آروم لای چشمامو باز کردم و به کنارم نگاه کردم
که با جای خالی کوک مواجه شدم
متعجب بلند شدم و به تخت نگاه کردم
کجا رفته؟
دوروبر و نگاه کردم و چشمم به ساعت خورد
ساعت نه و ده دقیقه بود
چشمم به گوشه تخت افتاد و یه تیشرت مشکی پیدا کردم
با یاد آوردی دیشب یه لبخند ریز زدم و داغ شدن گونه هامو حس کردم
دستمو دراز کردم و تیشرت رو برداشتم اونو جلوی بینیم گذاشتم و عمیق بو کشیدم
عطر اونو داشت
آروم تنم کردم و از تخت پایین اومدم
...
با استرس به موبایل تو دستم نگاه کردم و برای بار هزارم متنو خوندم
«امیدورام حواست به کارات باشه خانوم هان میسو»
سریع خاموشش کردم و انداختمش زیر تخت با دستای لرزونم سرمو گرفتم
اون از همه چی خبر داره تقریبا فراموش کرده بودم و
داشتم ارامشو پیدا میکردم
ارامش؟
چقدر دور بنظر میرسه...چرا نمیتونم با خیال راحت پیش کوک باشم؟
چرا اون عوضی دست از سرمون بر نمیداره؟
با همون اضطراب بلند شدم و دور اتاق چرخیدم
الان هم که نمیدونم کوک کجاست
شاید باز تغییر شخصیت داده...
وگرنه چرا باید میزاشت میرفت بیرون؟
از یطرفم یه حسی بهم میگفت شاید کار داره ولی با یادآوری کار کوک فقط حالم بدتر شد
امکان داره کوک بخاطر من اون کارو ول کنه؟
خنده داره میدونم...
تو افکار خودم غرق شده بودم که در باز شد
با ترس به در نگاه کردم که دیدم کوکه
یهو غیر ارادی دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم و ارامشی که دور بنظر میرسید رو پیدا کردم!!
کوک یه دستشو بالا آوردو رو سرم گذاشت سرشو خم کرد و یه بوسه آروم رو موهام گذاشت
لب زد
–چی شده
به سختی جلوی اشکامو گرفتم یه لبخند آرامش بخش زدم
به کوک نگاه کردم اما با دیدن زخم رو لبش لبخندم محو شد و با شک نگاش کردم
+ل..لبت
کوک انگشتشو به لبش زد و نیشخند زد
–یه زخم کوچیکه فقط
اخم کردم و دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون
رو کاناپه نشوندمش با عصبانیتی که تو صدام هم پیدا بود گفتم
+کمک های اولیه کجان
کوک که انگار از عصبانیتم خندش گرفته بود گفت
–یه زخم کوچ..
+پرسیدم کجاست
کوک با یه نیشخند ریز به آشپزخونه اشاره کرد
–تو اون کابینت که درش شیشه ایه
فقط بلده نگرانم کنه
سریع رفتم و اوردمش
کنار کوک نشستم و کلشو چرخوندم سمت خودم اخم همچنان رو صورتم بود شروع کردم به ضد عفونی کردن زخمش
شاید واقعا چیز خاصی نبود و فقط الکی شلوغش میکردم ولی حتی تحمل یه زخم کوچیکم رو صورتش ندارم
کلا همه جاش
انگشتمو به زخم زدم که کوک یه چشمشو بست
نگران نگاش کردم
+خیلی درد میکنه
–خیلی
+خدای من کوک
بغضی که داشتم ترکید و اشکام شروع کردن به ریختن
بلند گریه میکردم
حس میکردم داره با تعجب نگام میکنه
–هی معلومه چرا گریه میکنی
اشکامو پاک میکردم اما بازم میریختن
+خیلی احمقی کوک خیلی نمیفهمی نم..نمیخوام صدمه ببینی اونوقت تو احمق هر وقت میای زخم داری
دستامو جلو صورتم گذاشتم
شونه هام میلرزید
کل بدنم میلرزید
کوک دستشو پشتم گذاشت و بغلم کرد
سرمو به ارومی چسبوند به سینش
بعد اینکه گریم قطع شد ازش جدا شدم و موهامو کنار زدم
پماد و برداشتم و به لبش زدم کوک به محو نگام میکرد
انگار که یه عجیب غریب به تمام معنا دیده
برام مهم نیست
اره اصلا من عجیبم که چی؟
+چطور
گیج نگام کرد
مستقیم به چشمای مشکیش نگاه کردم
+چطوری اینطوری شد
چیزی نگفت
+کوک با توام!! تغییر شخصیت دادی
از ته دلم آرزو میکردم همین باشه ولی با نه گفتن آروم کوک شکستن قلبمو حس کردم
خیلی بلند
خیلی دردناک
–ببین میسو...
سریع بلند شدم و جعبرو تو بغلم گرفتم
سعی کردم لبخند بزنم
YOU ARE READING
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Romance-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut