Part52 ☠︎

1.6K 281 104
                                    

ییبو : یعنی چی نمیتونین الان برید پایین ؟ تیر خورد لعنتی میفهمی داره ازش خون میره . خواهش میکنم بندش خیلی ضعیفه
یقه ای مردی که جز امداد و نجات بود رو ول کردم جلوی پاهاش زانو زدم صورتم خیس از اشک بود تمام فکر رو ذکرم شده بود ژان ترس از دست دادنش همه وجودم رو فرا گرفته بود به جز ژان دیگه هیچی برام مهم نبود
ییبو : التماستون میکنم نجاتش بدین . من نمیتونم بدونش زندگی کنم خواهش میکنم اگه افتاده باشه پایین دره من چیکار کنم. خواهش میکنم نجاتش بدین
اون مرده کنارم نشست دستش رو گذاشت روی شانه هام
امداد و نجات (مین ): جناب ما بهتون اطمینان میدیم که نیافتاده پایین دره این کوه هزارتا صخره داره به احتمال زیاد یک متر پایین تر افتاده فقط باید دوساعت صبر کنید که ابرا کمتر بشن اینجوری افراد من هیچ دیدی ندارن . نمیتونن کارشون درست انجام بدن . خواهش میکنم ارامش خودتون رو حفظ کنید
دو ساعت ! همه خونش رو از دست میده . نمیتونم همینجوری دست رو دست بزارم باید خودم یه کاری کنم
یکی از پشت کمکم کرد که از روی زمین بلند شم به پشت سرم نگاه کردم چن دیدم که با صورت خیس از اشک داره نگام میکرد با دیدنش عصبانیتم ده برابر شد یقه اش رو گرفتم کشیدمش سمت خودم فریاد زدم
ییبو : لعنتی کدوم قبرستونی بودی مگه من نگفتم حواست باشه . من الان چه گوهی بخورم لعنتی حرف بزن.
چن : به خدا پشت سرش بودیم فقط یک لحظه گمش کردیم . ببخشید
چن سرش پایین انداخت یقه اش رو ول کردم .رفتم طرف پرتگاه که مامورا جلوم رو گرفتن هر کاری میکردم نمیدونستم خودمو از دستشون ازاد کنم

بیبو : ولم کنید لعنتیا مگه نمیگید یه متر پایین تر افتاده بزارید برم پایین تر ولم کنید . همه خون بدنش میره خواهش میکنم
با سوزشی پشت گردنم دیگه نتونستم حرف بزنم به عقب برگشتم دستم رو گذاشتم پشت گردنم
مین : ببخشید قربان مجبوریم شما رو بیهوش کنیم شما دارید تو کارمون دخالت می کنید
سوزن سرنگ از گردنم بیرون کشید احساس کردم سرم گیج رفت عصبی به طرفش رفتم یقه اش رو گرفتم جلوی چشمام تار شد سرم تکان دادم که بهتر بشم ولی هیچ تغیری نکرد با اخرین توانم داد زدم
ییبو : میکشم...ت کثافت ...
نتونستم خودم رو نگهدارم افتادم تو بغلش پاهام بی حس شده بود نمیتونستم حرکتش بدم اشکی از چشمام پایین ریخت
ییبو : ژان...
جلوی چشمم سیاه شد و دیگه هیچی نفهمیدم

( از زبان چن )
اگه گمش نکرده بودم همچین اتفاقی نمیافتاد با صدای ییبو سرم بالا اوردم با تعجب بهش نگاه کردم.
ییبو : میکشم...ت کثافت ...
به طرف اون مرده دویدم هلش دادم عقب فریاد زدم
چن : معلومه داری چه غلطی میکنی ؟ چرا بیهوش شده عوضی
ییبو رو توی بغل گرفتم چندبار صداش زدم
چن : کثافت میگم چیکارش کردی
مین : جناب اروم باشید بهشون ارامبخش تزریق کردم ایشون اصلا حالشون خوب نبود
چن : تو خیلی غلط کردی عوضی با اجازه کی بیهوشش کردی
مین : تا یکی دو ساعت دیگه هوش میان تا اون وقت ما هم کارمون رو انجام دادیم خواهش میکنم توی کارمون دخالت نکنید
ییبو رو روی زمین گذاشتم به طرف مین رفتم دستش رو گرفتم
چن : خواهش میکنم نجاتش بدین . ییبو میمیره اگه اتفاقی برای ژان بیافته . التماستون میکنم
مین غمگین بهم نگاه کرد
مین : تمام تلاشمون رو میکنیم نگران نباشید
روی زمین زانو زدم سرم گذاشتم روی زمین از ته دل به خاطر حماقتم گریه کردم با قرار گرفتن دستی روی شونه ام سرم بالا اوردم به سوک نگاه کردم
سوک : چن اروم باش دارن ییبو رو میبرن پایین پاشو باهاش برو
چن : نه من نمیتونم ، نمیتونم توی روی ییبو نگاه کنم ژان که پیدا کردیم برمیگردیم ، اون عوضی کجاست
سوک : دستگیرش کردیم و انتقالش دادیم به ایستگاه
دستام مشت کردم از بین لب غریدم
چن : من اون عوضی رو میکشم

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now