《 33 》

72 17 5
                                    

[ این پارت رو با اهنگ درد عشق از رضا صادقی گوش کنید.❤ ]

آیناز و اشکان هر دو شانه به شانه ی هم وارد سالن شدند ، روی صندلی نشستند عمو احمد رو به اشکان گفت:

از صب من دارم بهش میگم از اتاقت بیا بیرون نمیاد 20 و چند سال بزرگش کردم حرف منو گوش نمیده حرف تو رو گوش میکنه!!

سر تاسفی تکان داد و چند نفس عمیق کشید که بابا گفت:

به این میگن عشق دلت میاد دل دخترتو بشکونی؟؟!

عمو احمد سری بین بابا و آیناز چرخاند که آیناز با چشم های مظلوم به پدرش خیره شد ، پدرش لبخندی زد و گفت:

معلومه که دلم نمیاد!!

اشکان مردد رو به عمو احمد گفت:

آقای مظفری من تو این دنیا فقط یه برادر داشتم که اونم عمرشو داد به شما الان فقط و فقط خدا رو دارم اما آیناز با تموم دنیا برام فرق میکنه من بهتون قول میدم که آب تو دل دخترتون تکون نخوره!!

عمو احمد نگاهی به آیناز انداخت که سرخ و سفید میشد و گفت:

بهت یه فرصت میدم اگر یک بار فقط یک بار ناراحتش کنی دیگه نمیتونی ببینیش!!

اشکان تک خنده ای کرد که بابا دست زد و گفت:

پس مبارکه !!

همه او را همراهی کردیم که بابا دوباره گفت:

احمد ما دیگه مرخص میشیم انشاالله یک جلسه دیگه میایم برای صحبت های اولیه و مهریه و این چیزا!

و از جایش بلند شد عمو احمد هم از جایش بلند شد و با بابا دست داد و گفت:

خیلی خوش اومدی در خدمتیم!

بعد از خداحافظی کوتاهی انجا را ترک کردیم که همان لحظه گوشی موبایلم زنگ خورد مامان و بابا جلو تر بودند و متوجه نشدند اما اشکان که صفحه ی موبایل را دید پرسید:

یاشاره چرا جوابشو نمیدی؟؟!

کلافه سری تکان دادم و گفتم:

اشکان تو یه چیزایی رو نمیدونی!!!

اشکان اخم کرد و گفت:

مثلا چی ؟؟!

بغض کرد و خواستم جواب سوالش را بدهم که بابا دستی به پشتم کشید و مرا به سمت جلو راهنمایی کرد ، اشکان با چشم برایم خط و نشان کشید.

به خانه رسیدیم زود از اشکان خداحافظی کردم و زود تر از همه از ماشین پیاده شدم و به اتاقم پناه بردم ، یاشار چند بار دیگر تماس گرفت که رد تماس زدم 10 دقیقه ای گذشت که دوباره تلفنم زنگ خورد این بار اسم اشکان روی صفحه نمایان شد چند نفس عمیقی کشیدم و تلفن را برداشتم که با صدای بم و خشدارش گفت:

خوب داشتی میگفتی!

با صدای لرزان گفتم:

سلام

شروعی دوبارهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora