🔥4{end}

1.3K 373 58
                                    

با سر درد بدی که همه بدنشو دردناک میکرد،چشماشو یکم باز کرد.
جلوی دیدش تار بود و نمیتونست چیزی ببینه.
با یاداوری اتفاقی که افتاده چند بار با بهت پلک زد و وقتی بازم نتونست درست ببینه،بغض کرد.
+اههه من الان مُردم یعنی؟جوون مرگ شدم خدایاا...من کلی ارزو داشتم..هنوز مخ اون دراز جذابو نزدم..هنوز وسط سکس لوهان و سهون نرفتم تو اتاقشون...اههه
چند بار دیگه که پلک زد دیدش بهتر شد.
روشو برگردوند که چانو دید که کاملا پوکر رو صندلی نشسته بود و بهش نگاه میکرد.
+اخی عزیزم ببین چقد نگران منه...یعنی نمیتونه روح منو ببینه؟الان فکر میکنه من مردم بیچاره چقدر غصه خورده.
دستاشو جلو برد و جلوی صورت چان گرفت.
+منو نمیبینی؟هوی با توام میتونی منو ببینی؟
وقتی چان همچنان پوکر نگاش کرد،ناامید لباشو اویزون کرد.

+چه توقعی دارم...اون احمق که نمیتونه روح ببینه.
-روح؟واقعا؟انقدر فیلمای تخیلی میبینی؟
با وحشت روشو سمت چان کرد.
+تو منو میبینی؟
-نه نمیبینم الانم دارم با یوار حرف میزنم تو هم مردی.
بک چند بار گیج پلک زد.
چانیول پوفی کشید و دستاشو تو موهاش برد.
-احمق حتی ماشینه بهت نخورده...تو قیل از اینکه نزدیکت بشه غش کردی.
+غش کردم؟
چان چشماش چرخوند.
-اره
+یعنی هیچ جام اسیب ندیده؟
-به جز مغزت که از بعد از تولدت مشکل داشته،نه.
کم کم لبای بک کش اومدن و بی توجه به موقعیت،دستاشو بالا برد و شروع کرد به رقصیدن.
+وای خایا شکرت...جونمو نجات دادی
چان اونقدر پوکر به صحنه مقابلش خیره بود که هر کی از دور میدی فکر نمیکرد هیچ وقت بتونه به حالت عادی برگرده
بک چند تا غر دیگه هم داد و روشو سمت چان کرد.
+کی میریم خونه؟
-میریم؟
+اره دیگه میریم خونه تو...من که نمیتونم با این وضع برم خونه.تازه خانوادم خارج شهرن...یکی باید مراقب من باشه دیگه.
-دقیقا با کدوم وضع؟تو از منم سالم تری.
بکهیون اهی کشید و سرشو به سمت مخالف چان چرخوند.با لحنی کاملا مصنوعی زمزمه کرد
+حق با توئه.من نیازی به مراقبت ندارم.میرم خونه خودم فقط اگه یوقتی نصف شب جاییم درد گرفت و از درد بی هوش شدم و بعد رفتم تو شک و مردم،تو اصلا لازم نیست عذاب وجدان بگیری.به ادامه زندگیت برس.
چان کلافه دستی رو صورتش کشید و چشماشو بست.
-خیل خب بسه انقدر چرت و پرت نگو...میرم کارای ترخیصتو کنم.
+اههه باشه
چانیول که از دیدش کنار رفت،غر دیگه ای به کمرش داد که با یکدفعه کنار رفتن پرده کنار تخت،تو همون حالت خشک شد.
به لبای خط شده چان نگاه کرد و با لبخند زوری ای اه و ناله کرد.
+اییی...اههه
-اوه درد داری؟

چانیول با لحن مثلا متاسفی گفت.
+خیلی
-اخی کجات درد میکنه؟
بک یکم فکر کرد که ببینه کجاش درد میکنهاما حتی سردردش هم الان خوب شده بود.
+همه جام
-خب پس من به پرستار بگم بیاد دو سه تا امپول بهت بزنه که دردش خوب شه.
با شنیدن حرف چان،جیغ خفه ای کشید و سمت چان برگشت.
+ام..امپول؟
-اوهوم
چان با لبخند رو اعصابی جواب داد.
+تو سِرُمم میزنه دیگه
-اوه نه امپولای مسکن عضله ای هستن.یه جای دیگه میزنن.
با لبخندی که به وضوح بزرگتر شده بود به صورت ترسیده بک نگاه کرد.
دلش میخواست جلو یره و اون پاپی کوچولو رو که انگار زیر بارون مونده و خیس شده بود و بغل کنه و فشارش بده.
ولی برای جلوگیری از هرگودن اتفاقی سریع از تخت بک دور شد و سمت پذیرش رفت.

🔥 Dreamy Kidnapper 🔥Where stories live. Discover now