Chapter 13"

211 26 1
                                    

مکمل یعنی چی ؟
هیچ کس و هیچ چیز توی این دنیا کامل و بی نقص نیست. همهء ما آدما ناقصیم و به یه تکمیل کننده نیاز داریم.
اصلا عشق درستش همینه.
خورشید و ماه هم دیگه رو تکمیل میکنن.
اسمون و زمین هم همینطور.
قلب ، مغز رو تکمیل میکنه و مغز قلب رو.
ساحل و دریا هم مکمل خوبی برای همن.
همینطور آتیش و سیگار.
و من و هیونجین.
دنبال مکملت بگرد تا غنی بودن رو احساس کنی.

یه روزایی راه مدرسه انقدر طولانی میشد که امونم رو میبرید.
با خودم میگم که گاهی فکر و دغدقه هم بد نیست.
حداقلش اینه که انقدر مشغولت میکنه که نمیفهمی کی این همه مسافت رو طی کردی.
هر چند میدونستم که قرار نیست این آرامش افکار برای همیشه به همین اندازه  موندی باشه ، اما خب فعلا خیالم رو راحت نگه میداشت.
با بدن لش و خسته کاپشنم رو دراوردم و روی چوب لباسی انتهای کلاس آویزون کردم.
به بدنم کشو قوصی دادم و به نیمکت های خالی جیسونگ و فلیکس نگاه چپی انداختم.
  
با قدم های کشیده خودم رو به سونگمین رسوندم.
سر جاش نشسته بود و توی اکانت اینستاگرامش چرخی میزد.
حواسش به من نبود. 
دستم رو توی موهاش کردم و بهمشون ریختم:
“هییی ، جدیدا خیلی داری غرق مجازی میشی"
  روی میزش نشستم و پاهامو آویزون کردم.
چشماشو تو کاسه چرخوند و با حرص موهاش رو مرتب کرد:

"تنها اومدی؟ "
سرمو بالا و پایین کردم و با لب های آویزون جوابش رو دادم:

“اوهوم"
توی فکر رفت و زیر لب زمزمه کرد:
“پس امروز بود؟ آیگو فراموش کرده بودم"
خودم رو نزدیک تر کشوندم:
“چیزی گفتی؟"
سرش رو تکون داد:
“نه ،هیچی "
چشامو ریز کرد:   
“سونگموو "
نگاه چندشی بهم انداخت و یهو به پشت سرم نگاه کرد.
با تعجب نگاهش رو دنبال کردم و برگشتم.
و به چشمهای هیونجین رسیدم.
با کاپشن طوسی رنگ و پشمی کنارم ایستاده بود.
دستاش رو توی جیبش کرده بود و بهم نگاه میکرد:
“اذیتش نکن سوجا"
از روی میز پایین پریدم:
“چرا دیر اومدی؟”
سمت نیمکتش که پشت سر سونگمین بود رفت تا کیفش رو بذاره:
"توی راه یکی رو دیدم و باهاش صحبت کردم، واسه همین دیر شد"
نگاهی به سونگمین انداخت و لبخند زد.
ناخداگاه منم همون کارو کردم. اما نه با لبخند.

چون دیدن چهرهء جدی سونگمین این اجازه رو بهم نداد.
هیونجین طرفم اومد و دستم رو گرفت و باعث شد حواسم دوباره به سمت اون چشمها هجوم ببره:
“صبحونه خوردی؟"
با سر جواب منفی دادم.
رو به سونگمین کرد:
“فکر نمیکنم توام خورده باشی. بهتره بریم تریا"

بعد از چند دقیقه توی تریا بودیم و انتظار رسیدن سفارشامونو میکشیدیم.
من و هیونجین کنار هم و سونگمین رو به رومون نشسته بود.
سر همون میز همیشگی که الان یه عضو جدید داره.
اما جای خالی دو نفر اونم دقیقا دو طرف سونگمین حس میشد:
“این دوتا بچ کجا ان؟"
سونگمین با تاسف سری تکون داد:
“تو به من قول نداده بودی درست حرف بزنی؟"
آه نا امیدانه ای کشید:
“بیخیال بهتره از خودشون بپرسی نونا"
گوشیم رو از جیبم دراوردم تا بهشون زنگ بزنم:
“باشه ، الان میپرسم"
طرف دستم حمله کرد و گرفتش.
روی کل میز پهن شده بود ، با دیدنش خندم گرفت:
“چته دیوونه؟ چکار میکنی؟"
گوشیم رو از دستم در آورد و روی میز گذاشت و به حالت نرمال قبلش برگشت:
“الان نه ، بذار وقتی دیدیشون بپرس"
روی میز کوبیدم و با عصبانیت ساختی گفتم:
“باز شما سه تا دارید چه غلطی میکنید؟"
آروم خندید و دستشو تکون داد:
“هیچی ، قسم میخورم"
سفارشمون رسید و مشغول خوردن غذا شدیم.
سونگمین منتظر به هیونجین نگاه میکرد و انگار انتظار چیزی رو میکشید.
هیونجین هم به ریلکس ترین حالت ممکن غذاش رو میخورد و هر از گاهی به من تاکید میکرد که بیشتر بخورم.
هیون چاپستیک رو زمین گذاشت به صندلیش تکیه داد:
“سونگمینا"
هم من و هم سونگمین سرمون رو بالا آوردیم.
وقتی از جمع بودن حواس سونگمین مطمئن شد ادامه داد:
"اون کسی که میخواستی رو پیدا کردم.
امروز توی راه مدرسه بودم که یکی از اون آدم هایی که اون موضوع رو  بهش سپره بودم سر راهم سبز شد و ادرس و مشخصاتش رو داد"

I Want A Pain Like you 彡°Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon