نفس یونگ بند آمد اما با شدت به مکیدن لبهای ارباب مرگ ادامه داد. اریک بعد از مدتها احساس کرد که رو دست خورده و با خودش فکر کرد آن انسان واقعا جالب است!
پوزخند پنهانی روی لبش نشست و با ولع لبهای آدمیزاد را مکید و همراهیاش کرد. بدن جینیونگ داغ شد و خوب میدانست برای ارباب مرگ هم همینطور است. نفس کم آورد و لبهایش را جدا کرد. نفسنفسزنان با خجالت دستانش را به سمت دکمههایش برد تا لخت شود که همانلحظه، ارباب مرگ مچ دستهایش را گرفت و متوقفش کرد. به َسردی گفت: «اینجا نه، برو روی تخت.»
جینیونگ بدون اینکه او را نگاه کند، سر تکان داد. ترجیح میداد بدون نگاه کردن به چشمهای سرد ارباب مرگ اینکار را بکند. با زانوهایش روی تخت رفت و با سر افتاده و دستهای لرزان، دکمههای پیراهنش را باز کرد. متوجه شد که ارباب مرگ کتش را درآورده و به سمت او میآید. سعی کرد خونسرد باشد ولی سرانجام بدنش هم به لرزه افتاد. پیراهنش را در آورد و همراه لباس زیرش به پایین تخت انداخت. وقتی ارباب مرگ به روی تخت آمد جینیونگ روی زانوهایش نشست و زیپ شلوار او را باز کرد. اریک با تمسخر گفت: «خیلی عجله داری! خوشم اومد.»
با بغضی که در حال خفه کردنش بود، دیک بزرگ ارباب را بیرون آورد و در دهانش جا داد. همانطور که دوست داشت آن را تا ته داخل برد، تا حدی که به حلقش برخورد کند. به تندی سرش را عقب و جلو برد و با شنیدن نفسهای تند و عمیق ارباب مرگ، متوجه شد که او دارد لذت میبرد. حرکاتش را تندتر کرد و دست قدرتمند ارباب مرگ توی موهایش فرو رفت. طولی نکشید که او توی دهانش ارضا شود. بدون آنکه نگاهی به چشمانش بکند، مِنی ارباب مرگ را به سختی قورت داد تا او راضی باشد. با لرزش دکمههای پیراهن ارباب مرگ را باز کرد که چانهاش توسط او گرفته شد. اریک با اخمهای درهم سرش را بالا آورد تا او را وادار به نگاه کردنش کند.
-بهم نگاه کن.
جینیونگ با چشمان دردناکش به او خیره شد و در نهایت بیاختیار اشکهایش روانه شد. اریک با بد خلقی چانهاش را بیشتر فشرد که چهرۀ جینیونگ کمی مچاله شد. پرسید: «چرا باز داری گریه میکنی؟»
یونگ به سختی سعی کرد جلوی اشکهایش را بگیرد؛ اما چندان موفق نبود. هقهق کنان گفت: «متاسفم، الان انجامش میدم. بهم فرصت بده.»
اریک پس از مکث طولانیای چانهاش را رها کرد. جینیونگ سریع اشکهایش را پاک کرد و آخرین دکمهٔ پیراهنش را باز کرد که خیلی ناگهانی ارباب مرگ او را روی تخت خواباند و دو دستش را بالای سرش نگه داشت. جینیونگ با چشمان قرمز و گشاد شدهاش به چهرۀ خشمگین او خیره شد. اریک با بدخلقی گفت: «تو عرضۀ اینکارا رو نداری، مگه نه؟»
اشکهایش مجددا صورتش را خیس کرد و با بغض نالید: «بهم بگو چهجوری انجامش بدم، منم همونکارو میکنم.»
اریک با عصبانیت دو دست آدمیزاد را در دستانش فشرد که به خاطرش چهرۀ او از درد جمع شد.
- خفه شو! واقعا خوب بلدی اعصابم رو گوهی کنی. خوب چیزی که میگم رو توی گوشت فرو کن. از این به بعد، فقط کارایی که من میگم رو میکنی، نه بیشتر و نه کمتر. الانم بهخاطر اینکارت تنبیه میشی.
وحشتزده سعی کرد از خودش دفاع کند؛ اما ارباب مرگ دست دیگرش را جلوی دهانش قرار داد و غرید: «اون دهن کثیفت رو ببند. یه کلمه حرف زنی، دوبرابر تلافیش میکنم.»
جینیونگ بیصدا اشک ریخت و اریک از روی او بلند شد. از تخت پایین آمد و بازوی آدمیزاد را همراه خودش کشید. در سرویس بهداشتی رو باز کرد و پس از پرت کردن او به داخل اتاقک، در را پشت سرش قفل کرد. جینیونگ هیچ خاطرۀ خوبی از حمام مشترک نداشت و با وحشت سعی در کنترل لرزش بدنش کرد. جرئت نگاه کردن به چشمان شیطانی ارباب مرگ را هم نداشت. او به دلیل نامعلومی ازش عصبی بود و حتی خوب نمیدانست برای چهچیزی باید مجازات شود. اریک با دندانهای کلید شده، به وان خالی از آب اشاره کرد و گفت: «زودباش برو بشین.» جینیونگ از مقصود ارباب مرگ، بینهایت میترسید. به ناچار سمت وان رفت و داخلش روی سرامیک سردش نشست.
- پاهات رو از هم باز کن تا اون سوراخت رو ببینم.
با تردید و خجالت دستانش را پشت سرش ستون و پاهایش را از هم باز کرد. ارباب مرگ با خونسردی لبۀ وان نشست و وضعیت تحریکآمیز جینیونگ را برانداز کرد. دستش را جلو برد و انگشتش را آرام به داخل او فرو کرد که ناخودآگاه بدن یونگ منقبض شد. اریک با اخم غلیظی انگشتش را خارج کرد و گفت: «الان یه بار برای همیشه گشادت میکنم.»
جینیونگ متوجۀ منظور ارباب مرگ نشد؛ اما ترس عمیقی را در وجودش حس کرد. اریک شلنگ باریک آب را از کنارۀ وان برداشت و نگاه مختصری به آن انداخت. پارک جینیونگ با تعجب به شلنگ خیره شد و وقتی ارباب مرگ آن را به سمت پایین تنهاش هدایت کرد، از وحشت قلبش ایستاد. با بغض شتابزده گفت: «نه، خواهش میکنم...»
-مگه نگفتم دهنت رو ببند؟!
فریاد ارباب مرگ کافی بود که جینیونگ را لال کند. او دقیقا چه گناهی کرده بود که حال باید مجازات میشد؟ با عجز و ناامیدی گریه کرد. اریک پاهای او را گرفت تا مبادا تقلا کند و کارش خراب شود. با بیرحمی تمام شلنگ را توی جینیونگ فرو کرد و تا جای ممکن داخل برد. نفسهای یونگ به شماره افتاد و با ترس به شلنگ داخل بدنش خیره بود. ارباب مرگ با خونسردی او را برانداز کرد و گفت: «وقتی داشتی میترکیدی، اینو یادت باشه که دیگه هیچوقت از این غلطای اضافی نکنی.»
با نگاه ملتمسانهاش به چشمان سرد و بیاحساس اریک خیره شد اما او بیرحمتر و سنگدلتر از آن چیزها بود. شیر آب را بدون هیچ هشداری باز کرد. جینیونگ فشار ناگهانی آب را در وجودش احساس کرد و فریادش درآمد. با درد به خودش پیچید و خواست آن شلنگ را در بیاورد ولی دستانش توسط ارباب مرگ گرفته شد. شکمش تندتند بالا و پایین میرفت و فریادهایش بدون وقفه بود. هیچوقت همچین دردی را حس نکرده بود. احساس کرد که وجودش دارد پر میشود و یکم دیگر شکمش را هم پاره میکند. به خودش پیچید و با تقلاهای ضعیفش سعی در رهایی از دست ارباب مرگ بود.
اریک با خونسردی آدمیزادی را تماشا کرد که همانند ماری به خودش میپیچید و با تمام وجودش درد را احساس می کرد. آنقدر درد داشت که اشکهایش هم خشک شده بود. با خونسردی گفت: «بهم بگو غلط کردی.» تا به حال پشیمانی جینیونگ برایش مهم نبود اما حالا که او از درد حتی نمیتوانست نفس بکشد، مطمئنا حرف زدن هم برایش بسیار سخت بود. جینیونگ به تندی نفس میکشید و بدنش دیگر تحمل آن فشار شدید را نداشت. با گریه فریاد زد: «غلط کردم..هرکاری بگی میکنم..قول میدم.»
این حرف تمام انرژیاش را گرفت و حتی تقلاهایش هم بیجانتر شد. آنقدر وجودش پر شد که شلنگ با شتاب از توی وجودش بیرون زد و با فشار زیادی، آب ازش خارج شد. وقتی احساس کرد که وجودش در حال خالی شدن است، توانست نفس بکشد. با عجز گریه کرد و هقهقهایش توی اتاق پیچید. ارباب مرگ دستان جینیونگ را رها کرد و شیر آب را بست. همچنان از داخل جینیونگ آب بیرون میزد و اشکهایش هم تمومی نداشت. او از درد بدنش گریه نمیکرد، از بیکسیاش گریه میکرد. ارباب مرگ به سردی وضعیت رقتانگیزش را تماشا کرد. او همانطور که اشک میریخت نالید: «چرا اینکارو باهام میکنی؟! من فقط دیگه نمیخوام تنها باشم، خواستۀ زیادیه؟!»
او حتی به چهرۀ خونسرد ارباب مرگ خیره نشد و فقط با سر افتاده گریه کرد. از ارباب مرگ متنفر بود. اریک بیتوجه به حرف دردناک آدمیزاد گفت: «تا وقتی کاملا خالی نشدی، حق نداری از این اتاقک بیای بیرون. دوست ندارم اتاقم پر از آب کثیف تو بشه.»با قدمهای محکم از اتاق خارج شد و در را محکم بست. جینیونگ از شدت ناراحتی دستش را روی قلبش گذاشت و گریه کرد. آنقدر با شدت گریه میکرد که نفسهایش به شماره افتاده بود. او این زندگی را نمیخواست. خیلی چیزها را نمیخواست.
YOU ARE READING
Lord of Death
Horrorنام: lord of death (ارباب مرگ) ژانر: گی - ارباب بردهای - خشن - درام(غمگین) - تخیلی فانتزی - رومنس - عاشقانه خلاصه: "پارک جینیونگ" وقتی میمیره با ارباب مرگ، "اریک" مواجه میشه. جینیونگ به خاطر خواهر مریضش مجبوره زنده بمونه و به کمک فرشته نگهبان "و...