《14》

259 63 36
                                    

پدر جین:تمام کارایی که ازم خواستی رو انجام دادم تنها کاری که باید بکنی اینه ک مراقب جیمین باشی..

جین سرشو اروم تکون داد و اروم  تر تشکر‌کرد

قرار بود این سفر رو یک‌سفر تفریحی در نظر‌بگیرن پس کوچیک‌ترین سایز  چمدون رو انتخاب کردن به هر حاد میتونستن بعدا خرید کنن

جیمین تا حدودی خوشحال بود و چشماش برق میزد و مشتاق به رفتن بود  البته در کنار جین هیونگش

جین:پرواز برای چه ساعتیه

سوزی:هشت امشب پسرم

جین:قراره با مین یونگی بریم؟

سوزی:دعوت کرد که با‌ پرایوت جت اون برین..

جین نگاهی به ساعتش کرد و سرتکون داد
ساعت ۵ بود

جین:بهش بگید ساعت پروازو تا دوساعت به تاخیر‌بندازه

سوزی سرتکون داد و چیزی نگفت دلیل اینکار‌پسرش رو نمیدونست

"اینا زیادی باهم صمیمی شدن...ساعت پروازو به خودم نگفت"

به طرف اتاق جیمین رفت ک درحال جمع کردن وسایلش بود

تقه ای با در زد ک ازش بعید بود

ولی میخواست جیمین احساس ارامش بیشتری بکنه

وقتی وارد شد رایحه ی وانیل تمام بینیشو پر کرد

جیمین:اوه هیونگ تویی؟چرا در زدی

جین گوشه ابروشو خاروند و اشاره ای به حوله دور بدن جیمین کرد و گفت:حدس میزدم لباس نداشته باشی

جیمین خندید و همونطور‌ک وسایلشو داخل چمدون میچیند گفت:هیونگ وسایلاتو جمع کردی؟

جین:اره خیلی وقته..

جیمین:کی‌قراره برگردیم ؟

جین:معلوم نیست شاید باید اقامت بگیریمو همونجا بمونیم هوم؟

جیمین دست از کار‌کشید و نگاهشو به چشمای خنثی جین دوخت

جیمین:پس شرکتو خانوادت چی هیونگ

جین:به اونجاهاش فکر نکن...فعلا فقط به جلوی پات نگاه کن..

جیمین:ولی اینجوری درست نیست

جین:شرکتو میسپرم به معاونام مطمئن نیستم بخوام اونجا نگهت دارم...پس فقط برای دیدن‌چند نفر میریم اونجا..قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته نگران نباش...

"مطمئنی قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته؟"

جیمین سر‌تکون داد و دستاشو باز کرد

جین ک حس میکرد پسرک‌ه رو به روش شکننده تر از اینه ک بخواد دستای باز شدشو پس بزنه و از اتاق بره بیرون به طرفش رفت و اروم بغلش کرد

F By Fame(taejin)Where stories live. Discover now