chapter 3

258 55 10
                                    

Song for this chapter:Old me,5 sos
واسه ترجمش اینو گوش دادم شماهم اگه میخواید پلی کنید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

همونطور که داشتیم از استیج پایین میومدیم آه کشیدم.اون....افتضاح بود‌.بخاطر من همه چیز اشتباه پیش رفت؛کلی پسرا مثل همیشه شاد بودن.

"چیشده عزیزم؟"زین با خوشحالی پرسید.یعنی متوجه نشدن چقدر بد بودم؟

"آممم،هیچی.فقط یکم خستم"من جواب دادم و هری با سرگرمی بهش نگاه کرد.من تقریبا ماه پیشو فراموش کردم و بهش لبخند زدم ولی بعد هری بهم خیره شد و نگاهمو گرفتم.

"آره یکم خسته کننده بود ولی عالی بود،همه ی شما امشب خیلی خوب بودید.من الان خیلی سرعت دارم!"لیام داد زد و همه ی ما بهش خندیدیم.شاید من اونقدراهم که فکر میکردم بد نبودم‌.من لبخند زدم ولی بعد هریو دیدم که با برق تنفر توی چشما بهم خیره شده.انگار اون میتونه ذهنمو بخونه،هروقت که خوشحالم یجوری گند میزنه تو حالم.من مطمئنم که پسرا متوجه نشدن،ولی هری شد و لبخند زد.
پسرا نمیدونن هری چجوری باهام رفتار میکنه،اونا هنوز فکر میکنن ما بهترین دوستای همیم.چون هری توی کنسرتا،مصاحبه ها،تمرین ها و هرجایی که مردم میتونستن مارو ببینن بدجنس نبود.البته من یجورایی ازین بابت خوشحال بودیم.این یه قرارداد بین من و هریه!

"دیگه کم کم باید بریم،آخر این هفته مصاحبه داریم."نایل با لحظه ی غلیظ ایرلندیش میگه.همیشه آرزو داشتم یه لحجه ی اینجوری داشتم،البته که من بریتیشم و لحجه دارم ولی این تو انگلیس چیز خاصی نبود.البته این مال قبل از اینه که همه چیز برعکس بشه.الان من آرزو میکنم که میتونستم نامرئی بشم!

ما نشستیم توی وَن،راننده لیام،نایل و زینو رسوند خونه و بعد از پنج دقیقه سکوت مسخره بالخره من و هری هم رسیدیم خونه‌‌.

من داشتم قدمامو به سمت اتاقم میبردم که یهو یه دست روی شونم منو متوقف کرد‌.من آه کشیدم و برگشتم سمت صورت هری.

"چرا انقدر عجله داری؟"هری با پوزخند پرسید.

"فک کنم قبلا گفتمش،من خستم."گفتم و دوباره برگشتم.

"هی!کی گفته کارم باهات تموم شده؟"

"باشه.چی میخوای؟"گفتم و برگشتم سمت صورت هری.

"اول از همه بچرخ"من اروم چرخیدم...."حالا خوب بخوابی دیکهد"

همونطور که من شوک بودم هری رفت طبقه ی بالا توی اتاقش.اون واقعا بهم گفت خوب بخوابی؟باشه اون بهم گفت 'دیکهد' ولی اون گفت خوب بخوابی!شاید این مدرک برای یچیزِ خوبه!

من رفتم توی اتاقم و باکسرمو در اوردم و توی تخت راحتم دراز کشیدم.درباره ی خودم و هری خواب دیدم کردم،اینکه قبل از این کمات بدجنسانه و سکوتای مسخره چحوری بودیم.وقتی نیمه خواب بودم شنیدم که یکی اومد توی گوشم زمزمه کرد.

"دوست دارم."

______________________________

شماهم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنید؟-

وای:))

۴۱۰ کلمه.

worthless [L.S] (Persian translate)Where stories live. Discover now