♥︎پارت 17♥︎

1K 174 118
                                    

دوستان اگر دوست ندارید یا راحت نیستین این پارت رو نخونید

بلاخره بعد از چند ساعت جشن تموم شده بود و مهمان ها تالار رو ترک کرده بودن و حالا فقط الفا و امگا مونده بودن که هنوز به قصر برنگشته بودن

_خب الان وقت چیه؟؟

تهیونگ با چشم های وحشی و خمارش به سمت امگا رفت و با یه دست کمر باریکش رو به خودش نزدیک کرد

+آلفا نمیخوای در حالی که من رو روی تخت انداختی انجامش بدی؟! هوم؟

کوک با کمی عشوه یقه ی الفارو توی دستش گرفت و جفتش رو بی تاب تر از قبل کرد

_لعنت بهت.. اونجوری حرف نزن..!

تهیونگ با حرص از اینکه نمیتونه همینجا کارش رو بکنه این رو گفت و کمر امگا رو ول کرد

+تو کنترل کردن خودت ماهری! آفرین!

کوک همونطور که با کلمات بازی می‌کرد دستشو دور بازوی آلفا حلقه کرد و چشمکی بهش زد

_بزار فقط برسیم..

تهیونگ با لحن تهدیدواری این رو گفت و در حالی که امگا دستشو گرفته بود از تالار خارج شد

بعد از اینکه توی ارابه نشستن کوک به آرومی دستشو روی رون جفتش کشید و از سنگین شدن نفس های آلفا لذت برد

_امگا!

تهیونگ نگاه جدی ای به کوک انداخت و دست امگا رو گرفت

+جانم؟

امگا با لحن آرومی این رو گفت و گوشه لبش رو به دندون گرفت

_سریع تر حرکت کن!

آلفا رو به کسی که ارابه رو حرکت میداد این رو گفت و نگاهه خطرناکی به جفتش انداخت

+"قبر خودت رو کندی جونگ کوک! "

آلفا با شنیدن صدای ذهن امگا نیشخندی زد و "صد در صد" ای زیر لب گفت

بلاخره به قصر رسیدن و ارابه سر جاش متوقف شد تا آلفا و امگا پیاده بشن

تهیونگ بعد از اینکه پایین پرید لبخندِ ترسناکی به امگا زد و دستشو به سمتش دراز کرد تا پایین بیاد

کوک بدون اینکه دست الفا رو بگیره پایین پرید و وارد قصر شد

_خودت خواستی!

تهیونگ امگا رو از روی زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و به سمت اتاق خودشون رفت

+یاا منو بزار زمین!!

جیمین و یونگی همونطور که داشتن با هم صحبت میکردن با دیدن الفا و امگا سرشونو به سمتشون برگردوندن

*بنظرت امشب زنده میمونه؟

°فکر نمی‌کنم.. اگرم زنده بمونه شاید دیگه نتونه راه بره...

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora