Room no.8(Three some)

4.7K 260 85
                                    


خب های از اونجایی ک تعداد کامنتا خیلی خیلی چشم گیر بوددد و من دلم نیومد دلتونو بشکنم یه فکری به سرم زد...
یه وانشاته دو پارته داریم با همون دوتا کاپله تریساممون...
یعنی هم(ویکوکمین)هم(سپمین)
که همتون راضی باشییید:>
اگه تعداد کامنتا مثل پست نظرسنجی فورانی بود پارت ویمینکوک رو فردا میزاریم:>>>>>
[بچه ها این دو پارتی که گذاشته میشه کاملا صحنه داره..پس اگه دوست ندارید یا سنتون کمه ازش رد شید پیلیز♡]
#اونی
راهنما...علامت هر کدوم از افرادو میزارم که قاطی نکنین...
_کوک
×ته
+جیمین
*یونگی
~هوسوک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
jimin pov"
...رینگ رینگ...
+الووو؟!
♧الو جیمین .....هنوز خوابی پسر؟همین الا پاشو بیا اینجا سرت دعواست!
♧چی میگی بچه...امروز روز افمه
من هیچ گورستونی نمیام..به اونام بگید تایمایه من لششونو بیارن خب:/
♧امروز نیای از دستت در رفتن..درضمن..رئیس گفت بهت بگم یا میای یا خونه و ماشینو فردا تحویل بده...
...بووووووق...
+فاکم توشوووووون..یه امروزو از دست اون حروم لقمه ها راحت بودم..اگه به اون  لی سومان سگ پدر بدهکار نبودم هیچوقت پامو تو اون گوه دونی نمیزاشتم...
.
دمه در وایستاده بودمو به صداهای داخل گوش میدادم..برخلاف میلم پامو حرکت دادمو وارد ساختمون شدم...
با دیدن کای که سمتم میومد چشمامو تو کاسه چرخوندم...
♧خوب شد که اومدی وگرنه کل اینجارو روی سرمون خراب میکردن!
با گفتن حرفای کای کنجکاو شدم،اونا کین که انقدر سرو صدا راه انداختن..این همه اتاق، چرا با بچه های دیگه نرفتن؟!
با وارد شدنم به اتاق انتظار با یه مرد نسبتا هم قد خودم رو به رو شدم که اخماش توهم بود..درحال آنالیز کردن قیافش بودم که صدای آشنایی به گوشم خورد...
_چه عجب تشریف آوردین.!
تعجب تو چشمام موج میزد..سرمو برگردوندمو باهاشون روبه رو شدم..اخمام کاملا توهم رفته بودنو واکنشم اصلا دسته خودم نبود...
+شما دوتا اینجا چه گوهی میخورید؟!
×نچ..بیبیه بد.!
چطور جرعت میکنی با ددیات اینجوری حرف بزنی؟!
کوک خواست دستمو بگیره که عقب رفتم و بلند داد زدم...
+به من دست نزننننن..به چه جرعتی اومدین اینجا؟
_جیمینی..گوش بده تو از هیچی خبر نداری!
ما اومدیم تو رو ببریم.. دیگه لازم نیست تو این آشغال دونی کار کنی!
+کی به شماها گفته که من باهاتون میام؟!
کوک صورتش گرفته شدو عقب رفت..تهیونگ که حسابی ابروهاش توهم رفته بود به من نگاه میکرد..دروغ چرا هنوزم وقتی اینجوری نگام میکرد ازش میترسیدم........اما من نمیتونم ببخشمشون..پس سرمو برگردوندم و به اون مردی که لحظه ی وارد شدنم دیده بودمش نگاه کردم...
میخواستم حرص کوکو درارم خب ..یکم لاس زنی با مشتری جلوم..بهترین روش بود...

بهترین روش بود

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
ONE SHOTS OF COUPLESOù les histoires vivent. Découvrez maintenant