♡︎پارت 9♡︎

1.1K 221 118
                                    

بلاخره زمان رفتن فرا رسیده بود و تهیونگ با حالت جدی ای گوشه ی لبشو به دندون گفته بود و به امگاش که در حال آماده شدن بود خیره شد

_اونو نپوش

+چرا؟! بنظر خوب میاد!

_یقه اش زیادی بازه

+میخوام شنل بپوشم جلوشو میپوشونه

_وقتی میگم نپوش یعنی نپوش!

امگا هوفی کشید و به سمت لباسا رفت و یک پیرهن دیگه برداشت و به سمت آینه برگشت
پیرهنشو از تنش درآورد و رو به روی آینه ایستاد

آلفا به آرومی از روی تخت بلند شد و از پشت بدنِ برهنه ی امگا رو در آغوش گرفت و بوسه ای روی گردن ظریفش گذاشت

_مواظب خودت باش امگای من، چون اگه کوچیک ترین آسیبی ببینی دنیارو به آتیش میکشم

ته با لحن جدی ای اینو زیر گوش جفتش زمزمه کرد و از کوک فاصله گرفت

+تو هم تو این چند روزی که نیستم مواظب خودت باش آلفا..

ته با شنیدن این جمله لبخندی زد و سرشو کمی تکون داد

_و یچیز دیگه، از اون خون آشام های عوضی دور بمون و اگه خواستن نزدیکت بشن اجازه نده فهمیدی!؟

+کافیه پا رو دُمم بزارن!

آلفا نیشخندی زد و یکی از ابرو هاشو بالا انداخت

_خوبه!

امگا هم لبخندِ شیطنت آمیزی زد و پیرهنشو به تن کرد و بعد از درست کردن موهاش شنل سفید رنگشو دور گردنش انداخت و جلوشو گره زد

به سمت آلفا برگشت و برای آخرین بار بغلش کرد
+دیگه باید برم جین شی دیگه باید تا الان رسیده باشه

ته سر جفتشو بوسید و کمی ازش فاصله گرفت

_چند روزِ دیگه میبینمت

امگا لبخندی زد و بعد از نگاه آخری که به آلفا انداخت از درِ اتاق بیرون رفت و درو بست

کوک به آرومی از پله ها پایین رفت و با دیدنه جین دم در قدم هاشو سریع تر کرد و به سمتش رفت
-اوه خوشگل شدی! فک کنم بجای من تورو نگه دارن!

جین با دیدنه کوک اینو گفت و خنده ای کرد

+نه به زیباییه شما!

کوک هم با شیرین زبونی جوابِ امگا رو داد و از درِ قصر خارج شد

امگا با دیدن چند نفر که روی اسب نشسته بودن و معلوم بود که گرگینه نیستن اخماشو تو هم کرد و به سمت جین برگشت

+اینا دیگه کین؟! چرا خون آشام اینجاست؟؟

-اونارو کیم نامجون فرستاده مارو همراهی کنن، اونی که جلوتر از همه روی اسب سیاه نشسته، پسرِ کوچیکتره کیم نامجونه که میشه پسر داییه من و تهیونگ

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Where stories live. Discover now