#پارت_سوم 💫
از حرص همینطوری داشتم پوست لبم رو میکندم که از دور نگار رو دیدم.
نگار: خسته نباشی.
من: تو هم همینطور.
در ماشین رو که زد سریع در رو باز کردم و نشستم.
نگار: چیه حوصله نداری.
من: این معلم جدیده که اومده یه ثانیه نشده کلاسام رو ازم گرفت. رشیدی هم منو انداخته با بچه های کوچیک. خوبه هزار بار بهش گفتم با بچه های کوچیک به من کلاس نده حرف تو گوشش نمیره که.
نگار: کدوم معلم جدیده؟
من: حسینی.
نگار: کدوم حسینی؟
من: وا. مگه چند تا حسینی داریم؟
نگار: اینا دو تا داداشن. آبتین و نیما.
من: میبینم خوب آمار داریا.
نگار: بله پس چی. حالا بگو ببینم تو کدوم رو دیدی؟
من: خب از روی اسم که نمیدونم ولی اون رو دیدم که چشماش عسلیه.
نگار: آها تو آبتین رو دیدی. اون داداش کوچیکس.
سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم.
بعد از چند دقیقه جلوی خونه پارک کرد و پیاده شدیم. منو نگار تو یه خونه زندگی میکنیم. وقتی بچه بودیم با خانواده هامون رفتیم مسافرت که تو راه تصادف کردیم. پدر و مادرامون فوت کردن و من و نگار رو هم مامان بزرگامون بزرگ کردن. بعد از اینکه مادر بزرگ نگار فوت کرد مادر بزرگم اونو آوردش پیش ما. مادربزرگم قبل از اینکه فوت کنه خونش رو به نام ما زد و الان هم همونجا زندگی میکنیم. دو سال پیش مادر بزرگ منم فوت کرد و دانشگاه رو ول کردیم. نگار ادبیات میخوند و من طراحی داخلی. از اونجایی که مدرک داشتیم رفتیم و تو یه آموزشگاه زبان و مشغول به کار شدیم.
نگار: خب لیدا خانم امشب شام با توعه.
من: بیشور دیشبم من شام درست کردم.
چشماش رو مظلوم کرد و نگام کرد.
نگار: لطفاااا.
من: خب حالا. چشات رو اونجوری نکن.
اومد سمتم و لپم رو بوس کرد. رفتم تو اتاقم و لباسام رو با لباس راحتی عوض کردم. موهام رو با کلیپس جمع کردم و از اتاق رفتم بیرون.
من: نگار چی میخوری؟
نگار: پیراشکی گوشت.
من: رودل نکنی.
نگار: نه عزیزم نگران نباش.
مواد رو گذاشتم بیرون و شروع کردم به درست کردن پیراشکی. همینطور که غذا درست میکردم تو ذهنم برای آبتین نقشه میکشیدم. از فکری که اومد تو ذهنم یه لبخند شیطانی رو لبم نقش بست و با خوشحالی به کارم ادامه دادم.
YOU ARE READING
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...