Part 10

409 141 71
                                    

بانوی اعظم میخانه همونطور که سر به شانه همسر تازه از راه رسیده اش گذاشته بود با نگرانی تمیز شدن گردن سهون رو تماشا میکرد...

همین که بوسه آروم ارباب نام به روی پیشونیش نشست چشمانش با ارامش خاطر از حضور به موقع همسرش بسته شد و دست مردانه مرد بین انگشت هاش فشرده...نگاهش روی چهره مرد کشیده شد :

_ممنون که تو این شرایط اینجایی... میدونی چقدر نگرانت بودم که مبادا اتفاقی برات افتاده باشه؟... هیچوقت سابقه نداشتی که مدت زمان سفرت با زمانی که پیش بینی کردی همخونی نداشته باشه.

_به خاطر اطلاعات اشتباه یه دوره گرد فقط دور خودم می چرخیدم..... هیچ چیز بدرد بخوری نتونستم پیدا کنم.... اگر مرده باشه چی؟!

_نمرده......

جی اون با لحن مطمئنی گفت به داروی گیاهی ای که پزشک روی زخم سهون قرار میداد خیره شد و با لحن اطمینان بخشی ادامه داد:

_زنده اس....پیشگو هنوز انرژیشو حس میکنه.... اگه طبق گفته های پیشگو سهون همون پرنده ای که به بکهیون وعده داده شده باشه.... ما بهش میرسیم.... اون کمکمون میکنه... اون مارو بهش میرسونه.... میخوام به حرفای پیشگو و بکهیون اعتماد کنم... چون سهون بیشتر از چیزی که فک میکردم برامون ارزشمنده.

_در مورد چی داری حرف میزنی؟

جوهیوک با تعجب پرسید و موهای لخت و مشکی همسرش رو پشت گوشش جا داد:

_سهون از اقوام ژنرال کیمه.... پسر خاله ای که تصور میشه مرده.... سالها پیش دهکده جوک بانگ در جنوب شرق مورد حمله دزدای دریایی قرار گرفت....تعدادی کشته شدن و تعداد زیاد دیگه ای از مردم اسیر و تعداد انگشت شماری موفق به فرار.... وقتی متوجه شدم مادر ژنرال بانویی از خانواده یانگ بوده به سرم زد تا شجره نامه خانوادگیشونو بیرون بکشم و در کمال ناباوری به همچین موضوعی بر خوردم.....

جی اون که تا به اون لحظه لبخند مرموزی به لب داشت از اغوش همسرش جدا شد و کالبد پوشیده شده در لباس خواب ابریشمین سپیدشو به سمت پسرک بیهوش روی تخت برداشت و به ارومی شروع به نوازش موهای مشکی رنگش کرد:

_چقدر احتمال برگشت حافظش وجود داره؟

از پزشک پیر پرسید و به محض ایستادن جوهیوک در کنارش دست از نوازش برداشت به پاسخ امیدوار کننده پزشک گوش داد:

_چون خاطراتش برمیگرده به سالها پیش بنابر این بدست آوردن دوباره خاطراتش مشکل خواهد بود... فک نمیکنم این شوک برای یاداوری خاطراتش کافی باشه.... از طرفی این خاطرات مربوط به کودکیشه... بازه زمانی خاطرات سهون فراره بنابراین حتی اگر هم حافظش برگرده خاطراتی گنگ بیش نخواهد بود بانوی من.....
دارویی که براش تجویز کردم روند بدست اوردن خاطراتش رو کندتر خواهد کرد برای همین نیازی به نگرانی نیست بانوی من

The love story of General KimOù les histoires vivent. Découvrez maintenant