جلوی آیینه ایستادم و دستی به موهایم کشیدم .
- تو میتونی کیم یونا از پسش برمیای استرس نداشته باش هیچکس قرار نیس تورو بشناسه!
چشم هایم را بستم و چند نفس عمیق کشیدم باید آرامشم را حفظ میکردم کوچکترین اضطرابم همه چیز را خراب میکرد .
از دستشویی بیرون امدم و نگاهی به بار انداختم ، به خاطر همین معامله ی کوچک بار خالی شده بود؟هویتم را بفهمند چه؟ نکند فهمیده اند؟ لبم را گاز گرفتم و سری تکان دادم .
-چت شده یونا خودتو جمع کن از کی انقدر ترسو شدی ؟
- ووبین !
به سمت میز حرکت کردم .
مردی که روبروی چویی نشسته بود چشم هایش را روی من ریز کرد و سرتا پایم را بر انداز کرد .- مطمعنی پسره؟ چهرش داره یه چیز دیگه میگه!
- خیالتون راحت!
پسر خوش چهره ایه همه تو نگاه اول شک میکنن ولی چهره که جنسیت رو تعیین نمیکنه اینطور نیست جنابِ جانگ ؟سرم پایین بود و به مکالمه ی شان گوش میدادم .
- یکم حرف بزن ببینم
آب دهانم رو به آرامی پایین فرستادم که چویی به حرف آمد :
- لالِ مادر زاده خیالتون راحت ، برای همین پیشنهادش دادم، خودشم بکشه نمیتونه به کسی چیزی بگه !
مردی که روبروی چویی نشسته بود با رضایت سرش را تکان داد
- خوبه
با لحن جدی رو به من گفت
- آماده شو با من میای
فلش بک*یک هفته قبل*
_ میفهمید چی میگید پدر؟ من؟ واقعا میخواید من اینکار رو انجام بدم؟
عصبی خندیدم
-محاله ممکنه
- تو انتخاب نمیکنی !
نمیتوانست این کار را بامن بکند! یعنی من را بعد چند سال از تایلند کشانده کره که جاسوسیش را بکنم؟ مگر در خوابش این رویا را ببیند.
- این همه زیر دست ،این همه خدمتگذار ، این همه خدم و حشم ! حتما دارید با من شوخی میکنید . اخه من؟
از روی مبل بلند شدم و روبرویش ایستادم
- شما نمیتونید برای زندگی من تصمیم گیری کنید . من این همه سال تایلند زندگی نکردم که اخرش منو قاطیِ این کارا بکنید.
-تو وارثِ منی ، کی میخوای اینو بفهمی ؟
با عصبانیت دستی به موهایم کشیدم
- نمیخوام وارثتون باشم، من نمیخوام وارد همچین کارایی بشم !دیگه چطور بهتون بفهمونم ؟
- باید بری همین که گفتم !
KAMU SEDANG MEMBACA
─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─
Fiksi Penggemar~~~~•~~~~•~~~~• - تو دختری ! نفس در سینه ام حبس شد . کافی بود جئون حقیقت را بفهمد مطمعنم امارت را برایم جهنم میکند. ~~~•~~~~•~~~~~~• هر چقدر تعداد افرادی که دوست داری بیشتر باشه، ضعیف تری. کارهایی واسشون میکنی که میدونی نباید بکنی. نقش یک اح...