♥︎پارت 4♥︎

1.7K 299 28
                                    

کوک با قیافه ی متعجبی به اطراف قصر نگاه می‌کرد و هر از گاهی لبخند میزد

_قشنگه؟

کوک با شنیدن صدای الفاش به سمتش برگشت و سرشو تکون داد

+باورم نمیشه همچین چیزی رو با دست ساخته باشن!!

ته لبخندی زد و بعد از چند قدم دیگه ای که برداشت سر جاش متوقف شد

_لیندا

ته با صدای بلند اینو گفت و باعث شد امگا کمی بترسه

+لیندا کیه؟؟

_الان میبینیش

کوک با حالت مشکوکی به تهیونگ نگاه کرد و چیزی نگفت

بعد چند ثانیه دختر جوان اما جدی ای از پله های قصر پایین اومد و به سمتشون حرکت کرد

کوک با چشمای درشت شده به دختری ک داشت بهشون نزدیک میشد خیره شد

"خدای من این که با تهیونگ مو نمیزنه!"

_چون خواهرمه

+ش.. شما دوقلو هستین!؟

_نه بابام کار بلد بود..

ته با نیشخند اینو گفت و با حالت منظور داری به امگا نگاه کرد

+همیشه انقد بی ادب بودی؟

_بی ادب ترم میشم..

آلفا با همون نیشخندی که رو لباش بود اینو گفت و شونه هاشو بالا انداخت

+بعله دارم میبینم..!

با نزدیک شدن لیندا هر دو ساکت شدن

° اوه کیم تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟

لیندا اینو گفت و نگاهی به کوک انداخت

_فکر میکنم خودت بدونی

°خدای من! جفت سلطنتیت بلاخره پیدا شد! تبریک میگم!

لیندا با خوشحالی اینو گفت و رو به کوک لبخندی زد

+آمم.. ممنونم!

کوک خجالت زده سرشو پایین انداخت

°خب حدس می‌زنم برای انتخاب لباس اومدید، بزارید به رابرت بگم بیاد و کمکتون کنه من باید برم جایی

لیندا اینو گفت و با صدای بلند رابرت رو صدا کرد
بعد از چند دقیقه پسر جذاب و هیکلی ای به سمتشون اومد و بعد از احترامی که به آلفا و لیندا گذاشت با تعجب به کوک خیره شد

-شما باید امگای سلطنتی باشید درسته؟!
+ب.. بله

رابرت همونطور که بخاطر زیبایی امگا شگفت زده شده بود سریع احترام گذاشت و دست کوک رو گرفت و بوسید

کوک رایحه ی خجالت زده ای از خودش پخش کرد و لبخندی زد و دستشو از دست رابرت بیرون کشید

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Where stories live. Discover now