♥︎پارت 19♥︎

892 159 156
                                    

(این پارت رو کامل بخونید و بعد کامنت بزارید چون داستانِ اصلی از اینجا شروع میشه :) )

-سلام هیونگ !..من برگشتم..برادرِ کوچیک ترت دوباره برگشته!

پسرک با لحن ارومی این رو گفت و به سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد

الفا همونطور شوکه به برادرش نگاه میکرد و حتی پلک هم نمیزد!

_ت..تو ..چطور..ممکنه..اصلا..؟

تهیونگ با لکنت این رو گفت و امگا که برای اولین بار این رویِ جفتش رو دیده بود کمی ترسید و به پسرکه مو گندمی ای که توی اغوش الفاش بود خیره شد

-از دیدنم خوشحال نشدی؟؟ از وقتی که دوازده سالم بود دیگه منو ندیدی!

یانگ وو با خنده این رو گفت و نگاهی به امگا انداخت

-هیونگ بلاخره جفتتو پیدا کردی؟؟ چقدر زیباست !

پسرک بعد از گفتنِ این لبخندی به کوک زد و امگا رو گیج تر از قبل کرد

_این..همه سال کجا بودی..؟ میدونی..چقد من و جین دنبالت گشتیم؟؟

الفا با عصبانیت و ناراحتی این رو گفت و یانگ وو فقط لبخند تلخی زد

-هیونگ..من یه بچه ی نامشروع بودم..توقع داشتی با چه رویی سرم رو توی قصر بالا بگیرم؟؟

پسرک با همون لبخند تلخی که روی لباش بود این رو گفت و تهیونگ در حالی که بغضش رو نگه داشته بود جثه ی ظریف یانگ وو رو در اغوش کشید و محکم نگهش داشت

_چطور تونستی برادر بزرگترت رو اینطور تنها بزاری؟؟ما با هم بزرگ شدیم !هم خون نبودیم اما ما برادر بودیم یانگ وو!
نمیبخشمت اگر بخوای دوباره غیب بشی!

الفا با ناراحتی این رو گفت و بلاخره بغضی که سال ها گلوی پسرک رو گرفته بود ،ترکید و سفت تهیونگ رو بغل کرد

-دلم...برات ..تنگ شده بود..هیونگ!

ته با دیدن گریه ی پسرک ، برادرِ کوچک ترش رو محکم تر بغل کرد

خودش هم نمیدونست چند سال گذشته..

یک سال؟ دو سال؟ سه سال؟ نه هیچکدوم نبود..سال ها گذشته بود و حتی نمیدونست برادرش زنده اس یا نه!

_تمام..این سال ها کدوم گوری بودی؟! وقتی مادرت از شدت بیماری یه گوشه افتاده بود و هی اسمت رو صدا میزد کجا بودی؟؟
وقتی من و جین مثل دیوونه ها توی جنگل میدویدیم تا پیدات کنیم تو کجا بودی؟؟ اصلا به ما فکر کردی ؟؟ نه نکردی!

الفا با حرص و ناراحتی اینو گفت و پسرک رو از بغلش بیرون اورد

-ف..فک کردی..راحت..گذشت...؟؟ هر..لحظه بهتون..فکر میکردم! ولی..میترسیدم! میترسیدم برگردم و ..بازم ترد بشم!

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Where stories live. Discover now