انتظار. انتظار شکلهای مختلفی داره. انتظار برای مرگ، انتظار برای رسیدن معشوق، انتظار برای به دنیا اومدن نوزاد کوچکت و انتظار برای بیدار شدن و یا خواب ابدیِ فرد مهمی.
انتظار میتونه زیبا باشه. دو دوستی که پس از زمان زیادی دوری برای دیدن هم انتظار میکشن و یا مادری که هر ثانیه برای دیدن نوزاد کوچشون لحظه شماری میکنه. این انتظارها زیبا هستند چون تو میدونی در پایان خوشحال خواهی بود.
ولی آیا کسی که در انتظار خبرهای بد است هم همینطور خوشحال است؟ کسی که در انتظار رسیدن نتیجهی آزمایشی است که مطمئن است جوابش مثبت است و بیماری دارد، کسی که روی تخت بیمارستان دراز کشیده و میدونه بیشتر از یک هفتهی دیگه زنده نمیمونه، مادری که پشت در اتاق عمل ایستاده و نمیداند که شوهرش زنده از اتاق بیرون میآید یا نه و فرزندهایی که بالای سر پدرشون ایستادهاند و تمام شدن نفسهایش را به تماشا مینشینند.
این افراد هیچ حس خوب و خوشحالیای ندارند چون در آخر احتمال شنیدن خبرهای بد خیلی بیشتر از خبرهای خوب است.
انتظار کشیدن برای دوستت که از اتاق عمل بیرون بیاد و به تو لبخند بزنه. انتظار کشیدن برای این ترسناک بود چون لویی حتی مطمئن نبود لیام از اون اتاق نفرین شده بیرون میاد یا نه.
آلان ده دقیقهای میشد که لیام رو توی اتاق عمل برده بودن و لویی همچنان جلوی در ایستاده بود و با بهت به در خیره بود.
بعد از اینکه آمبولانس سر رسید و لیام رو با خودشون بردن لویی هم به سرعت سوار ماشین شد تا بهشون برسه. هری هم میخواست همراه لویی بیاد ولی لویی گفت که باید بره بخوابه تا به کار مهمی که فردا داشت برسه. در واقع یه مصاحبهی کاری بود. هری خیلی اسرار داشت که همراه لویی بره. خیلی هم اسرار کرد ولی لویی میگفت باید خوب بخوابه تا فرصتی که برای مصاحبه داشت رو از دست نده. قول داده بود که هر اتفاقی بیوفته بهش زنگ بزنه.
بعد از اینکه موفق شد هری رو قانع کنه سوار ماشینش شد و با حداکثر سرعت ممکن به سمت بیمارستانی که اون آمبولانس رفت حرکت کرد. وسط راه هم به سختی موبایلش رو برداشت و به زین زنگ زد. هرچند که اصلا علاقهای نداشت زین رو نگران کنه اما میدونست اگر بهش نگه بعدا حسابی باهاش دعوا خواهد کرد.
ناگفته هم نمونه که زمانی که میخواست به زین زنگ بزنه نزدیک بود تصادف کنه. گوشی از دستش افتاد زیر صندلی کمک راننده و مجبور شد خم بشه و پیداش کنه. وقتی بالا اومد همون لحظه چراغهای ماشینی رو دید که روبروش بود و به شدت ماشینش چرخید. ولی خب اتفاق بدی براش نیوفتاد.
وقتی به زین خبر داد، زین بی هیچ حرف و کلامی تماس رو قطع کرد. لویی ترسیده بود اتفاقی برای زین بیوفته ولی در حدی نگران لیام بود که دیگه نتونه دوباره با زین تماس بگیره.
YOU ARE READING
Mind (L.S)
Mystery / Thrillerخطرناکترین موجودات چی هستن؟ به نظر من آدم موجود خطرناکی است. اما خطرناکتر از آدم ذهنشه. و این ذهن زمانی میتونه تبدیل به یه قاتل بشه که بیمار باشه. چون نمیتونه واقعیت رو ببینه. چون فقط اون چیزی رو میبینه که خودش دوست داره. ولی خطرناکتر از ذهنی بی...