رای هاتون آخر رو ۴۹ موند و به ۵۰ نرسید، من شخصاً خجالت کشیدم دیگه از اینکه آپ نکنم، لابد لیاقت داستان ۵۰ تا رای نیست دیگه
آخرین قسمت از آخرین روحزاد خدمت شما، بعد از این آخرین جادوگر شروع میشه که جلد آخر این سه گانهست و از اونجایی که تعداد کمی هستید که میخونید احتمالا مثل قبلی ها ۵۰ قسمت نباشه و زود جمعش کنم
قسمت پنجاهم - آرزو
نامجون به عنوان یک جنگجو و فرمانده ی نظامی، تو موقعیت های سخت زیادی قرار گرفته بود. از مبارزه با خوناشام هایی که عطش کور شون کرده و به هر چیزی حمله میکنن گرفته تا گیرِ شکارچی های خوناشام افتادن...
اما بین تمام تجربیاتش، موقعیت فعلی با هیچکدوم قابل مقایسه نبود. شاید با خوناشام ها و گرگینه ها رو به رو نبود با شاید با عطش و مرگ دست و پنجه نرم نمی کرد اما حالا بی اینکه تو خطر مگر قرار گرفته باشه کاملا مستاصل شده بود. موقعیت بی اندازه شخصی بود و بنظر می رسید هیچ راه خروجی ازش وجود نداره.
پسرش تهیونگ تو سرزمین مرموزی گم شده بود که هر قدم اشتباه می تونست باعث بشه هرگز نتونی به اون فردی که قبلا بودی برگردی.
سوهو، پسری که به خوناشام تبدیلش کرده بود تا زندگیش رو نجات بده گم شده بود و با بررسی موقعیتی که جونگ کوک بهش دچار شده بود میشد قضاوت کرد که اصلا تو موقعیت مناسبی نیست.
و نهایتا، یک نیمه آداروس درست جلوی چشم هاش زانو هاش رو بغل گرفته بود و داشت گریه می کرد.
نامجون یکبار دیگه تلاش کرد:" هی!! من هم مثل تو تحت تاثیر اون طلسمـ..."
جین انبار سرش رو بلند کرد و بهش چشم غره رفت:" گفتم نمیخوام توضیحت رو بشنوم!!!!!!" و سعی کرد لباس های تیکه پاره شده اش رو دور خودش محکم تر کنه.
نامجون نفسش رو رها کرد و دوباره دستش رو بین موهای جونگ کوک که حالا سرش روی پای نامجون گذاشته شده بود کشید. تب ش داشت پایین می اومد... شاید میشد گفت از ورود شون به این سرزمین عجیب یک ساعت هم نگذشته بود و به این وضعیت دچار شده بودن.
هر جای دیگه ای بود نامجون زیر 4 ساعت نگران تهیونگ نمی شد. خوب می دونست که توانایی های تهیونگ بیش از این چیزهاست اما این سرزمین و جو سنگینش آرامش براش نگذاشته بود.
وقتی بالاخره پری کوچولو های جنگلی که به دستور یونگی برای تهیه ی لباس برای جین رفته بودن برگشتن، نامجون به خودش اجازه داد تا بلایی که سر جین آورده بود رو یکبار دیگه بررسی کنه.
بدترین بخش این اتفاق این بود که بر خلاف اینکه موقع برقراری طلسم انتخابی روی تصمیمات شون نداشتن و تو حال خودشون نبودن؛ حالا هر دو همه چیز رو کاملا بیاد داشتن.
VOUS LISEZ
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mystère / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...