#پارت_ششم 💫
بعد از اینکه کلاسم تموم شد سرم رو گذاشتم رو میز و چشمام رو بستم. همش فکر میکردم الان آبتین میاد سراغم . داشتم به همین چیزا فکر میکردم که با صدای در تو جام پریدم. آخه دختره ی ترسو تو که می ترسی چرا از این غلطا میکنی. از جام بلند شدم و در رو باز کردم.
نگار: دختر این چه کاری بود تو کردی؟
من: کدوم کار؟
هولم داد تو کلاس و در رو بست.
نگار: ماژیک رو برای این میخواستی که گند بزنی به لباس آبتین بدبخت؟
من: کی؟ من؟
نگار: نه پس من. اگه بدونی چه قدر عصبانیه. اگه جلوش آفتابی شی حتما از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم میشی.
من: هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
نگار: الان اینطوری هارت و پورت میکنی ولی به وقتش قشنگ میرینی به خودت.
بعد هم زد زیر خنده.
من: هه هه هه.
نگار: تا آخر امروز جلوش آفتابی نشو. بیچاره همینطوری نشسته تو آبدارخونه.
من: حقش بود.
نگار: از دست تو. من برم سره کلاس الان بچه ها میان.
سرم رو تکون دادم و گوشیم رو از تو کیفم درآوردم.
☆☆☆☆☆
آخیش. اینم از این. به ساعت نگاه کردم که ساعت هشت شب رو نشون میداد. پوشه و کیفم رو برداشتم و بعد از قفل کردن در رفتم سمت کلاس نگار. جلوی در وایساده بودم که آبتین از کلاسش اومد بیرون. منو که دید اخم کرد و اومد سمتم که نگار از کلاس اومد بیرون. نگار رو که دید ازش خدافظی کرد و ازمون دور شد.
نگار: فکر کنم نجاتت دادم.
چشم غره ای بهش رفتم و دستش رو کشیدم. بعد از تحویل دادن پوشه هامون رفتیم تو پارکینگ.
من: راستی نگار من داداش اینو ندیدم.
نگار: داداشش فقط روز های زوج میاد.
آهانی گفتم و کمربندم رو بستم.
ESTÁS LEYENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...