🧛🏻‍♂️ part:7 🧛🏻‍♂️

443 83 10
                                    

ووت و نظر یادتون نره 🤗

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️

تمام بدنش درد میکرد و نمیتونست پاهای خواب رفتش رو حس کنه.

با کم شدن سرعت سهون چشم‌های خواب‌آلودش هشیار شدن و با کنجکاوی به اطراف نگاه کرد.

نزدیک غروب آفتاب بود و هوا رنگ خاص و زیبایی داشت.

به خونه‌ای که ماشین کنارش متوقف شده بود نگاه کنجکاوی انداخت و تیونگی که تو بغلش خواب بود رو آروم جابجا کرد و نگاهش رو به سهون داد.

+اینجاست؟!

_اهم...

سهون که با اخم سمت داشبورد جلوی لوهان خم شده بود و دنبال یه چیزی توش میگشت زیر لب گفت و نگاه لوهان دوباره برگشت سمت خونه.

یه خونه‌ی ویلایی وسط یه جنگل؟!

خیلی خوشگل و رویایی بود اما ذهن تخیلی لوهان همیشه فراتر از خوشگلی و رویایی می‌رفت و حالا داشت به این فکر میکرد که اگه خانواده‌ی سهون قاتل زنجیره‌ای از آب در میومدن و در واقع کشونده باشنش اینجا تا تیکه تیکش کنن چقدر هیجانی میشد و لااقل با مرگش می‌تونست به درد یه قشری از جامعه که پلیسا بودن بخوره، مثلا...

مثلا پیدا کردن چند تا قاتل زنجیره‌ای؟!

لبخند ذوق زده‌ای از افکار مریضش زد و وقتی دوباره سمت سهون برگشت با مردی روبروی شد که جفت دست‌هاش رو به فرمون تکیه داده بود و خودش رو به جلو خم کرده بود و با نیشخند جذابی نگاهش میکرد.

_اینجا رو دوست داری؟!

سهون با لحن عجیبی گفت و خنده رو روی صورت پسر کوچیک تر خشکوند.

وقتی جوابی از پسر شوکه‌ی کنارش نگرفت با همون نیشخند زمزمه کرد.

_هم؟!

+آ...آره...قشنگه...

_خیلی...خطرناکم هست...واسه پسر کوچولوها خیلی خطرناکه بیبی...

با حرف سهون آب دهنی قورت داد و به پیاده شدنش خیره شد.

سهون ماشین رو دور زد و در سمت لوهان رو باز کرد و بدون جمع کردن نیشخند رو صورتش تیونگ خوابیده رو از بغل پسر شوکه گرفت و لحظه آخر قبل اینکه عقب بکشه یه بوسه سریع و خیس از لبش گرفت.

لوهان فقط تونست تند تند پلک بزنه و با گونه‌های سرخ شده به سهونی که منتظر کنار در ایستاده بود تا پیاده بشه خیره بشه.

_کوچولو؟! پدرم یکم تند مزاجه پیاده نمیشی؟!

+چرا چرا...

هول کرده گفت و پیاده شد و کنار سهون به سمت خونه راه افتاد. 

_زنگ درو میزنی؟!

وقتی کنار در رسیدن به زنگ کنار در اشاره کرد و لوهان بدون حرفی انجامش داد و با به صدا در اومدن صدایی مثل ناقوس کلیسا یهو زد زیر خنده ولی سریع جلوی خودش رو گرفت و جفت دست‌هاش رو جلوی دهنش گرفت و با خجالت به سهون نگاه کرد اما با دیدن اینکه اونم داره می‌خنده ابرو بالا انداخت.

🧛🏻‍♂️a real manhwa🧛🏻‍♂️      [کامل شده]Where stories live. Discover now