ᵖᵃʳᵗ1

1.4K 108 22
                                    

جلوی آیینه ایستادم و دستی به موهایم کشیدم .

- تو میتونی کیم یونا از پسش برمیای استرس نداشته باش هیچکس قرار نیس تورو بشناسه!

چشم هایم را بستم و چند نفس عمیق کشیدم باید آرامشم را حفظ میکردم کوچکترین اضطرابم همه چیز را خراب میکرد .
از دستشویی بیرون امدم و نگاهی به بار انداختم ، به خاطر همین معامله ی کوچک بار خالی شده بود؟

هویتم را بفهمند چه؟ نکند فهمیده اند؟ لبم را گاز گرفتم و سری تکان دادم .

-چت شده یونا خودتو جمع کن از کی انقدر ترسو شدی ؟

- ووبین !

به سمت میز حرکت کردم .
مردی که روبروی چویی نشسته بود چشم هایش را روی من ریز کرد و سرتا پایم را بر انداز کرد .

- مطمعنی پسره؟ چهرش داره یه چیز دیگه میگه!

- خیالتون راحت!
پسر خوش چهره ایه همه تو نگاه اول شک میکنن ولی چهره که جنسیت رو تعیین نمیکنه اینطور نیست جنابِ جانگ ؟

سرم پایین بود و به مکالمه ی شان گوش میدادم .

- یکم حرف بزن ببینم

آب دهانم رو به آرامی پایین فرستادم که چویی به حرف آمد :

- لالِ مادر زاده خیالتون راحت ، برای همین پیشنهادش دادم، خودشم بکشه نمیتونه به کسی چیزی بگه !

مردی که روبروی چویی نشسته بود با رضایت سرش را تکان داد

- خوبه

با لحن جدی رو به من گفت

- آماده شو با من میای

فلش بک*یک هفته قبل*

_ میفهمید چی میگید پدر؟ من؟ واقعا میخواید من اینکار رو انجام بدم؟

عصبی خندیدم

-محاله ممکنه

- تو انتخاب نمیکنی !

نمیتوانست این کار را بامن بکند! یعنی من را بعد چند سال از تایلند کشانده کره که جاسوسیش را بکنم؟ مگر در خوابش این رویا را ببیند.

- این همه زیر دست ،این همه خدمتگذار ، این همه خدم و حشم ! حتما دارید با من شوخی میکنید . اخه من؟

از روی مبل بلند شد‌م و روبرویش ایستادم

- شما نمیتونید برای زندگی من تصمیم گیری کنید . من این همه سال تایلند زندگی نکردم که اخرش منو قاطیِ این کارا بکنید.

-تو وارثِ منی ، کی میخوای اینو بفهمی ؟

با عصبانیت دستی به موهایم کشیدم

- نمیخوام وارثتون باشم، من نمیخوام وارد همچین کارایی بشم !دیگه چطور بهتون بفهمونم ؟

- باید بری همین که گفتم !

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang