تا به حال شده در یک لحظه تمام احساسات بد و منفی به بدنت هجوم بیارن. همچون موریانههای موذی بهت حمله کنن و تمام وجودت رو در بر بگیرن. ذهنت رو آشفته کنن و باعث به وجود اومد احساس افتضاحی درت بشن.
احساس ترس، مشکوک بودن به همه چیز و سردرگمی. تمام این احساسات یک جا بهت حمله کنن. به هیچ وجه حس خوبی نیست و میتونه باعث کلافگی بشه.
لویی و هری در حال حاضر همچین حالی داشتن. سردرگم، عصبانی و شکاک.
از زمانی که لویی درمورد ریچارد به هری گفته بود این احساسات به هری هجوم آوردن و ذهن و تمام وجودش رو آلوده کردن.
هر دو پسر ترسیده بودن. هردوشون به ریچارد و همه چیز درمورد اون مرد مشکوک بودن. همچنین سردرگم. خیلی سردرگم بودن چون واقعا هیچی با عقل جور در نمیومد.
چرا مردی مثل ریچارد باید فقط بخاطر یه شراکت مسخره همچین کاری بکنه و لویی رو با امنیت هری تهدید کنه. به همین خاطر خیلی سردرگم بودن.
وقتی لویی همهی جزعیات رو به هری میگه روی صندلیش عقب میره و دست به سینه میشینه. منتظر بود تا هری هم نظرش رو بگه.
هری سرش رو پایین انداخته بود و با حواس پرتی ریشهی بلند شدهی کنار ناخنش رو میکند. اخمی هم از سر سردرگمی به ابرو داشت.
سعی داشت به یاد بیاره تو هفتهی گذشته متوجه شخص مشکوکی نزدیک خونش یا حتی نزدیک خودش شده یا نه.
لویی نشانیهای ریچارد رو بهش گفته بود که فکر کنه ببینه کسی با این نشانیها جدیدا ندیده. ولی هرچی فکر میکرد و هرچی به مخش فشار میاورد هیچی به خاطر نمیاورد. هیچی.
اصلا متوجه شخص مشکوکی یا مردی با نشانیهایی که لویی گفته بود نشده بود.
لویی کمی سرش رو خم میکنه و میپرسه" خب؟"
هری با صدای لویی سرش رو بالا میاره و با حواس پرتی میگه" چی؟"
لویی نفس عمیقی میکشه و میگه" به یاد نمیاری شخص مشکوکی دیده باشی؟ نزدیک خونت؟ کسی که تعقیبت کنه؟"
هری دوباره سرش رو پایین میندازه و به آرومی میگه" نه. اصلا متوجه چیز مشکوکی نشدم."
لویی با کلافگی دستش رو روی چشمهاش میزاره و خیلی آروم "فاک"ی زیر لب میگه. اصلا از این وضعیتی که جفتشون توش گیر کرده بودن خوشش نمیومد.
هری سعی میکنه کمی ذهنش رو آروم کنه و حواسش رو از هرچیز بی ارزشی پرت کنه. لازم بود درست فکر کنه و یه نتیجه گیریه درست بکنه.
بنابراین سرش رو کامل پایین میندازه و چشمهاش رو میبنده. سعی میکنه درست فکر کنه تا بتونه بفهمه ریچارد چرا باید همچین کاری بکنه؟ انگیزهاش برای انجام این کار چی بوده؟
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...