part 14

6.3K 947 314
                                    

نیمه شب بود

شهر تو سکوت و تاریکی فرو رفته بود اما جونگ کوک بیدار بود

کنار پنجره وایساده بود و از لبه پرده بیرون و نگاه میکرد

یه موتوری مشکی پوش چند ساعتی میشد که جلوی خونه وایساده بود

حدس اینکه یکی از آدمای عموی ته بود اصلا سخت نبود

انگار قصد نداشت دست از سر اون دو نفر برداره

جونگ کوک که هم ترسیده بود هم باید از خانوادش مراقبت می‌کرد چاقویی که همیشه همراهش بود و از جیبش در آورد

منتظر بود تا اون مرد پاش و تو ساختمون بذاره

اما در کمال تعجب اون مرد بعد چند ثانیه از اونجا رفت

جونگ کوک که هنوز خیالش راحت نشده بود روی تخت نشست

تهیونگ با لبایی که بازمونده بود خیلی قشنگ خوابیده بود

دستش و جلو برد موهای تیره پسر و ناز کرد و به چهره خوابش نگاه کرد و گفت: ازت مراقبت میکنم ته ...... هم از تو هم از بچمون

ته تکون آرومی خورد اما بیدار نشد

برای بار هزارم جونگ کوک قفل های خونه رو چک کرد

در اتاق خودشون رو هم قفل کرد و بعد رو تخت دراز کشید

تهیونگ که این مدت به بوی کوک زیادی معتاد شده بود خودش و تو بغلش جا کرد و خوابش و ادامه داد

❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️

جیمین از روی تختش بلند شد و برق و روشن کرد

هر کاری میکرد خوابش نمیبرد

نگرانی استرس فکر و خیال

از اتاقش خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت تا یه چیزی بخوره

آشپزخونه یونگی به لطف خونه کوچیکش نزدیک بود و جیمین واقعا از این قضیه ممنون بود

وارد آشپزخونه شد و اونجا یونگی و دید

یونگی با دیدن جیمین هول کرد و سیگار و خاموش کرد

نمیخواست جیمین اون و در حال کشیدن سیگار ببینه

چون همه اینا امتیاز منفی بود و میترسید جیمین ازش متنفر بشه

دست خودش نبود

همه زندگیش و طبق اون پسر چیده بود

جیمین کنارش نشست و با بی خیالی گفت: قایمش نکن

یونگی دستش و از روی زیر سیگاری برداشت و به چهره جیمین خیره شد

ضربان قلبش دوباره اوج گرفت

محو اون پسر میشد و این از محدوده عقلش خارج بود

جیمین سرش و پایین انداخت و گفت: چرا اینقدر من و دوست داری

Kookv Do Me(F#ck Me) [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora