چانیول به محض شنیدن صدای بوقهای کوتاه، در یخچال رو بست. به سمت در دوید و قبل از اینکه بکهیون رمز رو کامل بزنه بازش کرد.
لبخند گشادی به بکهیون که از باز شدن یهویی در متعجب شده بود زد و پر انرژی گفت: «سلام، بیون! چطوری؟»
بکهیون چندبار پلک زد، دست راستش رو که توی هوا مونده بود پایین آورد و اخم گیجی کرد: «تو اینجا چیکار میکنی؟»
لبخند چانیول از بین رفت و با دلخوری ساختگیای گوشه لبهاش رو به پایین متمایل کرد: «چرا؟ نمیتونم بیام خونهی—»
«صدبار گفتم اون کلمه رو به کار نبر، چانیول.»
بکهیون هشدار داد و از کنار چانیول رد و وارد خونه شد. با خستگی کیفدستیش رو روی مبل سهنفره انداخت و بعد درحالیکه شالگردنش رو باز میکرد به اتاق رفت. چانیول دوباره لبخندی زد و همزمان با اینکه به آشپزخونه میرفت تا برای بکهیون قهوه درست کنه، طوری که اون بشنوه گفت: «یه خبر خوب برات دارم!«»
فنجون رو از توی کابینت بالا درآورد و قهوهساز رو برای درست کردن قهوه آماده کرد. اما با یادآوری اینکه بکهیون احتمالا قهوه خورده، با لبخند محو شدهای همهچیز رو سر جاش برگردوند.
بکهیون که پالتو و کت طوسیرنگش رو درآورده بود، با پیرهن سفیدی که تنش بود وارد آشپزخونه شد و همونطور که لیوانی برمیداشت تا برای خودش آب بریزه جواب داد: «امروز یکشنبهست و روز استراحتمه. نمیریم بیرون.»چانیول چرخید با تکیه دادن کمرش به اپن به آب خوردن بکهیون خیره شد: «بیخیال، بیون. یک هفته از آخرینباری که رفتیم بیرون گذشته. و آخرینباری که رفتیم روز بعد از چاقو خوردن لیتوک بود.»
بکهیون لیوان خالی رو توی سینک گذاشت: «میدونی که دیشب مجبور شدم برای اضافهکاری بمونم و تا الان که ساعت هشت صبحه نخوابیدم، نه؟»
چانیول درک میکرد. میفهمید که بکهیون نباید زیاد خسته بشه و احتمالا از دیشب تا حالا فقط با یک فنجون کوچیک قهوه بیدار مونده چون اجازهی خوردن بیشتر از اون رو نداره. اما...
«اما امروز روز تولدمه، بیون.»
درحالیکه لبهی اپن رو با دستهاش گرفته بود با ناراحتی گفت و به پشت سر بکهیون که داشت از آشپزخونه خارج میشد زل زد. بکهیون برگشت و نگاهش رو بین چشمهای چانیول چرخوند تا از صحت داشتن حرفش مطمئن بشه و وقتی فهمید اون فقط یک بهونهی الکی برای بیرون کشیدنش نیاورده، با قدمهای آرومی به سمتش رفت و مقابلش ایستاد.
«چرا زودتر بهم نگفتی؟» با اخم کمرنگی پرسید و به چشمهای چانیول که سرش رو پایین انداخته و به زمین خیره بود نگاه کرد. چانیول نفس عمیقی کشید و لبخند کوچیکی زد که بیشتر حس غم رو القا میکرد: «تو خیلی کار میکنی.»
CITEȘTI
The Gym
Fanfictionعنوان: باشگاه Title: The Gym کاپل: چانبک/بکیول Couple: Chanbaek\Baekyeol ژانر: درام، رمنس، زندگی روزمره، لیتل کمدی Genre: Dram, Romance, Silce Of Life, Little Comedy ─────────────── خواستهی بکهیون اینه که بدنی عضلهای و قوی داشته باشه. اما دکترش به...