♥︎پارت 24♥︎

932 169 117
                                    

+اینجا.. کجاست؟

امگا در حالی که با تردید رویِ زمینِ سنگیه زیرش قدم برمیداشت اینو گفت و به اطرافش نگاهی انداخت

با دیدن ستون هایی که از سنگِ مرمر ساخته شده بودن اخمی کرد و دستشو روی یکیشون گذاشت

+اینا دیگه چی هستن؟.. این چه نوع سنگیه؟!

-قشنگن مگه نه؟

کوک با شنیدنِ صدایِ آشنایی با ترس سرشو به عقب برگردوند و با چشم هایی که حالا توی حدقه میلرزیدن به زنِ رو به روش خیره شد

+م... مادر؟؟

-بزرگ شدی پسرم!

زن بعد از گفتنِ این لبخندی زد و دستاشو باز کرد

امگا به سمتِ زن دویید و مادرش رو در آغوش کشید

+و.. ولی تو چطور؟..

-این من نیستم که پیشت اومدم این تو هستی که منو صدا زدی پسرم

+ولی چطور امکان داره؟..

-ازت میخوام خوب به حرفام گوش بدی

زن بعد از اینکه کوک رو از بغلش بیرون آورد اینو گفت و صورتِ پسر رو قاب گرفت

-باید شخصی به نامِ گیلبرت مورگان رو پیدا کنی اون میتونه طلسم رو از روی تو و آلفات برداره پسرم

زن اینو گفت و چند قدم عقب رفت

+ط.. طلسم؟! ...ما..مادر..صبر کن.. نرو!

امگا اینو فریاد زد که همون لحظه از خواب پرید و با ترس رویِ تخت نشست

در حالی که نفس هاش نامنظم شده بودن به جایِ خالیه آلفاش خیره شد و از روی تخت بلند شد

به سمتِ دستشویی رفت و با دست درش رو هل داد

بعد از اینکه وارد شد به آرومی در رو بست و نگاهی به خودش تویِ آینه انداخت

پوستش رنگ پریده تر شده بود و لب هاش قرمز شده بودن
قدرت هایی رو پیدا کرده بود که قبلا حتی نمی‌دونست وجود دارن!

چشم های تیله ایش نافذ تر شده بودن و تغییراتِ زیادی رو در خودش حس می‌کرد چه اخلاقی چه جسمانی..

روز به روز بیشتر شبیه آلفاش میشد و میدونست روزی میرسه که قدرت هایِ برابری داشته باشن

+اینکه میخوام قدرتمند تر هم بشم تقصیره توعه..

امگا در حالی که با جدیت به خودش تویِ آینه نگاه می‌کرد اینو گفت و پوزخندی زد

+خونِ این موجوداته خون خوار توی رگِ هر کسی باشه تبدیل‌ش میکنه به یه موجودِ طماع و قدرتمند مگه نه؟

پسر در حالی که صورتش رو می‌شست اینو از خودش پرسید و سرش رو بالا آورد که از تویِ آینه تهیونگ رو دید که به دیوار تکیه داده و نگاهش میکنه

𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎Where stories live. Discover now