EP 9

107 29 7
                                    

..
نگاه متعجب شو از خونه ی چوبی و کوچیک روبه روش گرفت و به چارلی داد
_اینجا؟!
_ بله
جنی به رودخونه ای که از کنار خونه میگذشت نگاه کرد

_پس جی...منظورم...کاپیتان! اون کجاست؟
چارلی قدمی به عقب برداشت
_من فقط دستورو اجرا کردم
نفس عمیقی کشید تا به خودش بفهمونه که نباید اون پیرمرد عوضی رو بکشه... به سمت خونه رفت.

در اون لحظه فقط میخواست جیمین رو پیدا کنه و این مهمترین چیز بود...
بعدا هم میتونست دهن اون مرد مغرور و سرویس کنه!
دستگیره ی آهنی روی در رو چرخوند و رفت داخل...

نفهمید چطور قدم هاش اونو تا وسط سالن بردن...
احتمالا، چون اون خونه شبیه به جایی بود که زمانی با پدرش توش زندگی میکرد؟
یا شاید ارامشی که از لحظه ی ورودش باعث میشد تمام حس بدی که تا چند ثانیه قبل داشت فراموش کنه.

- بالاخره اومدی
سریع برگشت و وقتی اونو رو توی یک نفسی ش دید شوکه شد
_چ..چطوری؟
جیمین لبخند زد و موهای جنی رو پشت گوشش فرستاد
_من همینجا بودم

_متاسفم...ندیدمت
جنی شرمنده گفت و آروم لبخند زد
جیمین اما متوجه چشمای قرمز جنی شد و نگران صورت شو میون دستاش گرفت
_گریه کردی؟

جنی خواست چیزی بگه اما جیمین عصبانی تر از این بود که بخواد گوش کنه.
از بی مسئولیتی خودش شرمنده و عصبانی بود...حتی فکر اینکه کسی به اون دختر آسیب شده باشه باعث میشد بخواد اون آدمو پیدا کنه و فقط بکشتش!

کلافه و با عصبانیتی که سعی در کنتربش داشت زمزمه کرد؛
_نباید میذاشتم تنها بری شهر...خودم باید..
جنی با اینکه محتاج توجه و نگرانی مرد جلوش بود اما نمیخواست جیمین خودشو سرزنش کنه.

پس دستشو روی سینه ش گذاشت و حرفشو قطع کرد
_اونطور که فکر میکنی نیست
_بگو به چی فکر کنم؟!
جیمین با عصبانیتی غیر قابل تصور از میون دندوناش غرید و جنی لبخند زد
لباسای جیمین فرق کرده بودن...
اونا حاال نه اشرافی بودن...نه مثل آدمکشا!

فقط بلوز سفید و شلوار مشکی...و جنی اینو بیشتر دوست داشت...
وقتی بی قراری جیمین رو دید بوسه ای روی گونه ش گذاشت وگفت
_میگم...اما بعد از تو...چرا خواستی بیام اینجا؟

جیمین خواست چیزی بگه که جنی زودتر دستشو کشید و به سمت مبل گوشه ی سالن برد.
مجبورش کرد بشینه و وقتی خودش نشست گفت
_میشنوم

جیمین کلافه تو موهاش چنگ زد و ب عد از چند ثانیه مکث گفت
_چیزای زیادی هست که باید بدونی...برای اینکه تصمیم بگیری میخوای باهام بمونی یا نه.

اب دهنشو قورت داد و بعد از چند ثانیه ادامه داد
_اگر جوابت اره بود...دو روز بعد میریم مالقات پدرم...اگر نه...آزادی که بری...
و جنی اون لحظه سر خوردن عرق از پشت کمرش رو حس کرد.

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang