-درست کار کن! مگه نون نخوردی؟! دلت واسه ساییدن توالتای پایگاه تنگ شده، نه؟! جوابمو بده!
شیندونگ پیر، دستش رو سایهبون چشمهای چروکیدهاش کرد و درحالی که زیر درختی حوالی یکی از زمینهای کشاورزی نشسته بود و گوشهای خرگوش روی پاهاش رو نوازش میکرد، به گارد درجه یک، جئون جونگکوک خیره شد، که با اخم غلیظی دست به کمر، بالای سر اهالی جدید پک، ولگردهایی که یک ماه پیش به اونجا اومده بودن، ایستاده بود و سرشون فریاد میکشید. ولگردهایی که قدرت تبدیل اونها توسط مبدلهای پک از اونها گرفته شده و جای خواب و غذایی به اونها توی اردوگاه کوچیکی واقع در غرب پک، داده شده بود.
شیندونگ میدونست که اگه ولگرد بیچاره اون حجم از انرژی رو از جانب گارد احساس نمیکرد، برای کوبیدن بیلِ بین دستهاش توی فرق سر گارد تعلل نمیکرد؛ چرا که اون آلفا درست از سپیدهدم که کار ولگردها توی مزرعه شروع شده بود، تا همون لحظه که خورشید درست وسط آسمون قرار داشت، حتی یک لحظه رو هم برای غر زدن و فحش دادن از دست نداده بود.
پیرمرد، آهی کشید و دستی به سر موجود کوچیکی که داشت روی پاهاش چرت میزد، کشید. چند روز قبل، درست وقتی که داشت بعد از دیدار با ارواح از سربالایی تپهی دشت جنوبی بالا میرفت، تهیونگ رو دیده بود که به سمتش میدوه. پسر، نگران به نظر میرسید و ترس توی چشمهاش دیده میشد. جملاتی که به زبون اورده بود، پیرمرد رو به شگفتی و هیجان وا داشته بود.
- استاد شیندونگ! یه اتفاقی افتاده! من، دیروز داشتم یکی از کتابهایی که سالها پیش بهم داده بودید رو میخوندم؛ توی اون کتاب نوشته بود، مارک دوم یه مبدل، سرنوشت فرد مارکشده رو برای همیشه تغییر میده. من... من این کارو انجام دادم و حالا پشیمونم! میترسم اتفاق ناگواری بیوفته. لطفا بهم بگید که قرار نیست اتفاق بدی بیوفته و منظور اون جمله، چیزی نیست که من فکر میکنم.
شیندونگ، برای لحظاتی شگفتزده به شاگردش خیره شده و سکوت کرده بود؛ چرا که صحبتهای اون پسر، هماهنگی عجیبی با خبری که از طرف ارواح بهش داده شده بود، داشت؛ خبر پذیرفته شدن جوونگکوک به عنوان جفت حقیقی ورتو. در انتها، در حالی که به ریش سفیدش دست میکشید، خطاب به امگا گفته بود:« سرنوشت جفتت، اونطوری رقم میخوره که خودش میخواد.»
- یعنی چطوری؟!پیرمرد که اجازهی گفتن تمام حقیقت به امگا رو نداشت، جواب داده بود:« دقیقا، همونطوری که خودش میخواد.» و نتونسته بود صحبتهای رهبران سابق پک رو برای امگا بازگو کنه؛ اینکه جفتش قراره سالها بعد، برعلیه تصمیمات رهبر فعلی پک و مشاورانش شورش کنه و درحالی که حمایت ارتش کوچیک پک رو از آن خودش کرده، تغییراتی رو در وضعیت زندگی افراد پک طلوع دشت به وجود بیاره.
ESTÁS LEYENDO
Endowment [kookv]
Hombres Lobo- واقعا که یه امگای احمقی! - و تو از امگاهای باهوش و قوی خوشت میاد. مگه نه؟! - آره، همینطوره. چیزی که تو اصلا نیستی! - قسم میخورم یه روزی میفهمی هوش و قدرت واقعی اون چیزی نبوده که فکر میکردی. - منتظر اون روز میمونم. کاپل: کوکوی ژانر: امگاورس، ف...