LN 42.

168 59 12
                                    


دوستتون دارم...
دوستم داشته باشید 🦋

قسمت چهل و دوم – موقعیت ویژه

پادشاه الف همه رو به نشستن دعوت کرد و ادامه داد:" فکرش رو هم نکنید. شما وظیفه ی بزرگی رو انجام دادید که این اتفاق در برابرش هیچه. درسته که زبون شون تنده اما من به دورف ها اعتماد کامل دارم."

به سمت جین نگاه کرد که سعی می کرد ناراحتیش رو نشون نده. حدس میزدم توقع دفاع بیشتری از جانب پدرش داشت چون ناگهان گفت:" اون ها وفادار هستن اما ضرری نیمزنه که احترام بیشتری به فرمانده و مافوق شون بذارن."

نامجون به من نگاهی انداخت که نمی­تونستم بفهمم چه فکری درونشه... اما قبل از اینکه حتی بخوام چیزی ازش بپرسم پادشاه شروع کرد:" چیزی پیدا کردید."

ناگهان فکر کردم " اگه موضوع فوق محرمانه س مودبانه نیست که من تو سکوت اونجا بمونم بنابراین سعی کردم چیزی بگم و توجه آنها رو به حضور خودم جلب کنم."

" ببخشید قربان اما بنظر میاد موضوع پیش اومده ضروری و محرمانه باشه. من یه وقت دیگه برای پرسیدن سوال هام میام..."

پادشاه به سمت من چرخید:" نه.نه. اگه بخوای میتونی بمونی. بهرحال اونها افراد تو هستن. این من هستم که باید بخاطر اینکه اونا رو بدون اطلاع تو فرستادم ازت عذر بخوام."

از درون احساس شرم می کردم. حتی متوجه عدم حضور شون نشده بودم. درسته که می خواستم باهاشون رو به رو نشم اما باید حواسم بهشون می بود. من دیگه چطور فرمانده ای بودم! اما بهرحال اصلا درست نبود بذارم همه از این بی دقتی مطلع بشن بنابراین گفتم:" خوشحال میشم بتونیم کار مفیدی اینجا انجام بدیم."

پادشاه قدردانانه سری تکون داد:" دنبال من بیایید."

بعد به سمت گوشه ای از اتاق و به طرف دری رفت که قبلا متوجه ش نشده بودم.

زمزمه کنان از جین پرسیدم:" کجا داریم میریم؟"

جین به آرومی زمزمه کرد:" به اتاق نبرد." و راه رو نشون داد.

می خواستم بیشتر سوال کنم اما مشخص بود که اصلا حالش خوب نیست پس صبر کردم و همین که از در وارد شدم منظورش رو متوجه شدم.

نقشه های سرزمین ها به دیوارها آویزون شده بودن؛ زره ها و سلاح های تاریخی کناره های اتاق چیده شده بودن، نقاشی های قهرمانانه همه جا به چشم می خورد و کتابخونه ای پر از کتاب و طومارهای تاریخی گوشه ای از اتاق بود که برای یک خوره ی کتاب مثل من خیلی وسوسه انگیز بود.

آهسته جلوتر رفتم. وسط اتاق یک میز بزرگ قرار داشت که بوسیله ی چراغ بسیار بزرگی از بالا روشن شده بود و نقشه ی برجسته ی سرزمین همراه با ماکت موجودات روی میز ساخت شده بود. مثل یه رویا بود. من تو یک اتاق استراتژی واقعی؛ تو دنیای الف ها ایستاده بودم!

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Donde viven las historias. Descúbrelo ahora