🔥3

1.1K 340 14
                                    

نگاهی به اپارتمان رو به روش کرد و نفس عمیقی کشید.
ساعت نزدیکای ده شب بود.
از ماشینش پیاده شد و سمت اپارتمان رفت.
زنگ واخد مورد نظرشو زد و منتظر موند.
×کیه؟
+سلام...من بکهیونم با چانیول کار داشتم.
فرد پشت ایفون یکم صبر کرد تا بکهیونو به خاطر بیاره.
بعدم بدون اینکه به یاد بیاره،درو باز کرد.
بک سوار اسناسور شد و طبقه مورد نظرشو انتخاب کرد.
به اون طبقه که رسید درشو باز کرد و سمت خونه ای که قبلنم اومده بود،رفت.
قبل از اینکه در بزنه،در باز شد و پسر برنزی که بالاتنش لخت بود،تو چهارچوب در پیدا شد.
اولش کنجکاوانه به بک نگاه کرد و بعد از اینکه شناختش،داد زد و خواست درو ببنده که بک اجازه نداد.
سریع وارد خونه شدو درو بست.
به اون پسر که وحشت زده نگاش میکرد،نگاه کرد.
×ت....تو اینجا چ..چیکار میکنی؟
بک چشماشو چرخوند و به پسر هاتی که نزدیک بود از ترس شلوارشو خیس کنه،نگاه کرد.

خواست حرفی بزنه که پسر دوباره شروع کرد.
×ببین به خدا چانیول زد به سرش یه خریتی کرد.البته منم باهاش همدست بودما ولی خب اون تو رو دزدیه پس جرمش سنگین تره.اما اون تو رو ول کرد...فک کنم اینجوری از مجازاتش کم میکنن نه؟اه برادر بیچاره من..اون از بچگیش اینم از جوونیش.باید یه عمر اب خنک بخوره.اهه حداقل بگو پلیسا کی میرسن تا من اماده باشم.
بکهیون با چشما و دهن باز به کولی بازیای پسر رو به روش نگاه کرد.
اون لبای اویزین و چشمای براق تضاد عجیبی با بدن سکسیش داشت.
دستی به صورتش کشید و با انگشتاش ضربه ای به پیشونی پسر زد تا متوقفش کنه ولی پسر اشتباه متوجه شد و خودشو رو زمین انداخت.
×اهه اینجوری میخوای انتقام بگیری؟پلیسی در کار نیست نه؟میخوای بشی اربابمون و تا ابد زجرمون بدی؟ناخونامونو بکشی و با شلاق بزنیمون؟
بک که همچنان به دیوونه بازیای پسر رو به روش نگاه میکرد،با جمله بعدیش نتونست جلوی خودشو بگیره و صدای خندش کل خونه رو گرفت.
×میخوای بهمون تجاوز کنی؟
اونقدر صدای پسر دراز رو به روش ترسیده بود که واقعا خنده دارش میکرد.
بکهیون بعد از اینکه حسابی خندید،رو به پسر پرسید.
+اسمت چیه؟
×برای چی باید اسممو بهت بگم؟

+بیبی خودتو لوس نکن...به ددی بگو اسمت چیه؟
بک به زور جلوی خودشو گرفته بود تا از خنده منفجر نشه.
واقعا صحنه جلوش خنده دار بود.
پسر بلند و جذابی با بالاتنه برهنه و برنزه رو زمین نشسته بود و با ترس به یه پسر قد کوتاه کیوت نگاه میکرد.
×ک...کیم جون..جونگین
بک ابروهاشو تو هم برد تا یادش بیاد کجا این اسمو شنیده.
×بهم میگن کای البته
با شنیدن اسمش ابروهاش بالا پریدن.
+اووه پس کای احمق تویی
و زد زیر خنده.
+وای خدا..شما دو تا خیلی باحالین...اخه شما دو تا رو چه به دزدی... خداوکیلی چرا همچین کاری کردین؟
کای هنوز با ترس بهش نگاه میکرد.
بک چشماشو چرخوند و رو به کای غرید
+پاشو خودتو جمع کن مرد گنده...چانیول کجاست؟
کای که حسابی ابروش رفته بود،با سر پایین افتاده سمت دری ت راهرو اشاره کرد.
×حمومه
بک سر تکون داد و بعد از رصد کردن اپارتمان،به کای که رو مبل نشسته بود و با گوشیش کار میکرد نگاه کرد.
مطمئن نبود سوالی که ازش میپرسه جوابی داشته باشه یا نه.اما به هر حال نمیتونست بیخیال حس کنجکاویش بشه.
+میشه یه سوال ازت بپرسم؟
کای سرشو بلند کرد و با چشماش ازش خواست ادامه بده.
+واقعا چرا همچین کاری کردین؟یعنی معلومه که اینکاره نیستین.واقعا متوجه نمیشم چرا باید یکیو بدزدین.
برخلاف دفعه قبل لحن بک فقط گیج و کنجکاو بود.
کای نگاهی بهش کرد و پشت گردنشو خاروند.
×اینو اگه چان بعدا صلاح بدونه بهت میگه.
همینقدر کوتاه توضیح داد و بک با خودش فکر کرد که روزی میرسه که چان اونقدر باهاش صمیمی بشه که حرفاشو رازاشو بهش بگه؟
یکم بعد چانیول با بدن و موهای خیس و تنها پوششش که حوله دور کمرش بود از حموم بیرون اومد.
-کای سر و صدا برای چی
ولی با دیدن شخصی که تو حال بود،حرفش نصفه موند.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
بک به زور نگاهشو از قطره های اب روی سیکس پک چان گرفت و به چشماشو نگه کرد.
+سلام
-میگم اینجا چیکار میکنی؟..تو چرا لباس تنت نیست؟

🔥 Dreamy Kidnapper 🔥Onde histórias criam vida. Descubra agora