زنگ بزنیم برامون‌سوشی بیارن
لی: من اصلا
ما: میدونم خیلی دوست داری
لی: ااا من باشه
من اصلا از سوشی خوشم نمیومد ولی دلممم نمیخواست دلشو بشکونم‌
دقیقا چلوپنج مین بعد رسید
ما: وای میبینی چقدر خوشمزس یه دونه بخور عالیه
حتی قیافشم حالمو بهم میزد
م: بگو ااااا
لی: مایا من ده سال ازت بزرگ ترما 😂
م: چه ربطی داره بگو ااا
دهنمو باز کردم و اون اون غذای چرت و گزاشت دهنم تا خوردم عق زدم و رفتم تف کردمش بیرون
ما: هی چی شد
لی: مایا راستش معده من دیگه پیره برای این غذا ها بهتره من برای خودم یه نیمرو  بزنم
ما: ااا چی میگی لیوم من
حتی نزاشتم ادامه حرفشو بزنه
لی: دیگه هیچوقت منو لیوم صدا نزن البته اگز میتونی
مایا شوکه شد باید میشد
م: تااااامنن من منظوری نداشتم
لی: مشکل تو نیستی مایا من نمیتونم کسی رو مثل زین دوست داشته باشم
م: متاسفم میدونم خیلی دوسش داشتی به نظرت بهتر نیست برات یکم بیکن و نون تست درست کنم 
لی: اا نه میل ندارم ممنون
چند ساعتی مایا و لیام در حال بازی با ps5 بودن که یهو لویی و هری و لوکاس اومدن
لو: عه  عمو مگه قرار نبود فقط با خودم بازی کنی این کیه
مایا وا رفته نگا میکرد
لو: ااا پسرم بهتر نیست سلام کنی
هری: سلام لیام معرفی نمیکنی
لی: ااا خب بچه ها مایا مایا بچه ها🤣
ما: سلام مایا هستم 
لو: من لوییم ایشون همسرم هستن و ایشونم پسر بازیگوشمونه
لی: قند عموشه
ما: سلام پسر جون
لو: من پسر جون نیستم اسم دارم تازه تو هم در حدی نیستی که اسمم و بدونی همون آقا صدام کنی خوبه
همشون زدن زیر خنده و هری سرخ شده بود
ه: من درست تربیتش کرده بودم ولی مثل اینکه به تو رفته لویی
لو: عه سر اخلاقای بدش که میرسه من بدم خودتی
ما: چقدر قراره خوش بگزره 
ه؛ ببخشید چرا
مایا این حرف و زد چون اونا خیلی شلوغ بودن و حوصلش  سر نمیرفت
ما: ااا چون خب من همتونو دوست دارم 😇
ه: درسته البته که دوست داری
لیام بیا کارت دارم
ل: اهه ببخشید چند لحظه
هری دست لیامو گرفت و برد و اونور خونه پشت ستون
لی: جونم
ه: این دختره کیه و اینجا چیکار داره
لی: خب این دختر یکی از دوستامه وقتش آزاد بود گفتم باهام ناهار بخوریم
ه: تو با هرکی وقتش آزاده غذا میخوری
لیام واقعا منظور هری و نمیفهمید
ه: بین لی من میتونم متوجه شم زین مثل یه حفره تو وجودت که تا ابد خالی میمونه ولی نمیخوام مسله اون دختره بدبخت که بهش تجاوز کردی چون فقط شبیه زین بود اتفاق بیوفته میفهمی چی میگم
لی: ببین هری من کاملا برات احترام قالم ولی باور کن مساعل شخصی من به خودم مربوطه و یه چیز دیگه من هر دختر و پسری که به خوام به فاک میدم این چیزیه که خودتون دو سال پیش میگفتید الان میزنید زیرش
ه: این تا قبل مشکلات بیماریت بود
لی: خب اینم یه حرفیه خواستم یه لحظه جدیش کنم 😂
ه: لی دارم جدی حرف میزنم
لی: نیازی به نگرانی نیست هری اروم باش و به هیچ چیز منفی فکر نکن من اونقدر ها حالم بد نیست که نتونم خودمو کنترل کنم اونم بچس باهاش زیاد کاری ندارم
ه: اوکی حداقل مراقب باش
برگشتیم  به جمع
ما: صحبتای برادرانه
ه: اره میدونی ما خیلی به هم نزدیکیم و با لیام زندگی میکنیم 
ما: لی همه چیو گفته
ه: چی گفته مثلا چی
لی: اااا من فکر میکنم که بهتره بریم سر میز. تا غذا بخوریم و بعد من مایا رو میرسونم خونه
تا اومدیم بریم سر میز یکی زنگ زد
هری رفت درو باز کرد و نایل با دو بسته پیتزا اومد داخل
ن؛ تادا
لو: هی بچ از کجا فهمیدی دارم خدا خدا میکنم بیای و برام غذا بیاری مردم از پس طبق رژیم لیام رفتم جلو
لی: هی تو میتونسی بهم بگی
لو: خب نگفتم
لویی و نایل خندیدن و رفتن سر غذا خوردن و لی مایا تمام مدت محو رفتارای لیام بود زیادی بهش زل میزد زیادی هم بهش برخورد میکرد

هری از اول روی مایا حساس بود طبیعی بود زین تنها برادرش بود تنها رفیقش و از وقتی که رفته بود تا الان هری فقط پیر شده بود
ه: لوکاس  بیا ظرف غذاتو بگیر
لو: ددی چرا من نمیتونم پیتزا بخورم
ه: چون تو عاشق دستپخت لیامی
لو: او راست میگی
مایا هم نشست کنار  لیام و داشت براش  یه تیکه از مرغ میزاشت که لیام جلوش رو گرفت
لی : من زیاد میل ندارم
ما: اما
لی: من فقط یکم سالاد میخورم مرسی
مایا گفت هر طور راحتی و برای هری. کشید و بعد خودش
خیلی زود شب تموم شد و لیام رفت که مایا رو برسونه

م: مرسی لیام فردا اوکیی بریم بیرون
لیام اول درنگ کرد
م: اگر کار داری
لی: ااا نه اوکیم خودم میام دنبالت
م: اوکی پس فعلا خداحافظ

———-
خب اول از همه سلام
بچه ها لطفا همراهی کنید و وت بدید و کامنت بزارید من میخوام اشتیاق و تو کامنتا ببینم چون داستان فصل دوم خیلی قشنگ تر از فصل اوله -_-
و شروع دوباره این داستان رو به همتون تبریک میگم
و اینکه فصل اول و بخونید و حمایت کنید و بیاید و فصل دوم رو بخونید و لطفا وت بدید ممنونم از همتون مرسی 😍😍😍😍😍😍😍🥳🥳🥳🥳🥳🥰🥳🥰🥳🥰🥳🥰🥳😍🥳😍🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥰🥳🥰🥰🥳🥰🥳🥳

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 09, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

For us ... (ziam)o(Larry) Where stories live. Discover now