⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 2 ⊰

76 22 2
                                    

چین چینگ، با اسم رسمی‌¹ هنگسو²، یک شخصیت شایسته و جدی بود‌. اون همونطور که داشت زخم‌های شن لیانگ‌شنگ رو می‌بست، اسمش رو پرسید و به محض شنیدن اسم بیمارش نیشخندی زد: «آب یخی که توی زمان نامناسبی متولد شد.³ چقدر اسمت بهت میاد.»

________________________________________
[1] اسم رسمی در اصل برای جایگزینی اسم شخص بعد از عبور از 20 سالگی استفاده میشه، بعد از اون فقط خود شخص و بزرگانش مجاز به استفاده از اسم خاص اون هستن. گفته شده که اسم خاص برای تمایز استفاده می شود در حالی که اسم رسمی باید ویژگی های مرد رو نشان بده.
[2] 恒(heng) ابدیت 肅 (su) محترم، یا رسمی
[3] «لیانگ» به معنای خنک و سرد و «شنگ» به معنای به دنیا اومدن یا «در زمان اشتباه متولد شده ست» و روشیه برای گفتن اینکه فرد با بدشانسی و بدبختی به دنیا اومده.

شن لیانگ‌شنگ جوابی نداد و گذاشت اون مرد دارو رو به سراسر بدنش بزنه. می‌دونست صدمات خارجیش جدی نیستن، اما ترمیم زخم‌های داخلیش حداقل یک ماه یا بیشتر، وقت لازم داشت تا قدرتش کامل برگرده. تاریخ رویدادی در حال نزدیک شدن بود و فرقه‌اش نیاز به نیروی انسانی داشت. چقدر همه چی دردسرساز بود.

«مسیرهای چی‌ت خیلی آسیب دیده و خیلی مهمه که هسته رو بازیابی و تقویت کنیم.» چین چینگ با سروصدا بطری‌ها و شیش‌هاش رو توی کشو گذاشت: «اگه چهل پنجاه روز روی توان بخشیت تمرکز کنی، می‌تونی چهار پنجم توانایی قبلیت رو بازیابی کنی. ولی یک پنجم باقی می‌مونه.»

چین چینگ متوجه نگاه خیره شن لیانگ‌شنگ روی خودش شد و با خودش فکر می‌کرد که شاید این مرد فکر می‌کنه زمانی که برای بهبودیش در نظر گرفته شده خیلی طولانیه، بخاطر همین سرش رو تکون داد و شروع به توضیح کرد: «این چیزی نیست که بشه ازش‌گذشت. اگه بگم هیچ راهی برای کمک بهت توی بازیابی سریع‌تر نیروت وجود نداره دروغ گفتم، اما این روش‌ها تو آینده‌ برات مشکل درست می‌کنه و من نمی‌خوام ازشون استفاده کنم. تو هنوز جوونی و زندگی طولانی‌ای در انتظارته. ارزشش رو نداره.»

«تو دکتر خوبی هستی.»

با اینکه حرف‌های شن لیانگ‌شنگ بوی قدردانی نمی‌داد، اما بیانش صمیمانه بود. درست مثل وقتی که اتفاقی به یه حریف شایسته برمی‌خورد و تو اون مواقع هم همینطور صمیمانه می‌گفت: «آموزه‌های تو خیلی ارزشمند بود.» و بعد شمشیرش رو بیرون می‌کشید و دشمنش یک بار دیگه توی چرخه تناسخ قرار می‌گرفت. بخاطر همین، حتی تعارفات صادقانه‌اش هم نشونه خوبی نبود.

«نظر لطفته.» چین چینگ به سمت قفسه‌ای رفت و بطری سبز کدری رو برداشت. «همونطور که داشتم می‌گفتم، یک پنجم باقی می‌مونه...» بعد به سمت میز رفت و رک گفت: «من یکم پیش نبضت رو گرفتم و فهمیدم بی‌دقت بودم. آوایی که تمرین می‌کنی اونقدر غیرمعموله که من مطمئنم نمی‌تونم بهت کمک کنم. و اون یک پنجم باقی مونده، دیگه دست خودته.» بعد بطری و فنجون رو به سمت تخت برد و دوتا قرص قرمز بیرون کشید و به شن لیانگ‌شنگ داد: «باید بخوریشون.»

Living to Suffer / Persian TranslationWhere stories live. Discover now