وقتی تو خواب بودی

214 44 23
                                    

میشه ستاره رو لمس کنی 😍

#همه چیز امادست اقا!

+عالیه منتظر علامت باشید.

تفنگ طلاییم رو  برداشتم و جای حک اسمم و لمس کردم امیدوارم همه چی خوب پیش بره.
مثل همیشه صدای قدم هام  تو سالن ترس تو چهره افراد رو نمایان میکرد.
حس قدرت حس خوبیه  وقتی میدونی برای هر کی میخوای تصمیم بگیری و  هر کاری میخوای بکنی اما یک نقطه ضعف بزرگ بهت میده ندیدن احتمالات و کسایی که دارن اروم اروم رشد میکنن و تو انقدر درگیر قدرت خودتی که روزی میرسه از اونا کوچکتر باشی

امشبم من قراره یکی که داره یواش ریشه محکم میکنه رو  از بین ببرم تا کسی جرئت نزدیک شدن به لیام پین نداشته باشه.




¿قربان رسیدیم

به عمارت نگاهی انداختم بعد از دوماه تمرین  امشب نابودی مالیک بزرگ رو میبینم  شاید برای خیلی ها ترسناک باشه اما من خیلی ها نیستم.
با دستور من طبق نقشه  از کانالی که کنار عمارت زده بودیم وارد زیر زمین شدیم! من نقشه این عمارت و از بَرَم.

نیم ساعت بعد همه چیز طبق نقشه پیش رفت و الان یاسر مالیک جلوی من زانو زده.
تنها خواهشی که ازم کرد در امان موندن خانوادشه که اون منم کاری باهاشون نداشتم من جنگی با زن و بچه ندارم.
همون لحظه صدای یکی از افراد بلند شد.
$قربان یک نفر اینجاست داره میره سمت پشت بوم
+بگیرینش من اون و زنده میخوام!! یاسر و بقیه رو هم ببرین عمارت تا من بیام.

~ولم کنین لعنتیا  با توام عوضی دستم شکست ولم کنننننن

+خفه شو پسر گوشم کر شد  اگه زبونت و دوست داری البته.
این همه سروصدا از این بچه بود. بهش 19 بیشتر نمیخوره. با اون چشمای عسلی که از 100 متری هم برقشو میتونی ببینی زل زده تو چشای من  منم زل زدم ببینم کی میخواد از رو بره.

~هی سیر شدی؟

+ها؟؟

~ مرتیکه یک ساعت مثل بز اخوش بهم زل زدی حیف که الان خوشحالم واگرنه حسابتو می‌رسیدم

اگه بگم داره از گوشام دود بلند میشه دروغ نگفتم این بچه به جرئتی اینجوری با من حرف میزنه..
+ببند دهنتو تا برات نبستممم  حالا کامل بگو ببینم اسمت چیه و چه ربطی به یاسر داری و دلیل خوشحالی بی موقعت درحالیکه اسیری چیه؟!

~ اولا فک نکن ترسیدم از دادت ولی باید کنار بیام باهات
من زینم خونی پسر یاسر  اما کیر تو دهن کسی که  اون اشغال پدری در حق من کرده باشه پس من فقط زینم   دلیل خوشحالیمم راحت شدن از دست اون کفتار و زنش بود.

بگم جا نخوردم دروغ گفتم  میزان نفرت از چشم‌هاش و نحوه بیان کلماتش معلوم بود 
موهاش که ریخته بود رو صورتش و کنار زدم و تازه به قرمزی دور گردنش دقت کردم دستم و روش کشیدم   این گردن سفید با این قرمزی معرکه شده اما خیلی دلم میخواد بدونم کدوم کثافتی تونسته این بلا رو  سر این بچه بیاره و وقتی سرمو بلند کردم  چشمای گردشو دیدم تازه فهمیدم دارم چیکار میکنم، دستمو جمع کردم و بدون نگاه کردن بهش گفتم

+کار کیه؟
~با اینکه ربطی بهت نداره اما یاسر دیر تر می اومدی جنازم و جمع کردی

خون تو رگام یخ بست این اشغال داشته بچه خودشو خفه میکرده؟!!!
+فعلا با من زندگی میکنی تا تکلیفت و معلوم کنم

~نههه ببین من فردا بلیط دارم میخوام گم شم برم از اینجا من که خطری براات ندارم ازادم بزار دیگع

+متاسفم اما تو از الان جزو اموال منی و باید پیش من بمونی بیب

ادامه دارد......

های!
باورم نمیشه کسی داره میخونه این کتابو ولی  ممنون از همتون❤️ 
مراقب مهربونیاتون باشید 💞

دوستون دارم💕
هیلدا!

درگوشی های زیامWhere stories live. Discover now