سعی میکرد فکرشو جمع کنه... برخوردش با مین یونگی باعث شده بود تا به کاری ک میخواس انجام بده شک کنه
چیزیبرای از دست دادن نداشت.. شرکتش بود که میتونست به پدرش بسپاره فوقش این بود که برمیگشت خونه پدرش و همه چیو از صفر شروع میکرد نه؟
صدای موزیک رو تا جای ممکن زیاد کرد و انگشتاش رو با ریتم روی فرمون تکون میداد
"این اهنگ عالیه اسم خوانندش چی بود؟اها جونگکوک"
با لرزش گوشیش و با دیدن اسم مادرش سریع تماس رو برقرار کرد
جین:سلام مامان
سوزی:سلام جینا کجایی؟
جین:دارم میرم شرکت چرا؟
سوزی:کیمیرسی
جین:حدود بیست دقیقه دیگه؟...
سوزی:نیم ساعت دیگه میرسم اونجا
مطمئن شو که اونجاییبا شنیدن بوق ممتد با تعجب به گوشیش نگاه کرد
"باورنکردنیه!قط کرد؟"
جین:حتی نگفتی چرا میخوای بیای..حتما باز درمورد اون نامجون احمقه
بعد از پارک کردن ماشینش راه اسانسور رو پیش گرفت
بلافاصله بعد از ورودش به شرکت همگی بلند شدن و احترام کوتاهی گذاشتن و از دیدن جین ابراز خوشحالی کردن
جین سلام کلی داد و به طرف دفترش قدم برداشت و رو به منشی وفادارش گفت که دوتا قهوه ببره داخلبلافاصله بعد از ورود به دفتر باشکوهش روی اولین مبل چرم ابی تیرش فرو ریخت و از روی میزش برنامه روز شرکت رو برداشت و چک کرد
کار خاصی نداشت...قرار نبود چیزیو امضا کنه یا حتی برای بازدید به جایی بره پس فقط چشماشو بست تا مادرش بیاد و بگه چی شده.."چقدر عجله داشت میتونست منتظر بمونه تا برم خونه"
بعد از چند تقه به در سوزی حضورش رو اعلام کرد و در نهایت پشت سوزی
منشیش با دوتا فنجون قهوه وارد شدجین:خوش اومدی
سوزی:جیمین کجاست؟فک میکردم اینجا باشه
جین:پیش جکسونه داره خوش میگذرونه
سوزی:خوبه خوشحال شدم
جین:خب به هرحال چی شمارو اینجا کشونده و باعث شده بدون خداحافظی تلفن رو روم قط کنین
سوزی:قضیه رفتنت به پاریس به کجا رسید..
جین:چند ساعت دیگه با مین یونگی قرار دارم
سوزی:باید قبولش کنی...
جین حس کرد اشتباه شنیده
جین:باید چیکارش کنم؟
سوزی:درست شنیدی...حتی اگه پیشنهادی از جانبش نگرفتی باید بری پاریس
جین:چرا؟
YOU ARE READING
F By Fame(taejin)
Fanfiction(این فیکشن برای شیپرهای غیرتی و افراطی... زیاد مناسب نیست) "شیفته شهرت" _ تنها چیزیه که الان میخوام +شهرت بیشتر؟ _لعنت بهش..نه:)))