+اینجا.. کجاست؟
امگا در حالی که با تردید رویِ زمینِ سنگیه زیرش قدم برمیداشت اینو گفت و به اطرافش نگاهی انداخت
با دیدن ستون هایی که از سنگِ مرمر ساخته شده بودن اخمی کرد و دستشو روی یکیشون گذاشت
+اینا دیگه چی هستن؟.. این چه نوع سنگیه؟!
-قشنگن مگه نه؟
کوک با شنیدنِ صدایِ آشنایی با ترس سرشو به عقب برگردوند و با چشم هایی که حالا توی حدقه میلرزیدن به زنِ رو به روش خیره شد
+م... مادر؟؟
-بزرگ شدی پسرم!
زن بعد از گفتنِ این لبخندی زد و دستاشو باز کرد
امگا به سمتِ زن دویید و مادرش رو در آغوش کشید
+و.. ولی تو چطور؟..
-این من نیستم که پیشت اومدم این تو هستی که منو صدا زدی پسرم
+ولی چطور امکان داره؟..
-ازت میخوام خوب به حرفام گوش بدی
زن بعد از اینکه کوک رو از بغلش بیرون آورد اینو گفت و صورتِ پسر رو قاب گرفت
-باید شخصی به نامِ گیلبرت مورگان رو پیدا کنی اون میتونه طلسم رو از روی تو و آلفات برداره پسرم
زن اینو گفت و چند قدم عقب رفت
+ط.. طلسم؟! ...ما..مادر..صبر کن.. نرو!
امگا اینو فریاد زد که همون لحظه از خواب پرید و با ترس رویِ تخت نشست
در حالی که نفس هاش نامنظم شده بودن به جایِ خالیه آلفاش خیره شد و از روی تخت بلند شد
به سمتِ دستشویی رفت و با دست درش رو هل داد
بعد از اینکه وارد شد به آرومی در رو بست و نگاهی به خودش تویِ آینه انداخت
پوستش رنگ پریده تر شده بود و لب هاش قرمز شده بودن
قدرت هایی رو پیدا کرده بود که قبلا حتی نمیدونست وجود دارن!چشم های تیله ایش نافذ تر شده بودن و تغییراتِ زیادی رو در خودش حس میکرد چه اخلاقی چه جسمانی..
روز به روز بیشتر شبیه آلفاش میشد و میدونست روزی میرسه که قدرت هایِ برابری داشته باشن
+اینکه میخوام قدرتمند تر هم بشم تقصیره توعه..
امگا در حالی که با جدیت به خودش تویِ آینه نگاه میکرد اینو گفت و پوزخندی زد
+خونِ این موجوداته خون خوار توی رگِ هر کسی باشه تبدیلش میکنه به یه موجودِ طماع و قدرتمند مگه نه؟
پسر در حالی که صورتش رو میشست اینو از خودش پرسید و سرش رو بالا آورد که از تویِ آینه تهیونگ رو دید که به دیوار تکیه داده و نگاهش میکنه
YOU ARE READING
𝑤ℎ𝑎𝑡 𝑤𝑖𝑙𝑙 ℎ𝑎𝑝𝑝𝑒𝑛? ❥︎
Werewolfزمانی که هنوز هم زندگی های قبیله ای وجود داشتند و گرگینه ها و خون آشام ها با یک قانون از همدیگر جدا شده بودند، آلفا و امگا ای سلطنتی تاج و تخت دنیای گرگینه ها را بدست گرفته بودند و در این راه باید با وجود تمام مشکلات در کنار همدیگر بمانند و در این ر...