کوک با قیافه ی متعجبی به اطراف قصر نگاه میکرد و هر از گاهی لبخند میزد
_قشنگه؟
کوک با شنیدن صدای الفاش به سمتش برگشت و سرشو تکون داد
+باورم نمیشه همچین چیزی رو با دست ساخته باشن!!
ته لبخندی زد و بعد از چند قدم دیگه ای که برداشت سر جاش متوقف شد
_لیندا
ته با صدای بلند اینو گفت و باعث شد امگا کمی بترسه
+لیندا کیه؟؟
_الان میبینیش
کوک با حالت مشکوکی به تهیونگ نگاه کرد و چیزی نگفت
بعد چند ثانیه دختر جوان اما جدی ای از پله های قصر پایین اومد و به سمتشون حرکت کرد
کوک با چشمای درشت شده به دختری ک داشت بهشون نزدیک میشد خیره شد
"خدای من این که با تهیونگ مو نمیزنه!"
_چون خواهرمه
+ش.. شما دوقلو هستین!؟
_نه بابام کار بلد بود..
ته با نیشخند اینو گفت و با حالت منظور داری به امگا نگاه کرد
+همیشه انقد بی ادب بودی؟
_بی ادب ترم میشم..
آلفا با همون نیشخندی که رو لباش بود اینو گفت و شونه هاشو بالا انداخت
+بعله دارم میبینم..!
با نزدیک شدن لیندا هر دو ساکت شدن
° اوه کیم تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟
لیندا اینو گفت و نگاهی به کوک انداخت
_فکر میکنم خودت بدونی
°خدای من! جفت سلطنتیت بلاخره پیدا شد! تبریک میگم!
لیندا با خوشحالی اینو گفت و رو به کوک لبخندی زد
+آمم.. ممنونم!
کوک خجالت زده سرشو پایین انداخت
°خب حدس میزنم برای انتخاب لباس اومدید، بزارید به رابرت بگم بیاد و کمکتون کنه من باید برم جایی
لیندا اینو گفت و با صدای بلند رابرت رو صدا کرد
بعد از چند دقیقه پسر جذاب و هیکلی ای به سمتشون اومد و بعد از احترامی که به آلفا و لیندا گذاشت با تعجب به کوک خیره شد-شما باید امگای سلطنتی باشید درسته؟!
+ب.. بلهرابرت همونطور که بخاطر زیبایی امگا شگفت زده شده بود سریع احترام گذاشت و دست کوک رو گرفت و بوسید
کوک رایحه ی خجالت زده ای از خودش پخش کرد و لبخندی زد و دستشو از دست رابرت بیرون کشید
YOU ARE READING
𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎
Werewolfزمانی که هنوز هم زندگی های قبیله ای وجود داشتند و گرگینه ها و خون آشام ها با یک قانون از همدیگر جدا شده بودند، آلفا و امگا ای سلطنتی تاج و تخت دنیای گرگینه ها را بدست گرفته بودند و در این راه باید با وجود تمام مشکلات در کنار همدیگر بمانند و در این ر...