''ᴘᴏʀᴛʀᴀɪᴛ''

157 31 26
                                    

قلم رو روی بومِ بزرگ حرکت میداد و با هر حرکت دستش، یک تار از موهای روشن و بلند پسر رو میکشید .

پالت چوبی و قلم توی دستش رو روی میز کنارش گذاشت و چندقدم عقب رفت تا از فاصله بیشتری به شاهکار هنریش خیره بشه..

بدون شک کراشِ جونگین از هر فرشته ای زیباتر بود.

سه سالی میشد که کارش شده بود نقاشی کشیدن از پسر جذاب همکلاسیش که کل دانشکده هنر شیفته ی چهره ی فوق العاده جذابش شده بودن!

جونگین هیچ قدرتی نداشت ؛ اونقدر خجالتی بود که حتی روش نمیشد وقتی از کنارش رد میشد بهش سلام کنه چه برسه به اینکه مثل بقیه بخواد باهاش از حسش حرف بزنه و بهش پیشنهاد بده..

امضای زیر نقاشی رو پررنگ کرد..
تصمیم گرفته بود که این نقاشی رو بده بهش و بلاخره حس سه سالش رو اعتراف کنه ..

«یانگ جونگین.. انتظار داشتم خودت بهم بگی»

با صدایی که مطمئن بود‌صدای هیونجینه برگشت و با چشمایی که تا بیشترین حد باز شده بود‌ نیم‌ نگاهی به نقاشی انداخت.

-هـوانگ.. هیـ..هیونجین؟... کـ..ـارگـاهـ..ـم رو از‌...از کجا پیـ..دا کردی؟!

با استرس گفت و چشماش که بیش از حد گشاد شده بودن چندبار باز و بسته کرد.

پسر بزرگتر که با اخم در چوبی کارگاه‌ رو میبست و قفلش میکرد سمتش برگشت و قدم برداشت..
برخلاف تصور جونگین با آرامش جلوش ایستاد و همراه با ناز کردن موهای پسر لبخند کوتاهی زد.

+ اگه دوستم داشتی فقط کافی بود راجع بهش باهام صحبت کنی جونگینا . چرا باید کیم سونگمین بهم بگه که تو سه سال به من علاقه داشتی؟!

جونگین از اینکه هیونجین همه چیزو فهمیده بود بیشتر شوکه شد و قدمی عقب رفت و از اینکه تنها دوستش حسش رو به هیونجین گفته واقعا عصبی بود

بلاخره به حرف اومد و کامل جلوی بوم قرار گرفت تا نقاشیش بیشتر از این معلوم نباشه.

- من...من میخواستم بهت بگم اما..

سرش رو پایین انداخت و ادامه حرفش رو زیر لب زد.

- خجالت میکشیدم!

انگشتای کشیدهٔ هیونجین زیر فکش نشست و صورتش رو با فشار دادن انگشتاش بالا گرفت.

+اوکی ، الان که فهمیدم پس نیازی به مکث نیست مگه نه؟! میخوام به جای همه ی این نقاشیا ، چهره ی واقعیم همیشه جلوی چشمات باشه یانگ جونگین .

لبخند ارومی زد و‌ بدون‌توجه به چهره ی کیوت جونگین‌که‌شبیه علامت سوال شده بود ، موهای آبی پسر رو نوازش کرد و‌ لبای نرمش رو روی لبهای پسری که همیشه براش با همه ی اون همکلاسیای مسخره و اویزونش فرق داشت گذاشت.

قلموی نازک از دستش روی زمین افتاد ، بعد از چندثانیه که تازه متوجه جمله های جادوییِ هوانگ شده بود بلاخره لبهاش رو از همدیگه فاصله داد و دستاش رو دور گردنش حلقه کرد.

و این .. شروع رابطه ای بود که جونگین سه سال توی رویاهاش میدید!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 06, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ᴘᴏʀᴛʀᴀɪᴛ'Where stories live. Discover now