گاهی وقت ها لازمه بدون توجه به درست غلط تصمیم بگیریم بدون دیدن سیاه سفید توی مسیر گام بزاریم گاهی وقت ها لازمه بگیم همه دنیا به جهنم و فقط به قلبمون اتکا کنیم.
بوی الکل ، عطر های نفرت انگیز و عرق ....
صدای برخورد گلس ها به هم دیگه و ریتم سنگین موسیقی..
و...حس اون نگاه جهنمی...؟
حسش می کرد اون اینجا بود...دقیقا همین اطراف..بین تاریکی بار یا پشت دود های سرگردون و خاکستری ماری جوانا
شاید احمقانه جلوه می کرد اما می تونست بوی عطر تلخ همیشگی اش رو از بین بوی سیگار و مشروب بفهمه و همین باعث غلتیدن دونه های درشت عرق روی پوست نمدار سردش بود
*هیییییی هرزه کوچولو یالا پرش کن.
بی حواس ویسکی رو توی جام ریخت.***
آخرین بسته رامیون رو برداشت.
آب قل می زد و انتظار می کشید تا اون رشته ها رو ببلعه.
تا پخته شدن اون رشته ها بیسکویت نم گرفته ای رو از کابینت برداشت و توی دهانش گذاشت.
خونه کوچیک با دیوار های قدیمی مرطوب اما در عین حال مرتب. دیوار های آبی پوشیده از تابلو های نقاشی قفسه ای پر از کتاب ، کاناپه فرسوده لیمویی رنگ و بوم گوشه دیوار....
این خونه واقعا شبیه خونه بهترین قمار باز بار های بیجینگ نبود!
اما چه می شد کرد؟ برای زنده موندن باید هیولا بود.
زیر گاز خاموش کرد و رشته های دراز بی انتها رو با بی میلی توی دهانش جا داد.
به صفحه شکسته موبایلش خیره شد. یک ساعت دیگه شیفتش شروع می شد.
کاسه خالی روی کانتر رها کرد.
پلیور کرم رنگی با جین کهنه ای پاش کرد شال گردن قرمز بلندش رو تا بینیش بالا کشید.
زمستون بود. بارش برف و هوای سردی که ازش بیزار بود.
از خونه بیرون زد. می تونست توی تمام مسیر نگاه خیره اش رو روی خودش حس کنه.
نگاه سیاه سردی از پشت دونه های برف...
واقعا قصد نداشت به این تعقیب گریز خاتمه بده؟ از حس خواستنش خسته نشده بود ؟ از شمردن نفس هاش؟ از دیدن دست های هرزه روی دست هاش؟
اون از پس زده شدن و شکستن خسته نمی شد؟
با دیدن اون و بادیگارد های سیاه پوشش کنار ورودی بار به جوابش رسید.
نه اون خسته نمی شد چون اون یه دیوونه بود.***
*پ..پرش کن ژان.
+تمومش کن ویک همین حالا هم حسابی مستی مرد. زنگ بزن به راننده ات.
* نه ژان ژانی یه شات ودکا پلیززززززز....
دست ویک از روی گونش سر خورد و با سر روی کانتر چوبی فرود اومد. صدای ناله دردناک ویک توی گوش هاش پیچید.خندید و سعی کرد راضی اش کنه.
+کم مونده ببهوش بشی لعنتی و محض رضای فاک بهم نگو ژان ژانی.
*ساکت....شو تو یه خرگوش بچی. برررریز برررریز ودکا برررریز
با حالت شل ول لوسی غر زد و سرش چرخوند و با چشم های خمارش به ژان زل زد.
انعکاس صورت ، موهای مشکی و چشم های میکاپ شده اش رو روی بطری تماشا کرد. چرخید و برای دختری که سرش رو تکون می داد و ویسکی ویسکی رو زمزمه می کرد شاتی ریخت.
لغزش انگشت هایی روی پهلوهاش حس کرد. از خوردن اون نفس های تهوع آور پشت گردنش به خودش لرزید.
- اوضاعت چطوره بیبی؟ امشب یکم خلوت تر به نظر می یاد.
خودش رو جلو کشید تا انگشت ها از بدنش فاصله بگیرند. برای فروکش کردن خشمش شروع به شمردن لامپ های نئونی کرد.
+خوبه.
کوتاه گفت و خودش رو مشغول برق انداختن کانتر نشون داد.
جیم قدمی جلو اومد ولی با صدا زده شدنش با بی میلی برگشت و از ژان دور شد.
نفس راحتی کشید. اون مرد صاحب این بار لعنت شده بود. براش اهمیتی نداشت نه تا وقتی که بدن های دیگه ای رو به فاک می داد و به اون کاری نداشت.
آهی کشید و مشغول میکس کردن کوکتل برای مشتری جدید شد.
نیم ساعت بعد یوبین با عجله خودش رو داخل رخت کن پرت کرد و شونه های ژان چنگ زد.
پاپیون دور گردنش باز گرد و چشم غره ای به یوبین رفت.
+چه مرگته؟
×ژان...ژان اون پیدات کرده.
خونسرد دکمه های پیراهنش رو باز کرد.
+می دونم...یه چند وقتی هست ردم رو زده.
×اینجاست.
دوباره آروم جواب داد.
+می دونم.
×لعنت بهت عوضی لعنت به تو و اون وانگ ییبو دیوونه. اینجا رو از جیم خرید. همین الان...یالا پسر باید بری.
دستش روی دکمه خشک شد.
+چی!؟
یوبین شونه های ظریف ژان تکون داد و با نگرانی گفت:
×باید از این جا بری باید خونه ات رو عوض کنی از این شهر برو مطمئنا دیده جیم بهت دست می زنه برو ژان اون دیوونه است.
قدم ترسیده ای عقب رفت و نفس گیر کرده توی سینه اش رو بیرون داد.
با خودش زمزمه کرد" چرا دست از سرم بر نمی داره؟ چرا می خواد هر لحظه بهم ثابت کنه من مال اونم اینکه می تونه با پولش جونم بخره ؟"
ژان اینا رو نمی دونست اما می دونست فرار کردن از دست رهبر بزرگ ترین باند قاچاق اسلحه چین بی فایده است...نمی دونست چرا وقتی می تونه با کوچک ترین اشاره ای به زور تصاحبش کنه اجازه می داد آزادانه پرواز کنه و تن به اسارت آغوشش نده. چرا هر بار بهش اجازه فرار می داد؟
YOU ARE READING
🦋 Papillon 🦋
ActionFull fiction: papillon Couple:yizhan genre:mafia, angst author:Anim _Happy end ×اون این جاست ژان +خودم می دونم ×لعنت بهت اون همین الان اینجا رو خرید وانگ ییبو دیوونه است دیوونه وار تو رو می خواد برو فرار کن از این شهر برو تا دستش بهت نرسه.