💛10

2.8K 220 14
                                    

دستمو به کانتر چسبوندم و خودمو بالا کشیدم به ظرف
شکسته و برنجی که ریخته بود نگاه کردم شروع کردم به تمیز کردن و جمع کردنشون موقع
تمیز کردن حسابی گریه کردم و این باعث کند شدن کارم میشد
دست خودم نبود قلبم درد میکرد لبم نبض میزد و غرورم حسابی له شده بود اونم توسط یه همچین ادمی
نه یه بار نه دوبار
اصال چندبار تا حالا غرورتو له کرد و اشکتو دراورد میسو
نمیدونم حسابش از دستم در رفته
اونجارو که تمیز کردم رفتم تو اتاق دیگه اشکی برای گریه کردن
نداشتم خسته شده بودم کی این وضع تموم میشد کی
...
با حس سردرد چشماشو باز کرد نور که به چشمش خورد سرش بیشتر تیر کشید
بلند شد و رو تخت نشست و شروع کرد به مالوندن سرش صداشو اه مانند از دهنش خارج کرد کمی تار میدید روی چشماشو مالوند و اروم بازشون کرد بهتر شده بود یادش نمیومد چه اتفاقی افتاده بوی الکل رو حس میکرد و فهمیده بود بازم الکل خورده اما با این حال بازم یادش
نمیومد چه اتفاقی بعد مست کردنش افتاده به ساعت نگاه کرد
وقتی دید ساعت دهه با تعجب از رو تخت بلند شد چطور انقدر خوابیده‌ بود به لباسش که کف
اتاق افتاده بود نگاه کرد به سمت کمد رفت و یه لباس سفید ساده برداشت و تنش کرد
بعد اینکه سرویس بهداشتی رفت و صورتشو شست از اتاق خارج شد
دوروبر و نگاه کرد اما اسباب بازیشو
پیدا نکرد از پله ها بالا رفت و در اتاقو باز کرد
میسو رو به شکمش خوابیده بود دستاش دوطرفش باز بودن
و موهاش رو صورتش ریخته بود فوق العاده کیوت شده بود حق با کوک بود اون کاملا شبیه بچه ها بود رفت سمتش و بالا سرش ایستاد
+پاشو ببینم
هیچ تکونی نخورد اینبار بلندتر داد زد
+میگم پاشو
میسو با حالت ترس بیدار شد و پرید موهاش پر گرفته بود و چشماش پف کرده بود
کوک محو کیوتی و معصومیتش شده بود اما سریع به خودش اومد
+میدونی ساعت چنده احمق
میسو انگار ترسیده بود چون سرشو انداخت پایین و رفت عقب درسته از کوک میترسید ولی نه تا این حد
–ببخشید
چشمای کوک تعجب کرد چرا رفتارش اینطوری شده بود یه قدم
رفت جلو که میسو بیشتر لرزید و رفت عقب تر
–کاریم نداشته باش قول میدم دیگه تکرار نکنم
کوک حسابی هنگ کرده بود و نمیدونست دلیل این همه ترس میسو چیه
+چرا ازم فرار میکنی
رگه های عصبانیت و تعجب تو صداش کاملا مشخص بود سر میسو همچنان پایین بود کنترل خودشو از دست داد و محکم چونه میسو رو گرفت و سرشو بلند
کرد
از بی توجه ای متنفر بود مخصوصا بی توجه ایه عروسکش
میسو با ترس اول به چشماش بعد به لبش نگاه کرد و محکم چشماشو بست چرا رفتارش اینطور بود کوک یهو همچی یادش اومد با شک چونه میسو رو ول کرد که بازم میسو سرشو پایین انداخت
دست خودش نبود مست بود نمیدونست چش بود
عصبانی بود اینکه چرا مست بود چرا هوشیار نبود به چی داشت فکر میکرد مگه فرقی میکرد با خودش کنار نمیومد
+این مسخره بازیارو بزار کنار باید تنبیه بشی
اینبار میسو سرشو بلند کرد و با ترس زل زد تو چشماش
–چ...چرا
+مگه نگفته بودم باید صبحا بیدارم کنی
میسو گوشه لبشو گاز گرفت و چشماشو محکم بست و فشار داد باورش نمیشد یادش رفته
کوک یه پوزخند زد
+بیا پایین
از اتاق خارج شد خودش نمیدونست اما عجیب دلش میخواست این دخترو اذیت کنه
انگار از اذیت کردنش لذت میبرد و دیدن قیافه ملتمسانه میسو اونو به‌ وجد میاورد
...
با رفتن کوک محکم کوبیدم تو سرم چطوری یادم رفت
الان چه بلایی سرم میاره من دیگه تحمل ندارم
با پاهای لرزون از اتاق رفتم بیرون از بالا نگاش کردم که رو مبل نشسته
بود و پاشو رو پاش انداخته بود و دست به سینه بود
چطوری انقدر جذابه
یهو برگشت و با نگاش سوپرایزم کرد قلبم شروع کرد محکم زدن چشمای بی حسش زیادی ترسناک بودن
اب دهنمو قورت دادم و رفتم پایین جلوش وایسادم
–خوب خوب خانوم کوچولو
مظلوم زل زدم بهش تا بیخیالم شه اما نه یه نیشخند زد و دستشو اورد بالا انگشت اشارشو تکون داد به سمت خودش
یعنی با پای خوش بیا تا خودم بزور نیاوردمت
اروم رفتم جلو و بالا سرش وایسادم تکیه شو از مبل برداشت
–باید ماساژم بدی
با تعجب و دهن باز زل زدم بهش
+چییییی
–شنیدی چی گفتم
اینو اروم و مسخره گفت
چی میخواد ازم ماساژش بدم من که بلد نیستم
–بدو از شونه هام شروع کن
چشماشو بست و همونجوری دست به سینه موند دستامو رو شونش گذاشتم و شروع کردم به ماساژ دادن البته الکی فقط دستامو رو اون عضله های سفت و محکم میکشیدم
هیچی بلد نبودم
–واقعا که یه ماساژ بلد نیستی
حرصی شدم
+ببخشید قبل اینکه منو بدزدی یه کلاس ماساژ درمانی نرفتم جناب جون کوک
متوجه لبخند خیلی محو و ریزش شدم
هه مغرور انگار تو کله اینا غیر جمله مرد که گریه نمیکنه جمله مرد که خنده نمیکنه هم هک شده
ولی چرا بخنده من الان حرصیم و با خندیدنش فقط اعصاب منو داغون
تر میکنه همه حرصمو خالی کردم رو شونش که چشماشو باز کرد و با عصبانیت زل زد بهم
–مگه میخوای شونمو نابود کنی دختره احمق
پوف کردم و دوباره شروع کردم به مالیدن شونه های لعنتیش
–صبر کن
منتظر نگاش کردم که یهو لباسشو دراورد و بدن نیمه سفید و عضله ایه
لعنتیش ریخت بیرون لپمو از تو گاز گرفتم الان چرا اینکارو کرد
–شروع کن اینجوری بهتره
دستام لرزش گرفته بود نوک انگشتام که به پوست داغش خورد سوخت اروم شروع کردم به ماساژ نمیدونم چرا ولی داشتم ظرافت به خرج
میدادم با اینکه خیلی عضله ای و سفت بود اما میترسیدم اسیب ببینه و بشکنه
اصلا چرا به این فکر میکنم به سیکس پکاش نگاه کردم
خدای من اصلا نمیشه نگاه نکرد چشمم خورد به چشمای بستش
لبش از هم جدا مونده بود اروم لایه چشماشو باز کرد و زل زد بهم خواستم نگاش نکنم اما نتونستم
تو اون چشمات چیه جون کوک که منو محو میکنه
خمار نگام میکرد
–بسه
سوالی نگاش کردم
+چی
–گفتم بسه
یهو بلند شد و برای اینکه بهش برخورد نکنم رفتم عقب اما حماقت
کردم چون پام به پایه میز گیر کردنزدیک بود بیوفتم که دستای کوک دور کمرم حلقه شد و منو محکم چسبوند به خودش با برخوردم به بدن لختش
یجوری شدم خواستم به بدنش برخورد نکنم اما بدتر پریدم تو بغلش
سریع ازش جدا شدم
موهامو زدم پشت گوشم و سرمو انداختم پایین
+ب...ببخشید
ازم دورشد و رفت از دوطرف به موهام چنگ زدم
من یه احمق واقعی ام نکنه تحریکش کردم
نه بابا اون خودش گفت من براش اهمیتی ندارم اما احمق پس چرا
بوسیدت بالاخره اون یه پسره و نمیتونه خودشو کنترل کنه
از اون ضعیف تر منم که تا بدن لختشو دیدم کنترلمو از دست دادم
حتما تحریک کننده ماساژش دادم
ای دختره خنگگگگگ
اگه یه بلایی سرم بیاره من چه غلطی کنم محکم سرمو تکون دادم اون حق نداره یه همچین کاری کنه
حتی...حتی اگه زندانیش باشم
اره با اعتماد به نفس کلمو تکون دادم چشمم خورد به لباسش این لخت کجا رفت لباسشو برداشتم لعنتی
بوی تلخ و سردش رو مخم بودم اما خوشم میومد ازش رفتم سمت
اتاقش تا لباسشو بزارم داخل دستمو رو دستگیره گذاشتم که صدای پا شنیدم
برگشتنم با گرفته شدن مچم و کوبونده شدنش کنار سرم یکی شد با درد به کوک نگاه کردم کی اومد
–یه چیزو تو گوشت فرو کن میسو
بهت زده نگاش کردم باز وحشی شده بود
–اگه بخوای فرار کنی مطمئن باش اگه حتی فقط فکرش از سرت بگذره میکشمت اگه تونستی فرار کنی مطمئن باش پیدات میکنم و بدترین بلاهارو سرت میارم حتی خانوادتم ازت میگیرم میدونی که چه ادمی ام و هرکاری بخوام میکنم پس اینو تو گوشت فرو کن تو الان زندانیه منی من و تا من نخوام هیچ جا نمیری
تمام مدت عین احمقا زل زده بودم بهش نفس نفس میزد یهو ولم کرد و رفت تو اتاق درو محکم بست که
پریدم
دستمو گذاشتم رو قلبم یهو این رفتارش چه معنی ای میداد چرا عصبانی بود اصلا مگه من چیکار کردم
حرفاش تو ذهنم اکو میشد
میکشتم خانوادمو ازم میگیره بدترین بلاهارو سرم میاره
زندونیه اونم
چرا یهو اینارو گفت من که نخواستم فرار کنم
البته اگه بخوامم نمیتونم
نکنه منظورش وقتیه که شخصیتش تغییر میکرد بدون شک منظورش
همون موقعست ولی خوب درای خونه طوری بودن که بعد از بسته شدن
اتوماتیک قفل میشدن و این نشون میده که حتی به خودشم اعتماد نداره به مچم نگاه کردم قرمز بود ته حرفاش یه چیزی مشخص بود یه جمله
«حق نداری ترکم کنی»
واضح ترش کنیم
«لطفا ترکم نکن»
اره ته حرفاش این مشخص بود شاید من اولین نفری ام که وارد زندگیش شدم و اون....داره بهم عادت میکنه؟ نه نه نباید این اتفاق بیفته
من موندنی نیستم منم زندگی خودمو دارم نمیتونم تا اخر همینجا بمونم
اه بجنب میسو یه راهی پیدا کن یه راه که بتونی درمانش کنی تا بتونه بزاره بقیه ادما هم وارد زندگیش بشن
اره همینه اون فقط حس میکنه داره وابستم میشه چون تنها ادمم اگه
کسای دیگه ای هم باشن
مطمئنن منو یادش میره البته نه کامل یه مزاحم احمق تو ذهنش میمونم خوب انتظار بیشتری هم ندارم
تنها کاری که میتونم بکنم اینه ایندفعه تغییر شخصیت داد دنبالش برم
باید فداکاری کنم چون تنها راه نجات منم همینه نه تنها من
به در اتاقش خیره شدم بعدم به لباسش که تو دستم بود نگاه کردم بلکه نجات اون
درسته خیلی اذیتم کرد به زخم دستم نگاه کردم
اما اگه همینطوری ولش کنم تا اخر عمرا عذاب وجدان میگیرم
لباسشو تو دستم مچاله کردم یه عذاب وجدان دارم تا اخر عمرم کافیه واسم
اصلا من چرا لباسشو دارم رفتم تو اشپزخونه تا بندازمش تو ماشین اما قبلش یکم دیگه بوش کردم لعنتی
ادم سیر نمیشه انداختمش تو ماشینو برگشتم که دیدم پوکر داره نگام میکنه
با ترس یه جیغ کوتاه زدم و رفتم عقب
–میدونستی خیلی ترسویی
+اره ولی توهم میدونستی خیلی مثل روحی
–اره
یکم نگام کرد
–داشتی چیکار میکردی
به ماشین زل زدم
+لباستو انداختم تو ماشین
–من بهت گفتم این کارو بکنی
+نه
–پس چرا کردی
یه لبخند شیطونی ریز زدم که نبینه
+چون بوی گندی میداد
یه نیشخند دندون نما زد که باز بانی بودنشو به رخم کشید چرا انقدر اون خرگوشیا دوست داشتنین؟
–اخ میسو میسو
سوالی نگاش کردم
–من که بهت گفتم دروغگوی خوبی نیستی
بازم لو رفتم
+خیلی خوب بابا افتاده بود زمین منم انداختم تو ماشین
–اها جالبه معمولا اگه کس دیگه ای بود ول میکرد میرفت
+چندبار بگم من مثل بقیه نیستم
–من گشنمه
پوکر نگاش کردم اونم همینطور
+چون منم گشنمه یچی درست میکنم
–دلیل منطقی بود
+خوب من همیشه منطقی رفتار میکنم
–انقدر مطمئن نباش
+چرا
یه پوزخند زد و رفت بیرون منظورش چی بود اه ول کن دیروز که کوفتم شد امروز برنج میپزنم وسایالرو اماده کردم و برنجو گذاشتم بپزه تصمیم گرفتم
خورش توفو نرم هم درست کنم که خداروشکر وسایلاشم بود البته اگه
ایندفعه بزاره بخورم مردم از بس نودل خوردم خونه بودم چندان مهم نبود چون سرم با کارم حسابی گرم بود اما اینجا هیچ سرگرمی ای نبود
هیچی
با صدای اهنگی که از یه جا میومد حواسم پرت شد به دوربر نگاه کردم
این صدا از کجا میاد اوه نه بیخیال شو دختر فوضولی نکن خواستم اهمیت ندم اما صدا از تو خونه بود و بلندم بود یه اهنگ بی‌کلام ولی با ریتم تند بود بالاخره فوضولی بهم غلبه کردو از اشپزخونه رفتم بیرون اما قبلش برنجو از رو گاز
برداشتم ادم حواس پرتی نبودم
و خوب از حواس پرتا هم فراریم دنبال صدا رفتم اول به اتاق کوک نگاه
کردم اما صدا از اونجا نبود پس بازم گشتم
چشمم به قفسه مشروب ها و الکل ها خورد چرا صدا از اونجا میومد با دهن نیمه باز رفتم سمتش که صدا بلندتر شد
خدای من مثل در مخفی میمونه مطمئنن مثل تو فیلما نیست که ورد عجیب و خاصی بخواد تا باز بشه پس دنبال یه دکمه ای چیزی گشتم اما نه
ترجیح دادم شیشه هارو بردارم تا پشت اونها هم نگاه کنم رفتم سراغ
شیشه سوم خواستم بلندش کنم اما بلند نشد بجاش خم شد و یکمی قفسه جلو اومد
نکنه این کلیدشه این خونه عجیب ترین خونه ایه که دیدم ترجیح دادم زیاد باز نکنم چون کوک میفهمید و...
بیخیال
فکر کنم چون تو اشپزخونه بودم متوجه نشدم این در باز شده رفتم سمت همون قسمتی که باز شده بود زیاد نبود اما دید داشت با دیدن صحنه روبه روم چشمام گرد شد مثل ورزشگاه بدنسازی بود از هر وسایلی که بگی داشت و خیلی هم بزرگ بود
پس بگو اون همه عضله و اندام خوبو از کجا اورده عوضی
با حیرت دوروبرو نگاه میکردم که به کوک رسیدم داشت وزنه میزد
و باهر بار وزنه زدن عضله های لعنتیش بیرون میزد و رگاش برجسته
میشد یه رکابی سفید پوشیده بود و عرق از بدنش میچکید
چقدر موهاش بلند بود الان که خیس شده بود و به پیشونیش چسبیده
بود بیشتر معلوم بود حسابی گرم ورزش کردن بود همونطور که نگاش میکردم بلند شد و رفت سمت وزنه کوچیک تر و شروع کرد به زدن
صبر کن
یه چیزی یادم اومد
یه خاطره
خیلی دور
خیلی شیرین
*فلش بک*
+اوه مینا خسته کردیا خودتو
برگشت و نگام کرد یه چشمک زد
–من مثل تو نیستم زود خسته شم تنبل خانوم
+چطوری خسته نمیشی من با نگاه کردن تو بدنم درد میگیره
–خوب چون به ورزش علاقه دارم
پوفی کردمو سرمو تکیه گاه دستام کردم
+به نظر من که ورزش خسته کنندست
از تو اینه دیدمش که یه لبخند زد
–هرکس به یه چیز علاقه داره
با هیجان خم شدم جلو
+خوب من که اومدم ورزش کردنتو ببینم توهم بیا نقاشی کردن منو ببین
زد زیر خنده
–خوبه الان من بگم نقاشی خسته کنندست
پوکر نگاش کردم
+خوب نگی هم من میدونم برات خسته کنندست
ناراحت به گوشه اتاق زل زدم دوتا دمبلارو گذاشت زمین و اومد سمتم دستشو سمتم دراز کرد
–بیا بریم ببینم چی بلدی
نیشخند زدم که کم کم به لبخند دندون نما تبدیل شد دستشو گرفتم و بلند شدم
+اوکی بزن بریم
*پایان فلش بک*
از خاطراتم پرت شدم بیرون که متوجه شدم قطره های اشک رو گونم مسابقه میدن
اروم اروم عقب رفتم و دوییدن سمت اشپزخونه گوشه اشپزخونه
نشستم سرمو رو زانوهام گذاشتم و به گریه ادامه دادم
درسته این خاطره شیرینه خیلی هم شیرین
اما وقتی ادمی که برات این خاطره رو ساخته کنارت نباشه میتونه به خاطره ای دردناک تبدیل شه
الانم مینا نبود دلم براش تنگ شده و قلبم درد میکنه چرا باید این خونه اینارو یادم بیاره
چرا باید نبود مینارو به رخم بکشه
چرا باید بهم نشون بده که من حافظمو از دست دادم چرا
چرا
چرا
چرا هایی که تو ذهنم بودن و جوابی براشون نبود
شاید دلیل اومدنم همینجا بود که با واقعیت تلخ اشنا شم اینکه نمیتونم
قاتل مینارو پیدا کنم و انتقاممو ازش بگیرم اینکه یادم بیاد گذشتم چیه
اما نمیخوام نمیخوام بفهمم گذشتم چیه چون مطئنم گذشته شاد و رنگین کمونی ای نیست و اگه یادم بیاد بیشتر عذاب میکشم
با صدای کوک از افکارم فاصله گرفتم
–چیکار میکنی
سرمو بلند کردمو و نگاش کردم خیس عرق بود و قفسه سینش تند بالا
و پایین میشد اروم بلند شدم و به زمین نگاه کردم
+هیچی دلم گرفته بود
متوجه شدم که داره نزدیک تر میشه
–انقدر یهویی
به چشماش خیره شدم
+ادما یه لحظه ای ان یهو میخندن یهو ناراحت میشن
منم ادمم دیگه
کلشو ریز دو طرف تکون داد
–ادما رو نمیشه درک کرد
برگشت بره که با حرفم وایساد
+یجوری میگی انگار خودت ادم نیستی پوزخندشو شنیدم
–شک دارم باشم
رفت معلومه نیستی تو فقط یه بانیه اعصاب خورد کنی احمق
میز و چیدم که شکمم به صدا افتاد آه خیلی گشنمه کلمو بلند کردم که کوک رو دیدم دوش گرفته بود
بدون مقدمه نشست رو میز و شروع کرد خوردن
با بهت نگاش کردم این اصلا ادب سرش نمیره حداقل یه تشکر بکن
انگار خدمتکاره شخصیشم پسره.......
–بجای اینکه تو دلت فحشم بدی بشین غذاتو بخور
تند نشستم رو صندلی و زل زدم بهش
+تو غیب گویی؟
همونجوری که قاشق تو دهنش بود منو نگاه کرد چشاش درشت شده
بود و باعث شده بود خیلی کیوت شه
+یا نکنه ذهن خونی بلدی هوم؟
پوکر نگام کرد
–تو فکر کن بلدم
دوباره شروع کرد خوردن
+اوه باور نکردنیه
خندیدم و دست زدم
+فهمیدی دارم فحشت میدم باید یه کلاس اموزشی...
–دهنتو ببند و بخور فقط
با حرفش که فرقی با داد زدن نداشت دهنمو بستم
+اوکی
شروع کردم به خوردن این چرا انقدر تند میخورد من اصلا نمیتونستم تند تند بخورم چون تو گلوم گیر میکرد فورا تموم کرد و بلند شد من فقط دو قاشق خورده بودم
با تعجب زل زدم بهش
–تو زندگی قبلیت لاک پشت بودی نه
لبخند کج زدو رفت چرا نمیتونه بدون مسخره کردن من از کنارم رد
شه اه در ارامش نشستم غذامو خوردم
بعد از خوردن ظرفارو شستم و رفتم بیرون که دیدم دست به سینه رو
مبل نشسته بود و داشت نگام میکرد
+چیه
–موهامو سشوار کن
هنگ زده نگاش کردم
+چیکار کنم
–خودتو نزن به خنگی
+تو میخوای من موهاتو سشوار کنم اونوقت...
خواستم بقیشو بگم که یه چیزی یادم اومد اگه بخوام بفهمم کیه اول باید باهاش مهربون باشم
حالا که دقت میکنم هیچوقت مثل ادم باهاش برخورد نکردم درست مثل اون
+خیلی خوب سشوار کو
با تعجب نگام کرد خوب منم بودم اینجوری میشدم
یهو عوض شدم
–بیا تو اتاق
بازم اون اتاق اه بلند شد رفت منم با تردید پشتش رفتم نشست رو تخت و چشماشو بست
+پس کجا...
به میز نگاه کردم که سشوار روش بود برداشتمش و زدم به پریزی که کنار تختش بود شونه هم گذاشته بود
بهش نگاه کردم خونسرد و اروم بود سشوارو روشن کردم و شروع کردم
به خشک کردن موهاش اخه مگه من تا حالا موهای چند نفرو سشوار زدم که این جزوشون باشه
خیلی خوب خیلی خوب اولیشه اینیکی اولیه منم گرفت
موهاش خیلی لخت بود همینطور براق ادم دلش میخواست همش با
اون موها بازی کنه و بهمشون بریزه
وای حتما عقلمو از دست دادم چی دارم میگم
به خودت بیا
تو طول کارم یبارم چشماشو باز نکرد
+تموم شد
چشماشو باز کرد و بلند شد تیز زل زد به چشمام نه من پلک میزدم نه اون
+دا...داری چیکار میکنی
–چک کنم ببینم چیکار کردی
+هاااان
به چشمام اشاره کرد
–چشمات مثل چشمای غورباقه درشته ادم راحت میتونه توش خودشو ببینه
داغ کردم به من گفت غورباقه هر دفعه یه چیز میگه انگار باغ وحشم
هلش دادم و به اینه قدی ای که تو اتاق بود اشاره کردم
+بفرما اینه هست هیچکس دلش نمیخواد تو چشمای غورباقه نگاه کنه
قشنگ با حرص گفتم و فهمیدم میخواد بخنده برگشتم و با عصبانیت رفتم بیرون موهاشو سشوار میکنم بعد بهم میگه چشمات مثل غورباقست
اصلا محبت به این ادم نیومده اه خواستم برم تو اتاق که صدای دادشو شنیدم
EllA

💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀

💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.
Unwanted Killer | Jeon JungkookWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu