#پارت_هشتم 💫
ماشین رو تو پارکینگ آموزشگاه پارک کردم و پیاده شدیم. از پله ها داشتیم میرفتیم بالا که آبتین رو دیدم. اخم ریزی کردم که بهم لبخند زد. ابروهام پرید بالا و چشمام گرد شد. چون دیر رسیده بودیم دیگه نرفتیم تو آبدارخونه. از نگار خدافظی کردم و در کلاس رو باز کردم. باز کردن در همانا و خالی شدن شیر کاکائو رو سرم همانا. عین جن زده ها سیخ شدم. شیر کاکائو همینطوری از سر و صورتم میریخت. از بغل گوشم صدای آبتین بلند شد.
آبتین: گفتم منتظر تلافی باش خانم باصری.
پوزخندی زد و ازم دور شد. از عصبانیت میخواستم بکشمش. حالا من چه غلطی کنم. به جلوی پام نگاه کردم. چرا من این نخ لعنتی رو ندیدم. حتما پام به این نخ گیر کرده و سطل شیر کاکائو روم خالی شده. سریع خودم رو انداختم تو کلاس نگار. با دیدنم هینی کشید و اومد سمتم.
نگار: چیشدی لیدا؟
من: فقط میخوام این آبتین رو خفه کنم. میخوام با دستای خودم چالش کنم.
نگار: سریع بگو ببینم چیشده.
من: کثافت یه سطل پر شیر کاکائو رو از بالای در کلاسم آویزون کرده بود بعد وقتی رفتم تو تمام شیر کاکائو رو سرم خالی شد.
نگار: خاک تو سرم. بیا بریم دستشویی تمیزت کنیم.
من: من تمیز بشو نیستم. باید برم خونه.
نگار: باشه حالا بیا بریم.
خداروشکر همه تو کلاساشون بودن و کسی ما رو نمیدید. دانش آموزای خودم و نگار رو دیدم که از دور داشتن میومدن و سریع پریدم تو دستشویی.
نگار: وایسا اینجا من برم بهشون بگم کلاسامون امروز تشکیل نمیشه.
سرم رو تکون دادم و خودم رو تو آیینه نگاه کردم. ایی تمام قهوه ای شده بودم. موهام خیس بود و صورتم از شیر کاکائو خشک شده بود. اه حالم بهم خورد. شالم رو از سرم درآوردم و آویزونش کردم. صورتم و دستام رو تمام شستم. جلوی موهام و لباسام رو نمیتونستم کاری کنم. نگار اومد تو و نگاهی بهم انداخت.
نگار: نگاه کن توروخدا چه بلائی سرت آورده.
من: من برای این پسره ی بیشور دارم. حالش رو میگیرم.
با نگار سریع از آموزشگاه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. تو راه هم چند تا از دانش آموزا رو دیدیم که کلی بهم خندیدن. لعنت بهت آبتین. تا رسیدیم خونه همه ی لباسام رو درآوردم و انداختم تو ماشین و رفتم حموم و خودم رو حسابی شستم و اومدم بیرون. باز جای شکرش باقیه که شیر نریخت روم وگرنه بوی گند شیر میگرفتم.
YOU ARE READING
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...