PT 62=اخرین سر نخ

174 29 10
                                    

با سردرد بدی چشماشو باز کرد...چشماش تار میدین و.....اون ...اون کجا بود....
.بزور با تن کوفته شده خودشو بالا کشید نشست سرجاش.......برای چند لحظه چشماشو بست و نفسای عمیق متوالی میکشید و بعد در اخر با ارامش دوباره چشماشو باز کرد .....درختان بلند زشتی اطرافش بودن .....سعی کرد بلند بشه با درد دستشو به عنوان تیکه گاه رو تنه درخت گذاشت و خودشو بالا کشید همزمان تمام خاطرات یادش می اومدن که چه اتفاق فاکی براش افتاده و در نتیجه....‌
جبمین:فااااااکککککککک من تمامممممم شب و تووووو جنگلللللل بی هوششششش بودم با کلییییییی حشرات موزییییییی به فاک رفتههههههههه.....وایییی خداااااا الانه که دوباره غش کنم
با قیافه هنگ کرده و توهم از مور موری بدنش از اون شیب به سختی بالا رفت و افکارش که سر چشمه ایی از مورچه ها چرا نبردنم یا چرا باکتریا تجزیم نکردن یا رفتن هزار پا تو گوشش یا رفتن انواع موجوادت دراز از طریق هر سوراخی که به داخل بدنش  راه داره و اونجا تخم‌گذاری کنن ....خلاصه میشد و سعی میکرد به تخمش بگیره و تنها کاری که باید الان میکرد این بود راه برگشت و پیدا کنه ...وای ماماننننن....جیمین از این به بعد باید با خودت حشره کش این ور و اون ور ببری...افرین پسر خوب اصلاااا بهش فکر نکننن ....اخهههه چراااا وقتی نمی خوای بهش فکر کنی این مغز فاکییییی تماممم صحنه ها رو به ژور ویژه برات نشوننننن میدههههن...اصن ببینم دیشب از کدوم سمت اومدم؟؟؟
تف به جنگل که هر طرفش شبیه همه به هر سمت بر گردی جلوت میشه شمال .....
با دستی که روشونش قرار گرفت روح از تنش فرار کرد
با ترس و لرز برگشت عقب که ........اشک تو چشماش جمع شد
جین:جیمی.....اخ
با تمام قدرتش جین و تو بغلش گرفت و فشارش داد
جیمین:جین هیونگگگ تو فرشته منی
جین :گمشو اون ور توله سگ
بعدم جیمین وهل داد اون ور در واقع شوت کرد
جیمین با لبای ور چیده :عوضی بی احساس
جین :خفه شو تا تو دهنت نکردمش معلوم هست از دیشب کجایی؟
جیمین :......من ......
با زمین لرزه شدید یهویی رو زمین افتاد ......
با ترس به اسمون نگاه کرد تمام پرنده ها به پرواز در اومده بودن و با تمام وجود از خودشون صدا در می اوردن تمام اسمون پر از پرنده شده بود جوری که رنگ تمام اسمون مشکی شده بود گگگگگ
جین :یا اسطوخودوس
جیمین: .چه کوفتی داره اتفاق می افتهه
جین با نگرانی که تو صورتش معلوم بود
دست جیمین و گرفت و بلندش کرد
جین :فعلا بیا از اینجا بریم با تمام وجودت بدو
جیمین شوکه بود هیچ درکی از اتفاقای فاکی اطرفاش نداشت جین حرصی دستش و کشید و با تمام وجودش شروع به دویدن کرد تا هر چه زود تر از مکان فاکی برن بیرون با صدای غرش بلند یه موجود از نزدیکشون دست همو ول کردن تا تند تر بدو اند
جیمین :اون چه ..
جین :اگه جونتو دوست داری فقط بدووووووو‌
جیمین با با غر غر سرشو انداخت پایین و با تمام وجود شروع به دویدن کرد ولی یهو حس مزخرفی بهش دست داد ...نکنه بدون نگاه کردن از یه جای فاکی دیگه سر در بیارم و جین هیونگ و گم کنم به همین دلیل سرشو بلند کرد تا ببزنهجین کجاست ولی با  چیزی که جلوش دید .......شوکه شد ...و وقتی دید حین نزدیکشه و ایستاد و با تمام وجودش داد زد
جیمین :جیننننننننننن مواظب باشن
بنگ
جیمین با چشمایی که از شوک درشت شده بود روی زانو هاش فرود اومد و همون طور که به صحنه روبه روش نگاه میکرد با ترس و لرز دستشو بالا اورد و به صورتش دست کشید و بعد با همون لرز دستشو جلوی خودش نگه داشت .....جیمین با اشکای جمع شده تو صورتش  به نفس نفس افتاد ‌....اره اون...... اون چیزی نیست که فکرمیکنه ........اون ...اون ...خون نیست ...‌‌.رنگه .....جین .....خدای من

𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕Où les histoires vivent. Découvrez maintenant