ووت و نظر یادتون نره 🤗
☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
تمام بدنش درد میکرد و نمیتونست پاهای خواب رفتش رو حس کنه.
با کم شدن سرعت سهون چشمهای خوابآلودش هشیار شدن و با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد.
نزدیک غروب آفتاب بود و هوا رنگ خاص و زیبایی داشت.
به خونهای که ماشین کنارش متوقف شده بود نگاه کنجکاوی انداخت و تیونگی که تو بغلش خواب بود رو آروم جابجا کرد و نگاهش رو به سهون داد.
+اینجاست؟!
_اهم...
سهون که با اخم سمت داشبورد جلوی لوهان خم شده بود و دنبال یه چیزی توش میگشت زیر لب گفت و نگاه لوهان دوباره برگشت سمت خونه.
یه خونهی ویلایی وسط یه جنگل؟!
خیلی خوشگل و رویایی بود اما ذهن تخیلی لوهان همیشه فراتر از خوشگلی و رویایی میرفت و حالا داشت به این فکر میکرد که اگه خانوادهی سهون قاتل زنجیرهای از آب در میومدن و در واقع کشونده باشنش اینجا تا تیکه تیکش کنن چقدر هیجانی میشد و لااقل با مرگش میتونست به درد یه قشری از جامعه که پلیسا بودن بخوره، مثلا...
مثلا پیدا کردن چند تا قاتل زنجیرهای؟!
لبخند ذوق زدهای از افکار مریضش زد و وقتی دوباره سمت سهون برگشت با مردی روبروی شد که جفت دستهاش رو به فرمون تکیه داده بود و خودش رو به جلو خم کرده بود و با نیشخند جذابی نگاهش میکرد.
_اینجا رو دوست داری؟!
سهون با لحن عجیبی گفت و خنده رو روی صورت پسر کوچیک تر خشکوند.
وقتی جوابی از پسر شوکهی کنارش نگرفت با همون نیشخند زمزمه کرد.
_هم؟!
+آ...آره...قشنگه...
_خیلی...خطرناکم هست...واسه پسر کوچولوها خیلی خطرناکه بیبی...
با حرف سهون آب دهنی قورت داد و به پیاده شدنش خیره شد.
سهون ماشین رو دور زد و در سمت لوهان رو باز کرد و بدون جمع کردن نیشخند رو صورتش تیونگ خوابیده رو از بغل پسر شوکه گرفت و لحظه آخر قبل اینکه عقب بکشه یه بوسه سریع و خیس از لبش گرفت.
لوهان فقط تونست تند تند پلک بزنه و با گونههای سرخ شده به سهونی که منتظر کنار در ایستاده بود تا پیاده بشه خیره بشه.
_کوچولو؟! پدرم یکم تند مزاجه پیاده نمیشی؟!
+چرا چرا...
هول کرده گفت و پیاده شد و کنار سهون به سمت خونه راه افتاد.
_زنگ درو میزنی؟!
وقتی کنار در رسیدن به زنگ کنار در اشاره کرد و لوهان بدون حرفی انجامش داد و با به صدا در اومدن صدایی مثل ناقوس کلیسا یهو زد زیر خنده ولی سریع جلوی خودش رو گرفت و جفت دستهاش رو جلوی دهنش گرفت و با خجالت به سهون نگاه کرد اما با دیدن اینکه اونم داره میخنده ابرو بالا انداخت.
YOU ARE READING
🧛🏻♂️a real manhwa🧛🏻♂️ [کامل شده]
Fanfiction🧛🏻♂️A real manhwa🧛🏻♂️ "یه مانهوای واقعی" نویسند: boom ژانر: رومنس، اسمات، فلاف، فانتزی، سوپرنچرال، طنز، ددی کینک، هپی اندینگ،... کاپل: هونهان کامل شده همیشه فکر میکردم موجودات تخیلی یه جایی تو یه دنیای دیگه زندگی میکنن، مطمئن بودم چون دوسشون...