با ترس برگشتم و به در اتاقش خیره شدم خواستم سمتش برم اما ترجیح دادم خودمو قایم کنم تا ببینم چی میشه سریع خودمو یه گوشه قایم کردم و منتظر خیره شدم
سایشو دیدم و بعدم خودشو انگار تو این دنیا نبود
انگار یه روح تسخیرش کرده بود شل و اروم دروباز کرد و از خونه رفت بیرون سریع و بی صدا دوییدم و درو نگه داشتم نباید از دستم در بره دیگه انتخابمو کردم فرار بی فرار
یه چیزی برداشتم و لایه در گذاشتم تا بسته نشه باید قبل از اون خونه باشم
اروم دنبالش راه افتادم در اصلی و باز کرد و رفت بیرون لایه همون درم یه چیزی گذاشتم البته باید امیدوار باشم دزد نیاد ریسکش بالاست ولی مجبورم
دنبالش با فاصله راه افتادم کل اون مکانو به حافظم سپردم تا موقع برگشت گم نشم
کوک عوض شده بود چون اصلا مثل خودش نبود شل تر راه میرفت و هی دستشو میکرد لایه موهاش کوک یه همچین عادتی نداره
حواسم فقط و فقط به کوک بود از اون خیابون گذشت و وایساد منم موندم
برای یه تاکسی دست تکون داد وقتی ماشین موند سوارش شد و حرکت کرد
نه گاد حالا چیکار کنم من که پول ندارم
با ناامیدی به دوروبر نگاه کردم که چشمم خورد به یه دوچرخه
نه نه میسو این دزدیه
خوب بعدا میارمش دیگه با این فکر سریع رفتم سمتش و سوار شدم دنبال کوک راه افتادم شانس اوردم چون ماشینش زیاد تند نمیرفت
نمیدونم چقدر گذشت که تاکسی جلوی یه کلاب نگه داشت با خستگی و نفس نفس زدن از دوچرخه پیاده شدم
پام حسابی درد گرفته بود لعنت بهت کوک اه
از ماشین پیاده شد و رفت تو بار دوییدم سمتش و به تابلوی کلاب نگاه کردم
«ستاره خاموش»
اروم رفتم جلو و استرسمو کنار گذاشتم درو باز کردم پارتی بود و همه داشتن وسط میرقصیدن
با چشمم دنبال کوک بودم اما هیچ جا پیداش نمیکردم
با تنه ای که بهم خورد برگشتم و به دختره مست نگاه کردم
-اوخی چه خوشگلی تو
خودمو عقب کشیدم خیلی مست بود یه پسر اومد و دستشو انداخت دور کمره اون دختره و بردش به گشتن ادامه دادم تا پیداش کنم اما نبود کجا رفت پس
-هی خوشگله
با ترس به پسر مستی که داشت سمتم میومد نگاه کردم مسلما اینجا جای من نبود تو جمعیت خودمو گم کردم و به همه جا نگاه میکردم
-خانم ها و اقایان
به سمت صدا برگشتم یه پسر جوون که کت و شلوار پوشیده بود و رو سن وایساده بود میکروفون هم دستش بود
-امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه
صدای همه بلند شد که میگفتن اره خیلی زیاد
-خوب بزارین برنامه اصلی امشبو بهتون نشون بدم
همه دست و جیغ میزدن و من از فرصت استفاده کردم و همه جارو گشتم
-امشب میخوام پسره رقاص و با استعدادی رو
نشونتون بدم که تا حالا هیچ جا ندیدینش
صداش رو مخم بود
-این شما و این جان
دست از گشتن برداشتم
جان
نکنه همون باشه به سن نگاه کردم که پسری به لباس سرتاپا مشکی وارد شد سرشو اروم بلند کرد
با دیدنش دستمو جلوی دهنم گذاشتم خدای من خودش بود همه شروع کردن به دست و جیغ زدن و صدای دخترایی که
میگفتن چه خوشتیپه بلند شده بود
و من محو کوکی بودم که الان جان بود یه رقاص
یه رقاص که فقط تو کلوبا اجرا میکرد
با شروع اهنگ همه ساکت شدن و کوک شروع کرد به رقصیدن رقصش رباتیک و خیلی هم سخت بود
بدنشو نرم تکون میداد و هماهنگ با اهنگ میرقصید نمیدونم کی تموم شد
رقصش بینظیر بود همه دست زدن کوک یه تعظیم کرد و رفت صورتش بدون حس بود و چیزی که توی جان ترسناک بود چشماش بود
چشماش هیچ حسی نداشت و هیچی نمیشد ازش فهمید اون منو قبلا دیده بود پس نباید بزارم ببینتم به جمعیت تنه زدم و از بینشون اومدم بیرون
سریع رفتم سمت دوییدم سمت دوچرخه و سوارش شدم به سمت خونه حرکت کردم ولی اول باید دوچرخه رو بزارم سرجاش
بعد چندین دقیقه رسیدم و دوچرخه رو گذاشتم سرجاش
خداروشکر کسی نیست منو ببینه بقیه راهو تا خونه دوییدم به خونه که رسیدم رفتم داخل و درو بستم تند تند نفس کشیدم استرسش خیلی زیاد بود ولی خوب فهمیدم
جناب جان کیه تکیمو از در گرفتم و به سمت در اصلی
رفتم وارد شدم و درو بستم رفتم تو اشپزخونه و اب خوردم آه خیلی سخت بود
مخصوصا اگه مجبور باشی تند تند یکاریو انجام بدی فکر نکنم امشب بیاد خونه
تی وی رو روشن کردم و رو کاناپه نشستم نگاهم به تی وی بود ولی حواسم یجای دیگه
...
+مطمئنی بازم برگشت به خونه
-بله قربان
چونشو خاروند و به شهر نگاه کرد
+بنظرت چرا بازم برگشت میتونست راحت فرار کنه
-مطمئن نیستم قربان
برگشت و رو صندلیش نشست و دستشو رو میز گذاشت نیشخندی زد
+بازی داره جالب میشه
...
با حس خشکی کمرم چشمامو اروم باز کردم بدنم حسابی خشک شده بود قطعا خوابیدن رو کاناپه اونم نشسته
اصلا گزینه خوب و مناسبی نیست
بلند شدم و خودمو کش دادم انقدر غرق فکر کردن بودم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
به ساعت نگاه کردم که نه رو نشون میداد رفتم دسشویی و صورتمو اب زدم با برخورد اب سرد به صورتم لرزیدم ولی حس خیلی خوبی گرفتم
اومدم بیرون و رفتم تو اشپزخونه و یه اب خوردم
باید یه طوری با مامان یا بابا تماس بگیرم اما چطوری اینجا هیچ تلفنی نیست
باید بهشون بگم حالم خوبه و نگران نباشن یه راهی پیدا میکنم از اشپزخونه اومدم بیرون که سایه ای حس کردم
با ترس یکم رفتم عقب
سایه هر لحظه نزدیک تر میشد چرا در صدا نخورد نکنه دزد باشه
اروم رفتم جلو که با کوک مواجه شدم
اما با یه صحنه ترسناک تر
+خدای من کوک
کل صورتش خونی بود چشمای نیمه بازشو به من دوخت که چشماش کلا بسته شد داشت میوفتاد که سریع رفتم جلو و قبل از اینکه بیوفته تو بغلم گرفتمش
سرش تو شونم مخفی شد نفساش کند بود دستمو رو نبظش گذاشتم کند میزد
+کوک کوک
جواب نمیداد با سختی کشیدمش سمت اتاقش درشو باز کردم و بردمش داخل و انداختمش رو تخت
خونش تمام لباس و تختشو خونی کرده بود شونشو گرفتم و تکونش دادم
+کوک صدامو میشنوی
لایه چشماشو اروم باز کردو نگام کرد اما فقط یه لحظه بود چون بعدش دیگه کلا بیهوش شد
به بدنش نگاه کردم که متوجه یه گردی بزرگ خونی رو لباسش شدم با وحشت لباسشو زدم بالا که چشمم به زخم عمیق چاقو رو پهلوش شدم
جیغ زدم و صداش زدم
+کو...کوک
دستام میلرزید کی اینکارو باهاش کرد سریع دوییدم بیرون تو یه ظرف اب ریختم و جعبه کمک های اولیه رو برداشتم خون خون خون
اشکام میریخت از خون متنفر بودم متنفر رفتم تو اتاقش و وسایلو رو میز گذاشتم دستام همینطور میلرزید
دهنش نیمه باز بود و به سختی نفس میکشید زخمشو خوب پاک
کردم نیاز به بخیه داشت اشکای لعنتی جلوی دیدمو گرفته بودن
و لرزش دستام بدترش هم میکرد با هر جون کندنی بود زخمشو بخیه زدم و مدام اسمشو صدا میزدم اما به خودم که اومدم تمام
مدت داشتم اسم مینارو صدا میزدم
شدت اشکام بیشتر شده بود رو زخمش بانداژ زدم و به کوک نگاه کردم
عرق کرده بود خونای رو صورتشو پاک کردم و زخماشو پانسمان کردم
+کوک چشم...چشماتو باز کن...خو...اهش میکنم
یکم سرشو این ور اونور تکون داد و یهو چشماشو باز کرد متعجب
زل زد بهم اما بعدش چشماشو بست
گیج بود
چندبار نفس عمیق کشیدم و گذاشتم اشکام بریزن
+خدایا ممنون ممنون
دستای خونیمو پاک کردم انگشتامو رو نبضش گذاشتم هنوز یکم کند بود اما خوب بود اشکام رو صورتم خشک شده بود
لرزش دستام نشسته بود
لبه تخت نشستمو بهش زل زدم خوابیده بود به دستش نگاه کردم مشتشون کرده بود
دستاشو گرفتم و مشتشاشو باز کردم انگشتامو بهم گره زدم و نگاش کردم
جان زندگی راحتی نداشت پس هرموقع که خونی و زخمی میومد خونه بخاطر شخصیت جان بود
تو کی هستی کوک؟
تو زندگیت چه اتفاقایی افتاده؟
مدام تو سرم میچرخید و داشت دیوونم میکرد سر در میارم و کمکت میکنم قول میدم بلند شدم وسایلارو ببرم
که دستمو محکم گرفت با تعجب اول به دستش بعد به خودش نگاه کردم
چشماش بسته بود و انگار داشت خواب میبینه
-ن..نرو حق ند...اری بری
فقط نگاش میکردم که فشار دستشو بیشتر کرد دیگه داشت دردم میگرفت باز نشستم رو تخت
تو خواب هم داشت زور میگفت
+نمیرم هستم
انگار خیالش راحت تر شده بود دستشو شل تر کرد اما ولم نکرد
-ت..تقصیر من نبود
موندم ادامه بده
-من نم...نمیخواستم من..ادم بد..ی نبودم
صداش اروم تر شد
-تو...قاتلم کردی
با ترس نگاش کردم قاتل منظورش چیه ناخوداگاه دستمو از دستش کشیدم بیرون و بلند شدم حتی شنیدن کلمه قتل هم قلبمو میلرزوند
نه کوک قاتل نباش خواهش میکنم کسی که زندگی منو به گند کشید یه قاتل بود دستامو مشت کردم
خیره شدم بهش مثل یه بچه کوچولوی معصوم خوابیده بود یه لبخند کوچیک زدم
+چرا سعی میکنی چیزی باشی که نیستی
اون ته اعماقش یه بچه بود یه بچه که نیاز به محبت داره نیاز به توجه به همدم اما داشت؟
نه
معلومه نداشت کسایی که سعی میکنن ادمای بدی باشن مطمئنا یه گذشته تاریک و دردناک دارن
اونا فقط بد بودن و برای محافظت از خودشون انتخاب میکنن
کاش منم میتونستم کوک
اگه تصمیم میگرفتم ادم بدی باشم کمتر اذیت میشدم
اما تو ذاتم ادم بد بودن نیست من فقط یه دختر ساده و احمقم
کاش میشد قلب و احساسات و دراورد و کرد تو یه شیشه تا بشه با خیال راحت زندگی کرد
همینجوری که بهش نگاه میکردم پلکاش لرزید با چشای گرد و منتظر نگاش کردم
اروم لایه چشماشو باز کرد و دوروبرو گیج نگاه کرد در اخر به من
نگاه کرد من همینجوری خیره منتظرش بودم
یهو نیم خیز شد که چشماشو از رو درد محکم بست و دستشو گذاشت رو پهلوش
+بهتره حرکت نکنی
چشماشو باز کرد و نگام کرد
-چی شده
ابروهام پرید بالا
+یادت نیست
-چیو
+منظورت چیه چیو تو زخمی اومدی خونه
با تعجب نگام کرد
-نمیفهمم
خدای من امکان نداره چطور یادش نیست مگه میشه یادش نباشه
+ببین کوک تو امروز اومدی خونه ولی تمام صورتت
زخمی بود حتی...
به پهلوش اشاره کردم که خودشم به پهلوش نگاه کرد
+حتی پهلوت یه زخم خیلی بد خورده
یهو زد زیر خنده و شقیقشو مالید
-چه جالب
منتظر زل زدم بهش که با نگاهش سوپرایزم کرد
-حتی یادم نمیاد کجا بودم
+ی..یعنی یادت نیست از خونه رفتی
تعجبو تو چشاش میدیدم منم دست کمی ازش نداشتم چطور ممکنه یادش نباشه
نمیتونمم بگم که من دیدم جان شده بودی
-من ازت خواستم
هول کرده جواب دادم
+چی
یکم صداشو بالا برد
-من بهت گفتم زخمامو پانسمان کنی
خونسرد نگاش کردم
+البته که نه
ابروهاش بالا پرید شاید انتظار داشت بترسم یا داغ کنم اما خوب...
پوزخند زد
-خیلی جالبه
+چیش دقیقا
صداش عصبی شد
-به همه همینطوری الکی محبت میکنی نه
عصبانیتشو درک نمیکردم
+منظورت چیه خوب تو حالت بد بود منم کمکت کردم
هرکس دیگه...
-نه کس دیگه ای بود این کارو نمیکرد
از دادی که یهو زد پریدم هوا
+یعنی چی
-احمق با اون بلاهایی که سرت اوردم باید خوشحال میشدی اینطور شدم یا باید زخمامو بدتر میکردی
عادی نگاش کردم
+اره حق با توعه
تعجب کرد
+من یه احمقم که زخمای کسی که اون همه بلا سرم اورد و از خونوادم جدام کرد رو پانسمان کردم
بغض کردم
+احمقم که با دیدن زخمات و ریختن خونت رو دستام
یاد بدترین خاطره زندگیم افتادم و از همه بدتر تورو جای اون دیدم
اشکام سرازیر شد
+احمقم چون میخواستم حداقل تورو نجات بدم
کاری که نتونستم برای مهم ترین ادم زندگیم بکنم و از دستش دادم
اشکام جلوی دیدمو گرفته بود
+اون مرد جون داد اونم رو دستای من و من نتونستم کاری کنم
داد زدم
+من احمقممممممم
دستامو رو صورتم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون در اتاقو بستم و چسبیدم بهش اروم سر خوردم رو زمین اشکام میریخت
و من دستمو مشت کردم و کوبیدم به قلبم همش تقصیر توعه که انقدر ضعیفی
انقد گریه کردم که دیگه خسته شده بودم همونجا نشسته بودم و بیحال به یه نقطه نامشخص زل زده بودم
به هیچی فکر نمیکردم یعنی نمیتونستم
-اونجایی
با صداش از اون دنیای گنگ پرت شدم بیرون
+اره
-بیا تو
نفس عمیق کشیدم و بلند شدم انگار قدرتمو ازم گرفته بودن پامو نمیتونستم تکون بدم مشت زدم به پام و اروم حرکت کردم
در اتاقشو باز کردم و رفتم تو نشسته بود و به یه جا زل زده بود
با داخل شدنم برگشت و نگام کرد
+چیشده
-باید برم حموم
هنگ زده نگاش کردم
+خوب
-باید موهامو بشوری
+چیییییکار کنممم
پوکر نگام کرد
+امکان نداره چرا من بای...
دستاشو اورد بالا چشمم خورد به پانسماناش
+بازم...
سرشو کج کرد و یه ابروشو داد بالا چشامو محکم بستم و لبمو کردم تو دهنم
+چیکار کنم
یه لبخند کج زد و بلند شد رفت تو حمومی که تو اتاق بود کارم به جایی رسیده که باید موهای اینم من بشورم
فقط فکر کن بیمارته همین
نیست؟هست
رفتم تو حموم و عصبی نگاش کردم نشسته بود رو یه صندلی و پوکر نگام میکرد
رفتم سمتش که دوتا دستاشو برد بالا
با تعجب نگاش کردم
+چیه
-انتظار نداری با لباس حموم کنم که
اب دهنمو قورت دادم همین یبار پایین لباسشو گرفتم و اروم کشیدم بالا هرکاری میکردم تا به بدنش نگاه نکنم لباسشو دراوردم و انداختم یه گوشه طوری نشسته بود که اگه
سرشو میبرد عقب تو وان قرار میگرفت
شامپورو برداشتم و کنارش رو زانوهام خم شدم وان و پر اب کردم
و موهاشو اب زدم چشماشو بسته بود
شامپورو برداشتم و ریختم رو موهاش اروم شروع کردم به مالش دادن
-حق داشتم میگفتم قبلا لاک پشت بودی
حرصم گرفت و موهاشو محکم شروع کردم به مالش دادن که صداش در اومد
-ای سرم اروم تر
+پوووف
سرعتمو کم کردم یکم به موهاش نگاه کردم حسابی کفی شده بود به چشمای بستش نگاه کردم بعدم به موهاش
شروع کردم به حالت دادن موهاش خودمم سرگرم میشدم خوبه
که موهاش بلند شدنا
دوتا شاخ دراوردم که نتونستم جلوی خندمو بگیرم و زدم زیر خنده
با خنده به قیافش نگاه میکردم اون شاخا خیلی بهش میومد به چشماش که نگاه کردم خندمو خوردم
زل زده بود بهم نمیدونم واقعا بود یا فقط اینطور فکر میکردم
چشماش داشت میخندید
و تو اون حالت چقدر چشماش قشنگ شده بود
-چیکار میکنی
و اما صداش خنثی بود
+هیچی
اگه میگفتم بدون توجه یه موقعیتش منو میکرد تو اب پس بیخیال
به موهاش اب زدم و حسابی که تمیزش کردم بلند شدم قشنگ معلوم بود دوست داشتم زودتر فرار کنم
+خوب دیگه بقیه با خودت
برگشتم برم که با صداش نگهم داشت
-درضمن
+بگو
-منو نگاه کن
با حرص چشمامو بستم فقط زورگویی بلده
برگشتم سمتش و نگاش کردم
-دفعه اخرت باشه کس دیگه ای رو جای من میبینی
ابروهامو دادم بالا
+منظورت چیه
نیشخند زد و برگشت سمت دیگه
با افکار شلوغم رفتم بیرون و درو بستم با نیشخند به درش زل زدم
خرگوش لوس💜EllA🖤
VOUS LISEZ
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Roman d'amour-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut