داستان زندگی من؛ نقشِ اصلی : هیونگ.

436 54 66
                                    

To Dear Daisy.

” جیسونگ؟بیا اینجا. دستم رو بگیر. با هم فرار می‌کنیم! “

یک صدای آشنا. اون صدایِ هیونگ‌ـئه.

”جیسونگ. میگم بیا!میخوام اسمم رو، روی دستت بنویسم. لطفا بجنب.“

اون هیونگ.

”جیسونگ!!“

خواب. رویا. غرق شدن. بیداری‌. توهمات ذهنی که تب کرده. دارم میسوزم.

نفس هام به سختی بالا میان. احساس می‌کنم به جای ریه، قفسه ی سینه‌ـئم پر از سنگ شده. سنگین‌ـئه. می‌خوام فرود بیام؛ روی زانو هام و تمام اون سنگ ها رو اوق بزنم. حقیرانه ترین شکل ممکن. یک رویا، نباید من رو از نفس بندازه. نباید من رو در برابر چیزی که واقعیت هست، تسلیم کنه. اما این اوضاعِ من‌‌ـئه. همونطور که گفتم. حقیرانه.

سعی می‌کنم نفس های آروم بکشم. ساعت، ۳ نیمه شب رو نشون میده من بی شک نمیخوام خواب رو برای خانواده‌ـئم هم، تبدیل به عذاب کنم. بلند میشم. اینجور موقع ها میگن صورتت رو آب بزن و آبِ خنک بنوش؛ فکر نمی‌کنم بیشتر از تلقین باشه. ولی از جام بلندم میکنه و من رو به سمت روشویی میکشونه.

”جیسونگ. میگم بیا!میخوام اسمم رو، روی دستت بنویسم. لطفا بجنب.

جیسونگ. جیسونگ. جیسونگ. حتی صداش رو به یاد میارم. موسیقی صداش وقتی اسمم رو فریاد می‌زد. شیرین بود. مثل عطر گل های یاس. اگر خواب نبودم، خودم رو کامل به دستش می‌سپردم؛ اون صدا، از خونه هم گرم تر به نظر میومد.

چهره ی رنگ پریده ی خودم رو توی آینه میبینم. حالا آروم ترم. من کابوس ندیدم. این حتی چیزی نزدیک به کابوس نبود. ولی چرا به این حال و روز افتادم؟

احساس کمبود می‌کنم. چطور میتونم این تنهایی رو بدونِ تو پُر کنم؟بدونِ تویی که حتی نمی‌دونم کی هستی. تویی که حتی اسمت رو نمی‌دونم. تویی که اشک های من رو روی گونه هام جاری می‌کنی. به خاطرت روی زانو هام میفتم و برای نبودت به قفسه ی سینه‌ـئم مشت میکوبم تا به دردش غلبه کنم. کجایی آشنا ترین غریبه ی من؟

عطسه های پشت سر هم به خاطر حساسیتم به گل ها. تو دستم رو محکم گرفتی و اطراف رو بهم نشون میدی. یه پیاده رویِ نسبتا کوچیک که اطرافش رو شکوفه های گیلاس فرا گرفتن. انقدر کوچیک که به خاطرش مجبور شدی من رو توی آغوشت نگه داری.

”زیباست“ ساده میگم.

” چیزی زیبا تر از اون هم هست. “

” چی؟ “

”ساکورای من.“ 

اخم می‌کنم. ”ساکورای تو؟ “

” آره. کسی که الآن کنارم‌ـئه.“ سرت رو سمتم برمیگردونی چهره‌ـت رو میبینم.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 26, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

"𝐖𝐢𝐬𝐡 𝐲𝐨𝐮 𝐛𝐚𝐜𝐤"Where stories live. Discover now