مین جه غمیگین به اسمون بی ستاره شب نگاه کرد ...ماه توی روز نهمش بود ...یه ماه نیمه کامل نورانی .....انگار وقتش شده بود ....وقت وداع با تنها کس زندگیش بود......اون قرار بود تماشا کنه که چه طور اخرین فرد زندگیش جلوش جون میده ولی اون ناتوان در نجات اون فرد .....درد غیر قابل وصفی توی قلبش پیچید با قطره اشکی که از چشمش چکید به قلبش چنگ زد ....اون باید یه کاری میکرد .....اون باید جلوی ....جلوی بردار زاده احمقشو میگرفت .....ولی خیلی درد داشت با اینکه نیروش پلید بود عرضه هیچ کاری رو نداشت همون طور بی مصرف ....همون طور خنده دار
🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂نامجون و جی هوپ و جی بی با چیزی که دیدن سر جاشون خشک شدن ...اصن ..اصن همچین چیزی ممکنه ؟؟
جی بی با بهت اولین قدم رو برداشت
جی بی: اینجا.... چرا اینقدر... تمیزه ؟؟
نامجون:......نمیدونم
جی هوپ :خودم ریختم پشمام موند ..اینجا چه خبر ؟؟
اون سه تا با تعجبی که سرتا پاشون رو گرفته بود داخل شدن
جی هوپ به مجسمه های عجیبی که تا حالا تو عمرش ندیده بود حتی تو کتابای تاریخی مرپوژ*...خیره شده بود .....در عین عجیبی جذابت و ابهت زیادی داشتن و انگار زیر هر مجسمه با خط عجیبی چیزی نوشته شده بود...... اسمشون بود ؟؟؟ یا چیزی که اصلا نمیشه تصور کرد ؟؟
جی بی:ما الان واقعا تو چه کوفتیم ؟
جی هوپ پوکر :ما تو چیزی نیستم
جی بی پوکر تر :منحرف کی بودی توووو؟؟
جی هوپ پوکر تر تر :خودممممم
نامجون همون طور که بحث اون دوتا مشنگ به تخمش بود محو هنر و رنگای زیبای قصر و همین طور نقاشی های عجیب خاص در مکانای خاص بود لب زد :پس همه قصر های نفرین شده اینجورین؟؟ ..همین طور خیره کننده.....همین طور پر ابهت
جی بی که با کنجکاوی به اون چیزی که معلوم نبود مجسمه اس یا نقاشی سه بعدی یا یه جسد خشک شده واقعی ور می رفت و این ور و اون ورش میکرد جواب نامجون رو داد
جی بی:فکر کنم ..نه که زیاد قصر نفرین شده هست و من اونجا ها هر دفعه پلاسم میدونم....ایش چه سوالای مزخرفی میکنی.......
جی بی یهو از چیزی که گفته بود خشکش زد و چند بار پلک زد و چند بار هم حرفشو تکرار کرد
جی بی: قصر نفرین شده .......قصررررر نفرین شده؟؟؟ وایستا ببینم نامجونااااا الان چی گفتیییی ؟؟؟
به نامجون خیره شده و نامجون متعجب پلک زد
نامجون:پر ابهت؟؟
جی هوپ که نظرش به بحث اون دوتا جلب شده بود اکتشاف کردن اون نقاشی رو به بعد موکول کرد
وبرگشت سمت اونا تا ببینه موضوع چیه
جی بی ترسیده :نه قبلش
نامجون: جذاب؟؟
جی هوپ که فقط نصفه حرفای نامجون یادش بود گفت :در واقع گفتی خیره کننده
جی بی با استرس : نه قبلش؟؟
نامجون به خودش حالت فکر کردن گرفت... و بعد چند ثانیه با شک گفت :شاهانه ؟؟؟
جی بی پوکر :کیرم دهنت چرا اصل کاریه رو نمیگی ؟؟؟
نامجون با تعجب به جی بی نگاه کرد
نامجون: خو یادم نمیادددد از بس جذب اینجا شدم حالیم نی چی میگم....باز تو چه انتظاری داری حرفایی که میزنم یادم باشه
جی بی دوست داشت اون چیز عجیب غریب تو دستشو به سرش بکوبه با یه نفس عمیق با شک به نامجون نگاه کرد و گفت : تو .... گفتی .....قصر.... نفرین ....شده ؟؟
نامجون با خیال راحت:اها اونو میگی حالا گفتم چی شده که این جنی شده.....اره.....هوم تا اونجایی که میدونم و یادم میاد روی اون سنگه که اون مجسمه اول دروازه نگه داشته بود بالاش با یه نوت بزرگ نوشته بود قصر نفرین شده ای......نمیدونم چی چی اخه نصفش ترک ورداشته بود اونم رو نوشته ...بعد که تصمیم گرفتین بیاین این تو،نوشته اش به Welcome to Isaina تغییر کرد به خاطر همین گفتم بیخیال شین و بیاین برگردین و گوش نکردین
نامجون بعد از تموم شدن حرفش کاملا ریلکس رفت سمت یاقوت بنفشی که بین سینه یه مجسمه در حالت نیمه نشسته بود و ....انگار بالای یه چیزی نشسته بود و دور اون مجسمه شعله های اتیش خشک شده بود رفت (یعنی دورش سنگی بود ولی سنگ طوری طراحی شده بود که شبیه شعله های اتیش بود)
ولی با تموم شدن حرفش جی بی و هوپی تو شوک رفته بود باچشمای درشت شده همو نگاه میکردن
که یهو اون وسیله ایی که بین دستای جی بی از بین دستاش سر خورد و شکست
جی هوپ با پشمای ریخته دنبال نامجون رفت و از شونش گرفت و برگردونش سمت خودش و تو صورتش داد زد
جی هوپ: الان چه شری گفتیییی؟؟
نامجون متعجب پلک زد :میشه بگین چه مرگتونه ؟؟
جی بی بدون توجه به گندی که زده بود سمت نامجون رفت
جی بی: توووو هیچ حرفی مبنی بر نفرین بودن اینجا نزدیییی
نامجون شوکه :چی ؟؟
جی هوپ با چهره عاجز :نامجونااااااا
جی هوپ با چهره محو شده تو افق:ریدییی
نامجون متعجب :ولی من چند بار بهتون گفتم ولی شما گوش ندادید
جی بی پوکر:داداش دونفر دارن میگن نگفتی، اینجا داری از چی دفاع میکنی؟؟
نامجون با شک لب زد:نگفتم ؟؟؟....ولی گفتما
هر سه اونا اینقدر درگیر بحث خودشون بودن که اصن متوجه دود سیاهی که به سمتشون میرفت نبودن
اون دود سیاه با رگه های بنفش و ابیِ توش بین پاهای اونا در حال رقصیدن بود ...مثه یه ملودی موسیقی دل نواز در هم میپیچید
نامجون با پوفی چشماشو چرخوند و مثلااا داشت به نصیحتای اونا که مبنی بر دقت بالا و توجه بسیار به کلمات نفرین شده و بگا رفتن بود گوش میداد همین طور که سرشو تکون میداد که مثلا من متوجه حرفاتونم ...اطراف و دید میزد ....اگه از دید دیگه نگاه میکرد ....اونجا مثه صحنه تئاتر بود.....انگار هر مجسمه ...هر نقاشی .....داره باشون حرف میزنه ....اونا .....دارن اینده رو میگن ؟؟؟ یا گذشته رو به تصویر کشیدن ؟؟
با حس مبهمی که از پایین زانو هاش حس میکرد کنترل عصابش ضعیف شده بود....حسش شبیه چیزی بود که انگار ...توی ابره ؟؟یا یه چیزی نرم و سردی که هیچ جسمی نداشت ....یه جورایی انگار توی مه غلیظ بود .....این اذیتش میکرد و نمیذاشت با دقت اطرفاو نگاه کنه با حس ناخوشایند به پایین نگاه کرد که ببینه دلیل این حس مزخرف چیه که با چیزی که دید ....
نامجون:فااککککککککککک
جی هوپ یکی زد تو صورت نامجون و بلند داد زد :تو خودتتتتتت
نامجون با تعجب از جنی شدن دوستش با انگشت اشارش خیلی کیوت پایین و نشون داد و لب زد
نامجون:انگار... کسی.... شاشیده ؟؟
جی بی با چهره ایی که توش داد میزد نامجون تخت هاشو از دست داده رو بهش گفت :ها حالت خوبه ؟؟
جی بی بعد از تموم شدن حرفش با حالت مسخره ایی پایین و نگاه کرد و بعد از ترس نزدیکبود واقعا طبق گفته نامجون بشاشه
از شونه های جی هوپ گرفت و با ته ته په ته جی هوپ و عین چی تکونش میداد جوری که اگه یکم دیگه به تکون دادناش ادامه میداد دل و روده جی هوپ پخش زمین میشد
جی هوپ با صورت جمع شدن پایین و نگاه کرد و بعد از ترس جی بی رو بغل کرد
جی هوپ :فاکککککککک
جی بی به نامجون نگاه کرد با چیزی که پشت سر نامجون دید .....نزدیک بود از حال بره
با ترس نامجون و نشون داد و با ته ته په ته به هر دو فهموند که یه چیزی پشت سره نامجونه
نامجون با ترس برگشت که دقیقا یه حاله جسمی رو دید که بدون چهره ولی با لبخند بهشون نگاه میکنه از ترس چند قدم عقب رفت که به اون دوتا بر خورد کرد جی هوپ و جی بی که احساس ضعف توی پاهاشون احساس میکردن با ضربه اروم نامجون از پشت هر دو باهم رفتن و تا گردن توی اون مه فرو رفتن
اون جسم کاملا، بی حجمی بود بدون چشم ...بدون گوش ....بودن دماغ یا هر چیزی که اعضای صورت رو میساخت ...اون فقط یه لبخند باز داشت ....ولی دندون یا زبون هم نداشت....انگار صورتش از وسط نصف شده بود به شکل لبخند .....موهاش که شبیه بدنش بود تا شونه هاشو پوشش میداد اون دو خط روی لبش تکون خورد ولی اونا هیچ صدایی با گوشاشون نشیندن .....ولی تو ذهنشون صدای خنده بلندی که تبدیل به جیغ هایی از درد میشد پر بود .......اونا ترسیده بودن با اینکه جنگجوهای قدری بودن و همتایی نداشتن از ترس خشک شده بودن ....ادما همیشه از ناشناخته ها میترسیدن و همیشه به جای پذیرش و درک ناشناخته ها باهاشون مبارزه میکنن و تمام تلاششون رو برای نابودی اون موجود ناشناخته میکردن در صورتی که شاید اون موجود هیچ خطری نداشته باشه و این میل به خون ریزی ادما برای ناشناخته ها باعث شده بود که حتی موجودات بی خطر هم برای زنده بودن قانون طبیعت رو یاد بگیرن ...... با اینکه اون ها برای مبارزه با هر چیزی در هر موقعیتی اموزش دیده بودن... ولی اون موجود مجهول باعث شده بود بترسن و برای زنده موندن هرکاری کنن.... هرکاری ...حتی بدون توجه به احساس اون موجود ....بدون توجه به غم و صلح اون ...اون رو به صلیب میکشیدن ....و این اغازی برای خون ریزی پیشتر هم نوع های اون موجود بود و دشمنی غیر قابل توصیف .....انسان ها خودشون با دستای خودشون دشمنی برای نابودی خودشون میسازن
جی بی با دیدن چهره بی صورت که با شتاب نزدیکشون می شد از حال رفت
جسم مجهول با یه جیغی شبیه خنده سمت اون دوتا و نصفی حمله کرد و اون دوتا با تمام وجود جیغ کشیدن .....چند دقیقه بعد تنها چیزی که توی قصر نفرین شده معلوم بود سیاهی بود و سکوت بی پایان
🌃🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌃
YOU ARE READING
𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑴𝒂𝒌𝒆𝒓 𝑬𝒍𝒆𝒎𝒆𝒏𝒕
Fantasy(های به ریدرها عزیزم لینک پارت های ویرایش شدش قرار گرفته در پارت اول لطفا اگه به این بوک برای خوندن فرصت دادید لطفا فایل های ویرایش شده اش رو چک کنید و لذت ببرید 💜) کیم تهیونگ حتی اسمشم باعث میشه سرتو بکبونی تو دیوار کیم تهیونگ عنصریه که تنها کار...