#پارت_یازدهم 💫
از بچه ها خدافظی کردم و بعد از برداشتن کیفم از کلاس رفتم بیرون. همزمان با من آبتین هم از کلاسش اومد بیرون. پشتش به من بود برای همین نگاهم افتاد به شلوارش و از خنده ترکیدم. با صدای خندم برگشت سمتم. با دیدنم اخمی کرد و اومد سمتم. یا قمر بنی هاشم. نیشم رو بستم و بهش نگاه کردم. نگاهی به دور و برش کرد و هلم داد تو کلاس و در رو بست.
من: چیکار میکنی؟
تکیه دادتم به دیوار و سرش رو خم کرد تا هم قدم بشه.
آبتین: کی میخوای دست از این بچه بازیات برداری؟
من: منظورت چیه؟
آبتین: خودت رو به اون راه نزن.
من: هر وقت تو دست از بچه بازی برداشتی منم بر میدارم.
آبتین: کی اول شروع کرد؟
من: تو اگه سر به سرم نمیداشتی منم کاری به کارت نداشتم.
فقط نگام کرد. منم زل زدم تو چشماش. چشماش یه رنگ خاصی بود. عسلی خیلی روشن. دستی که گذاشته بود کنار سرم رو برداشت و رفت عقب.
آبتین: خیله خب. بچرخ تا بچرخیم. هر بلایی سرت بیاد تقصیر خودته.
من: وای وای اونطوری نگو میترسم.
پشتش رو کرد بهم که دوباره از خنده ترکیدم. پشت شلوارش یکم پاره شده بود و شورت قرمزش معلوم بود. با عصبانیت برگشت سمتم.
آبتین: بسه.
انقدر جدی گفت که خودم رو نگه داشتم و لبم رو گاز گرفتم. از کلاس رفت بیرون و در رو محکم بست. بعد از اینکه در رو بست دوباره زدم زیر خنده.
☆☆☆☆☆
صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم. دستام رو کشیدم و از جام بلند شدم. یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و صبحونه رو آماده کردم. رفتم تو اتاق نگار که دیدم نیست. با صدای در رفتم تو پذیرایی. نگار با نون بربری دم در وایساده بود و داشت کفشاش رو در می آورد.
نگار: سلام صبح به خیر.
من: سلام صبح تو هم به خیر. داشتم غصه می خوردم که الان باید نون لواش بخوریم.
نگار: نگران نباش خواهر. به فکرت بودم.
بعد از خوردن صبحونه حاضر شدیم و راه افتادیم سمت آرایشگاهی که همیشه میرفتیم.
من: نگار مهمونی ساعت چنده؟
نگار: هفت.
سرم رو تکون دادم و دنده رو عوض کردم. بعد از ۲۰ دقیقه جلوی آرایشگاه پارک کردم. رفتیم تو و به ژیلا خانوم سلام کردیم.
ژیلا خانم: خب لیدا خانم میخوای میکاپت چجوری باشه؟ لباست چه رنگیه؟
من: آرایش غلیظ نمیخوام. لباسمم صورتیه. موهامم لطفاً از پایین یه شینیون ساده کنید.
ژیلا خانم: باشه عزیزم. راستی یه ناخن کار جدید استخدام کردیم کارش هم خیلی خوبه. میخوای بگم بیاد برات انجام بده؟
من: آره حتما.
ژیلا خانم: آیلین دخترم میشه بیای اینجا.
یه دختر چشم و ابرو مشکی با قدی متوسط و هیکل ظریف اومد سمتمون و ژیلا خانوم بهش گفت که کار ناخنامو انجام بده. همینطوری که کارش رو انجام میداد باهامم صحبت میکرد. دختر خوب و خیلی مهربونی بود. همسن خودم بود و رشتش هم مثل خودم طراحی داخلی بود. بعد دو ساعت همه ی کارام تموم شده بود. موهام رو ریخته بود سمت راست صورتم و شینیون ساده کرده بودش. آرایشمم خیلی ساده و دخترونه بود. ناخنام رو هم لاک صورتی زده بود و انگشت یکی مونده به آخرم رو هم لاک سفید زده بود. از آیلین و ژیلا خانم تشکر کردم و بعد از حساب کردن لباسامو پوشیدم. کار نگار هم تموم شده بود و داشت لباساشو میپوشید. لیدا هم موهاش رو فر درشت کرده بود با آرایش تیره که بهش میومد.
DU LIEST GERADE
💞 حسی به نام عشق 💞
Romantikخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...