Stuck in my brain;chase Atlantic
+تمام این مدت داشتی باهام بازی می کردی ؟
نچی کرد و با نشستن روی پای کوک نیشخندی زد
= نه جونگ کوکی تو فقط.....
با بردن دستش زیر چونه ی کوک ضربه ی ارومی بهش زد و سرش رو بالا تر اورد
= وارد بازی من با اون احمقا شدی !
دندون هاش رو روی هم فشورد و سرش رو جلو تر کشید
+ چرا هان چرا ؟ تهیونگ تو....تو یه پلیس شدی تا یه قاتل بشی !
با نا باوری گفت و لب هاش رو روی هم فشورد
نمی فهمید
انقدر گیج بود که انگار زمان براش متوقف شد بود != نه کوک ! گوش کن من رییس پلیس شدم چون مطمئنن....
با بلند شدن از روی پای کوک صندلیش رو روی به روی کوک گذاشت و روش نشست
= آخرین نفری بودم که بهش شک می کردن از وقتی از دست اون گروه مافیا لعنتی فرار کردم کوک من.....عوض شدم ! اتفاقاتی که افتاد من رو عوض کرد کوک و دیدن دوباره ی تو.....
اخمی کرد و با پایین اوردن سرش اجازه داد موهای بلندش روی پیشونیش بریزن
= یه یاد اوری بزرگ بود ! یاد اوری تمام اون اتفاق هایی که افتاد ! اون قتل ها کار من بود و چه خوب که تعداد اون رییس های لعنتی دقیقا به تعداد حروف اسمم بود ! با کشتن هر کدومشون اسمم رو روی بدنشون حک می کردم تا بفهمن کوک بفهمن کی بود که نابودشون کرد Kim Teahyung ! ولی هیف که نتونستم روی اون بیون عوضی حرف اخر رو بزارم چون اون بمب کوچیک داخل نوشیدنی که خورد مغذش رو ترکوند ولی کاملا به موقع چون اون هویت من رو فهمید بود !
با در اوردن چاقو از داخل جیبش اون رو روی رون کوک گذاشت و طوری که خراشی روی پوستش ایجاد نکنه تا قفسه ی سینش امتداد داد
=زخم هایی که روی بدنم دارم کوک دونه به دونشون پر از خاطرات تلخن و بزرگ ترین زخم.....
با گذاشتن چاقو روی شقیقه ی کوک تلخندی زد و به چشم های منتظرش خیره شد
=روی ذهنم کوک خاطراتی که قرار نیست فراموششون کنم این دنیا فاسد شده کوک و.....
با بلند شدن از روی صندلی پشت کوک قرار گرفت و طنابش رو باز کرد
= اون عوضی هایی که باعث فاسد شدنشن باید بمیرم ! و یه نفر باید نابودشون می کرد پس اون من شدم حالا هم برو و اگه یبار دیگه می بینمت.....
اخمی کرد و پاش رو روی صندلی گذاشت
= می کشمت !
با باز شدن دستش از روی صندلی بلند شد و سمت تهیونگ رفت
+از اینکه سعی کنم بکشمت یا به پلیس بگم کار تو بوده نمی ترسی ؟
با حلقه کردن دستش دور قفسه ی سینش به دیوار تکیه داد و تکخندی کرد
ESTÁS LEYENDO
game !
Fanficبا ابروی بالا رفته به مرد که چاقو رو روی گلوی کوک گذاشته بود خیره شد و قهقه ای سر داد = پس تو فکر من تو دام تو گیر افتادم ؟؟ اشک فیک کنار چشمش رو پاک کرد و موهای بلندش رو بالا داد = کاملا اشتباه می کنی من تو این بازی نه برندم و نه بازنده ! بلکه من...