♡︎پارت 15♡︎

972 189 90
                                    

آلفا بعد از تموم کردن نامه ای که در حال نوشتنش بود به یکی از خدمتکار ها اشاره کرد تا نزدیک تر بیاد و نامه رو به سمتش گرفت

_این نامه رو به دست رُؤسای قَبایل (رئیس های قبیله ها) برسون و بهشون بگو امروز بعد از ظهر همشون توی تالار اصلی برای جلسه حاضر باشن و تاکید کن هیچ غیبت و تأخیری قابل قبول نیست!

خدمتکار "چَشمی" گفت و بعد از تعظیمی که کرد از اونجا دور شد

تهیونگ بعد از رفتنه خدمتکار از سر جاش بلند شد و به سمت پله های سنگی رفت

به آرومی از پله ها بالا رفت و درِ اتاقش رو باز کرد و نگاهی به امگاش انداخت که در حال پوشیدن لباساش بود

بدون اینکه کوک حضورش رو حس کنه به سمتش قدم برداشت و از پشت امگا رو در آغوش کشید و بوسه ای روی گردنش گذاشت

کوک با ترس "هینی" کشید و به سمت عقب برگشت که با دیدن آلفا لبخندی روی صورتش نقش بست

+کِی اومدی؟!

_همین الان

+راستی داشتی چی می‌نوشتی؟!

_بزودی میفهمی، فعلا لباس بپوش باید بریم یجایی

+هوم؟ کجا؟!

_دوباره باید بریم به قصر شرقی برای انتخاب لباس

+ولی من که به حد کافی اینجا لباس دارم!

_لباس های عادی نه بلکه وقتشه لباس های اصلی و سلطنتیت رو بپوشی

+آلفا منظورت چیه؟! ما هنوز ازدواج نکردیم این بر خلاف آداب و رسومه!

_از امروز دیگه هیچ آداب و رسومی تو این سرزمین معنی نداره وقتشه قدرت های واقعی پادشاه‌شون رو ببینن!

+ولی این باعث ایجاد هرج و مرج بین قبیله ها میشه! به حد کافی قرار هست به خاطر جنسیتم سرزنش بشی اگر اینکار رو هم بکنی همه چیز بدتر میشه!

_هیچکس اجازه ی مخالفت نداره وگرنه جونش رو از دست میده و باید زیر چند لایه خاک بپوسه!

+معلوم هست داری چی میگی؟! اگر شورش کنن میخوای چیکار کنی؟! من بدون یک هفته آموزش چطور میتونم لباس سلطنتیم رو بپوشم!؟
سال هاست این آداب و رسوم بین گرگینه ها مرسومه و تو یک دفعه میخوای از بین قوانین حذفش کنی؟!

_من نمیزارم تو یک هفته تو دوره ی هیتت پاتو از اینجا بزاری بیرون! شده همشون رو بکشم این اجازه رو نمیدم!

+آلفا !!

_همینه که هست! بخوای مخالفت کنی مجبور میشم جوره دیگه باهات رفتار کنم امگا!

+تو دیوونه شدی! فقط میتونم همینو بگم!

_من دیوونه نیستم، پادشاهم و قدرتش رو دارم پس هر جور که بخوام سرزمینم رو اداره میکنم!

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon