داشت تو خواب دست و پا میزد که یهو انگار یکی دستشو کشیده باشه و بیرون آورده باشه، از خواب پرید.
قفسه ی سینش به سرعت باال و پایین میشد. بازم همون خواب رو دیده بود.
براش عجیب بود که هربار پسر توی خواب بهش خیره میشه و کم کم محو میشه.
نقاشیه چهره پسر توی خوابش رو کشیده بود تا یادش نره.
نقاشیش خوب بود و پسر توی خوابش رو، روی صفحه ی سفید دفترش کپی کرده بود.
برای جونگ کوک 23 ساله ای که تاحالا همچین چیزی رو تجربه نکرده بود، عجیب بود که نزدیک یه ماه خواب های تکراری ببینه.
تنها کسی که واقعا اونو میشناخت، تهیونگ دوست
صمیمیش بود.
از بچگی باهم بزرگ شدن و باهم اتفاقای جدید رو تجربه کردن، پس چیز غیر عادی نبود که همدیگرو خوب میشناختن.مثل همه ی روز های دیگه از تختش دل کند و گوشیش رو برداشت تا به تهیونگ زنگ بزنه. همینکه قفل گوشی رو باز کرد اسم منیجرش روی صفحه نمایان شد.
صداش رو صاف کرد و دکمه ی سبز رنگ رو لمس کرد.
هیوک:هی جونگ کوک، از صبح تاحالا 10 بار زنگ
زدم چرا جواب نمیدی؟!اصلا میدونی ساعت چنده؟!
جونگ کوک:س..سلام هیونگ، یخورده آروم تر! خب
خواب بودم ببخشید.هیوک:ای پسره ی شلخته.. مجبور شدم مصاحبه ی امروز رو با شبکه ی KBS لغو کنم چون جنابعالی خواب بوده...هیییع، از دست تو چیکار کنم من آخه؟!
جونگ کوک:حاال که چیزی نشده هیونگ، اونا هر هفته با من مصاحبه میکنن، بزار این هفته نشه، چیزی نمیشه...تازشم من امروز قراره برم استودیو برای ضبط و بعدش از اونجا باید برم برای عکسبرداری...خسته میشم با این همه کار!
هیوک:باشه باشه فهمیدم... به جای اینکه این همه حرف میزنی زود برو آماده شو تا بیام دنبالت ببرمت استودیو
جونگ کوک:هیونگگگگ!! من که بچه نیستم تو هم مامانم نیستی بخوای منو جایی برسونی.!!
هیوک:اییی خداا!! بیا و خوبی کن.. پسره ی بی چشمو رو.. اصلا حالا که اینجوری شد خودت برو دیگه هم به من زنگ نزن.
جونگ کوک:نه نه هیونگ.. ببخشید.. منظوری نداشتم...میشه باهام بیای؟! (با لب و لوچه ی آویزون و چشمای پاپی طور)
هیوک:نه. همینکه گفتم، خودت میری، بای.
جونگ کوک:هیو...
قبل از اینکه جونگ کوک بتونه حرفشو بزنه صدای بوق توی گوشش پیچید که نشون میداد هیونگش راجع به چیزی که گفته بود جدیه؛ البته جونگ کوک از اینکه قرار بود خودش بره ناراحت نبود، پس با بیخیالی شونه هاش رو بالا انداخت و نگاهی به ساعت انداخت.
چیییییییی؟! ساعت 11:32 بوددد؟!
این یعنی باید تا تقریبا 30 دقیقه ی دیگه جلو استودیو میبود.
با سریع ترین حالت ممکن دوش گرفت و تصمیم گرفت چیزی نخورده تا وقتش به فنا نره.
پس فقط خودش رو آماده کرد با دو به سمت پارکینگ رفت تا با ماشینش بره.
و البته که جونگ کوک نمیخواست جلب توجه کنه، ولی محض رضای فاک، به تظر شما کسی توی سئول هست که بنز مشکی مات جئون جونگ کوک، آیدل موفق 23 ساله رو نشناسه؟! :/
میتونیم بگیم از شانس خوبی که جونگ کوک داره، خیلی به موقع جلوی در استودیو رسید)البته میتونیم بزاریم پای اینکه 6 تا چراغ قرمز رو رد کرد(همینکه از ماشین پیاده شد، آقای لی رو دید که داره وارد استودیو میشه.
آقای لی به جونگ کوک کمک میکرد تا آهنگاشو ضبط کنه و تنظیم کنه.
نزدیک 3 سال بود که جونگ کوک با آقای لی کار میکرد و طی این سه سال متوجه شده بود که
آقای لی خیلی مهربونه و خیلی کم عصبانی میشه؛ ولی وقتی پای زمان و ساعت جلو بود، کسی جرئت نداشت به آقای لی حتی سلام کنه.جونگ کوک خیلی سریع قبل از اینکه در شیشه ای بسته بشه، خودشو به آقای لی رسوند و با یه لبخند ملیح به آقای لی سالم کرد.
آقای لی هم در جواب یه لبخند بهش زد که خیال جونگ کوک رو از عصبانی نبودنش مطمئن کرد.آقای لی: جونگ کوک امروز قراره روی آهنگ جدید کار کنیم امیدوارم یادت مونده باشه که گفتم امروز ضبط اصلی رو انجام میدیم.
جونگ کوک: عااا، بله آقای لی یادم مونده (چرا این جمله انقد برام غریبه بودد؟!)
آقای لی: خب، آماده ای شروع کنیم؟!
جونگ کوک: بله آقای لی (باید برم قبرمو بکنم)