برای تصویر سازی بهتر میتونین فرشته رو جیمین و مرد رو تهیونگ تصورکنین~♡
----------------------------------------------------------
سیاهی...سیاهی و بازهم سیاهی. پلکهام بازن ولی جز تاریکی مطلق چیزی نیست...احساس کشش دارم،دارم به بالا میرم؟ چشمهام رو میبندم و بازمیکنم،این بار داخل دشت سرسبزی قرار دارم،انگار یک نقاش رنگهای پاستیلی و روشن پالتش رو باظرافت کامل روی بوم کشیده و اینجارو خلق کرده..
+هوممم.. قشنگتر از اون چیزیی که میگفت.
به سمت صدا برمیگردم،صورت زیبایی داره،معصوم و بچگانه.موهای قهوهای مجعدش تا روی ابروهاش و پشت گوشهاش اومدن،بدن ظریف و خوش تراشش رو با پیراهن و شلوار سفیدی پوشونده،لبهای برجستش رو که باز میکنه توجهم به سمتشون جلب میشه:
+چیزی به یاد میاری؟
چی رو باید بیاد بیارم؟؟
_اینجا... کجاست؟
به طرف صورتم خم میشه: +فکر میکنی کجاست؟
به چشمهاش نگاه میکنم.. هرچی دقیقتر به اون دو گوی شفاف خیره میشم،تشخیص رنگشون برام مشکلتر میشه...قهوهای.. عسلی.. آبی.. زیتونی...
گیجی رو که تو صورتم میبینه لبهاش کش میاد،خنده کوتاهی میکنه و سرش رو به عقب پرتاب میکنه... چندقدم فاصله میگیره و دست سفیدشو به سمتم دراز میکنه:+بیا... خودت متوجه میشی.
گرفتن دستهاش مثل حس کردن گذر آب روان یک رودخونه پرتلاطمه،خنک و لذتبخش. مه سفیدی همهجا رو پوشونده،با وجود ترسم از هوای مه آلود،حس خوبی بهم میده،باعث میشه فضای اطراف رویاییتر بنظر بیاد.
به پسرک روبروم نگاه میکنم،جا میخورم، اون هم مثل مه سفیدی دیده میشه. لباسها و موهاش مثل ابرهای بهاری موج میخورند. انگار تندبادی اونهارو حرکت میده. به خودم که نگاه میکنم تعجبم چندبرابر میشه،شلوار قهوهای تیرم محو بنظر میاد، انگار دارم با سرعت بالایی میدوم. دوباره به پسر خیره میشم،انگار که نگاهمو حس کرده،صورتشو به سمتم میچرخونه و بهم لبخند میزنه. ناراحتی از سرعت بالایی که داریم درش نمیبینم، مثل اینکه برای اون یک پیادهروی آرومه.+حالا چی فکر میکنی؟
_اینجا... بهشته؟خنده بلندش باعث هلالی شدن چشمهاش میشه و من میتونم دندونهای سفیدشو ببینم. وقتی میخنده،سرش رو رو به بالا میگیره و موهای قهوهایش پشت سرش موج میخورن.
+جواب خیلی دم دستی بود.
_من.. مردم؟شونهای بالا میندازه:
+اگه مرده باشی،منتظری کسی رو ببینی؟ یکی مثل...عشقت؟
عشق...
+بگو ببینم،اصلا عاشق کسی بودی؟
نگاه تیزی که بهش میندازم لبخند شرمزدهای میکنه و نگاهشو به اونطرف میده...
من،هرکجا که باشم قلبم اون موهای ابریشمی و صدای بلوری رو از یاد نمیبره.
روی تپه بلندی زیر شکوفههای سیب میشینه و دستش رو به چمنهای کنارش میزنه. کنارش میشینم و با چشمهای بسته نفس عمیقی میکشم... این عطر،چرا تابحال حسش نکردم؟ ذهنم،اونو درحالی که سرش با هر نفسم روی قفسه سینم بالا و پایین میره بیاد میاره. صداش رو وقتی گردن سفیدشو بوسه بارون میکردم
و اون سرخوش قهقه میزد توی گوشم میشنوم. وقتی بینیمو داخل گودی کوچیک ترقوهاش میبردم،ریههام از عطر تنش پر میشد و مغزم مست.
لبهامو ازهم فاصله میدم:_این عطر...
+همیشه بهم میگفتی تنم بوی گل مریم میده.پلکهامو باز میکنم،چشمهای روشن قهوهای،بدن ظریف سفید،و لبهای کوچیک صورتیش..
لبخندی که میزنه گونههای هلوییش برجستهتر میشن. خودشو روی چمنها به طرفم میکشه و سرشوروی شونم میزاره،موهای مشکی بلندش روی سمت چپ سینم میریزن. بوی عطر مریم قویتر میشه. دستمو بالا میارم،میلرزه،انگار میترسم هرلحظه این نقاشی خدا از آغوشم محو بشه. روی موهاش میزارم و با حس ابریشم نرم زیر انگشتام،نفسمو بیرون میدم:_دلم... برات تنگ شده بود.
کش اومدن لبهاش رو از روی لباسم حس میکنم. سرشو بلند میکنه،اخمی روی صورت ماه مانندش جا گرفته:
+باز که قهوهای تیره پوشیدی.
_کسی نبود برای لباسای رنگارنگم ذوق کنه.چشمهاش رنگ غم میگیرن،نه.. نمیخوام دوباره توی اون دو گوی جادویی ببینمش. نگاهمو به لبهاش میدم،خودمو به سمتش خم میکنم، سرش رو بالاتر میگیره و... جاری شدن دوباره نهرهای شیر و عسلو درونم حس میکنم، حالا دلتنگی واقعی خودشو نشون میده. باعطش لب پایینش رو بین لبهام میگیرم، دستشو توی موهام فرومیبره و پشت گردنمو نوازش میکنه. دستمو کنار گوشش که میزارم، ازم فاصله میگیره،سرم به جلو حرکت میکنه و لبهام با بیمیلی ازش جدا میشن. نگاه خمارمو که میبینه،لب پایینش رو به دندون میگیره. ازجاش بلند میشه و دامن سفیدشو مرتب میکنه. شکوفه سیبی بالای گوشش روی موهای موج دارش جاخوش کرده.
دستش رو به سمتم میگیره:+یادته گفتم خدا برا عاشقها یه دنیای دیگه خلق کرده؟
دستش رو میگیرم و از جام بلند میشم، نگاه آخرمو به پشت سرم میدم و خودمو میبینم... با گل مریمی توی دستم ،عکس اون روی سمت چپ سینم... و باریکه خونی کنار پیشونیم.
YOU ARE READING
are you waiting for someone?
Romanceاین یک وانشات کاپل استریته! خوندنش چنددقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره پس خوشحال میشم نظرتونو ببینم♡