🔞 براساس واقعیت:))))) 🔞

224 25 6
                                    

با شنیدن صدای یکی از استف ها که داشت زمان رو بهش یادآوری می کرد، دستای عرق کردشو به شلوارش مالید و مشغول نگاه کردن به خودش توی آیینه شد.
میکاپ و موهاش بهتر از چیزی شده بودن که انتظارشو داشت. سورین نونا، استایلیست ثابتش، توی ترافیک گیر کرده بود و به جاش از یکی از اعضای گروه جونگکوک خواسته بودن که بیاد و کارشو برای مراسم راه بندازه.
با یادآوری مراسم لبشو به دندون گرفت و عصبی پلک زد. سعی کرد نفس عمیقی بکشه و حواسشو جمع کنه. نباید به حرفای پی دی نیم فکر می کرد. اونا حتما امروز جایزه رو میبردن. آلبومشون رسما تمام جایزه هارو درو کرده بود. 4 هفته صدر نشین چارت ها بود و میلیون سلر شده بود.
آره..حتما جایزه رو میبردن..
رشته ی افکارش با باز شدن در اتاقش قطع شد. سرشو بالا آورد و با نگاهش کسی که داخل می اومد رو دنبال کرد.
جونگکوک..
لبخند هرچند کمرنگی بهش زد. دیدنش باعث میشد استرس رو یادش بره.
خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای جدی جونگکوک گیج بهش زل زد.
ـ میشه همگی برید بیرون؟ با تهیونگ هیونگ کار دارم..
یکی از منیجیرا خواست چیزی بگه که جمله ی جدی بعدیش باعث سکوتش شد: همین الان. بیرون..
دوتا منیجر کمکی و چند نفری که توی اتاق بودن، تعظیم کوتاهی کردن و بعد در کسری از ثانیه بیرون رفتن. جونگکوک مکنه ی گروه و از خیلی هاشون کوچک تر بود اما خب رتبه ی بالاتر و جایگاه مهم ترش باعث میشد بقیه مجبور باشن بهش گوش کنن.
+ چیشده؟
بدون توجه به سوالش وقتی از خروج آخرین نفر مطمئن شد، روی پاشنه ی پاش چرخید رمز درو وارد کرد و بعد از شنیدن صدای مورد نظرش و قفل شدن در، در حالی که روی لبش لبخندی میشوند به سمت تهیونگی که با چشمای گیج بهش نگاه می کرد، برگشت.
دوباره سوالشو تکرار کرد: چیشده کوکی؟
به سمتش راه افتاد و درحالی که یکی از صندلی های توی مسیرشو دنبال خودش می کشوند گفت: برای دیدن دوست پسرم حتما باید دلیلی داشته باشم؟
بعد هم صندلیشو روبروی تهیونگ گذاشت و روش نشست.
دستشو به سمت دسته های صندلیش برد و به سمت خودش کشیدتش تا فاصله ی بینشون رو از بین ببره. درا قفل بود و توی اتاق انتظار هم هیچ دوربینی نبود پس لازم نبود نگران دیده شدن یا ورود ناگهانی کسی باشن..
تهیونگ لبخندی بهش زد. دستشو دور گردنش انداخت و مجبورش کرد سرشو بهش نزدیک کنه: چطوری؟
جونگکوک هم همونطوری که توی چشماش نگاه می کرد گفت: حالا که پیش توام عالی..تو چی؟
چیزی نگفت و فقط چند بار پلک زد و نفس عمیقی کشید. نمیخواست دروغ بگه ولی نمیتونست راستشو بگه..
ـ حرف بزن ته..
+ بنظرت..جایزه رو میبریم؟
صادقانه جوب داد: بنظرت اگه بهمون ندنش، احمقانه نیست؟
تهیونگ سرشو تکون داد و توی همون فاصله نگاهی به موها و میکاپ جونگکوک انداخت. مثل همیشه عالی شده بود. موهاشو مشکی کرده بود و با ژل روی صورتش حالتشون داده بود. گوشواره های بلند و انگشترای جذابی داشت و پیراهن مشکی رنگ ساده ای که باهم موقع تور لندن خریده بودن پوشیده بود.
+ زیادی خوشگل نشدی؟
با شنیدن سوال تهیونگ ابروشو بالا داد و نگاهی به میکاپ و موهای خودش انداخت. میکاپش هرچند لایت اما روی پوست سفید و بی نقصش خیلی خودنمایی می کرد. خط چشم مشکی رنگ و سایه های مشکی و سفید رنگی که داشت چشماشو از همیشه خواستنی تر کرده بودن. و اون گوشواره های خاکستری کیوتی خاصی به جذابیتش اضافه میکرد. کت مشکی رنگی تنش بود. هرکسی ممکن بود فکر کنه که باهم ست کردن.
ـ خودتو دیدی؟
تهیونگ سرشو تکونی داد و بهش نزدیک شد. به قدری که حالا لب هاشون روبروی هم بود و بینی هاشون بهم برخود می کرد. بعد هم بوسه ی کوتاهی روی لباش زد.
جونگکوک هم در جوابش لبخندی زد و توی جاش جابجا شد: چقدر دیگه از کارت مونده؟
با یادآوری اینکه باید حاضر بشن توی یه حرکت عقب کشید و با نگاه مضطربی توی آیینه به خودش خیره شد.
+ شت..
جونگکوک متعجب از واکنش ناگهانی تهیونگ با لحن ملایمی گفت: تهیونگ..خوبی؟
بی حواس درحالی که همچنان توی آیینه به خودش زل زده بود گفت: هنوز حاضر نشدم. تا نیم ساعت دیگه هم باید بریم.
نفس عمیقی کشید. حالا دیگه مطمئن شده بود که حق با جیمینه و تهیونگ یچیزیش هست..
به پشتی صندلیش تکیه داد: دیگه چیو بهم نمیگی؟
سرشو به طرف جونگکوک برگردوند: ها؟
با سرش اشاره ای بهش کرد: یچیزی هست که بهم نمیگی..به غیر از نگرانیت برای جایزه..
شونه ای بالا انداخت: واقعا؟
+ حرفو نپیچون..میدونی که اینکاراتو از حفظم..
با شنیدن جمله ی جونگکوک سرشو پایین انداخت و به نوک کفش هاشون که باهم ست بود خیره شد. خودش چیزی نمیگفت و جونگکوک هم توی سکوت بهش خیره شده بود. مردد بود که حرفشو بزنه یا نه..اگه قرار بود اتفاقی براشون بیافته، دلش نمیخواست از آینده بیخبر باشه..
+ رابطمون تموم میشه؟
با شنیدن جمله ی تهیونگ به سرعت توی جاش صاف نشست و با چشمای گشاد شده بهش خیره شد: ها؟
+ اگه دیسبند بشیم، رابطمون تموم میشه..؟!
بدون معطلی صندلیشو جلوتر کشید و دستشو روی رون های تهیونگ گذاشت و فشاری بهشون وارد کرد: منو نگاه کن.
تهیونگ مطیعانه بهش گوش کرد. به محض بالا اومدن سرش به سمت جونگکوک، گونه هاش توسط دستای نرمش محاصره شدن.
ـ اگه ما دیسبند بشیم..تو منو ول می کنی؟
بدون فکر جواب داد: محاله..
لبخندی بهش زد: پس برای منم محاله..
بغض کرد. آخرین باری که انقدر ترسیده بود پارسال موقع اعترافش به جونگکوک و سال ها قبل یه هفته مونده به دبیوشون بود. می ترسید و نگران بود.
نگران گروه و اعضاشون..نگران کوکی..نگران خودش و کوکی..رابطتشون..
اگه دیسبند میشدن و میخواست توی این صنعت بمونه، ممکن بود که دیگه نتونه ببینتش..همین الانم به زور و با هزار سختی باهم رابطه داشتن..
قلبش آروم و قرار نداشت و نمیتونست تمرکز کنه..
با شنیدن صدای کوکی دوباره حواسشو جمع کرد: نگرانی؟ به خاطر حرفای پی دی نیم؟
سرشو تکون داد: تو نیستی؟
ـ چرا..
+ نامجون هیونگ چی میگه..؟!
دستای جونگکوک نوازش وار روی گونه هاش کشیده شدن: هیونگو که میشناسی.. حتی اگه خطر مرگ و زندگی هم باشه، به ما چیزی نمیگه و تصمیم میگیره خودش حلش کنه..فقط قبل اینکه من بیام جینی هیونگ صداش کرد که بره اتاقش..
با شنیدن جمله ی تهیونگ لبخندی زد و با ابروهای بالا رفته گفت: فقط منم یا توام احساس می کنی که جین صداش کرده تا..
جونگکوک با صدای بلند زد زیر خنده: شک داشتی؟ برعکس اوایل رابطتشون که مثل سگ مدام بهش میپرید الان بی وقفه بهش سرویس میده..
تهیونگ لبخند شیطونی زد: در عجبم که کدومشون داره به اون یکی سرویس میده.. مونی هیونگ یا جین..
جونگکوک با یادآوری چیزی لبخند گشاد تری زد: یاد روزایی افتادم که نامجون هیونگ سعی داشت مخش رو بزنه. براش غذا میپخت ولی جین مدام سرش داد و بیداد می کرد و میگفت که "میشه گه زدن به آشپزخونمونو تمومش کنی و فقط بگی چت شده که هی میخوای یه کوفتی بپزی؟" یا اون وقتی که براش دستبند کاپلی و تیشرت کاپلی خرید ولی جین هیونگ گفت "بچه شدی؟ چرا باید باهات ست کنم؟ اونم این رنگا و طرحارو؟ تو الان مثلا لیدر این گروهی؟ مگه بچه ی دو ساله ای؟"
ـ خدایی نامجون هیونگ خیلی ضایع بهش ابراز علاقه می کرد.
تهیونگ حرفشو تأیید کرد: فقط جین زیادی خنگ بود و منطورشو نمیفهمید..
ـ خوبه که ما اونقدرا ضایع نبودیم..
با شنیدن جمله ی جونگکوک چشماش گرد شدن: ضایع نبودیم؟ شوخی می کنی؟ کی بود وسط مراسم قبلی منو به زور توی دستشویی کشوند و مجبورم کرد که قبول کنم به خاطر حسادتش روی گردنمو مارک کنه؟! کی بود که وسط مهمونی هوبه ها، وقتی برعکس همیشه مست کرده بود، منو از بین جمعیت کشوند بیرون و توی اتاق درو روم قفل کرد و لبامو بوسید و بعدم توی بغلم گریه کرد و اعتراف کرد که دوستم داره..؟! کی بود که وقتی جیمین میخواست شب رو پیشم بخوابه خودشو روی تختم پرت کرد و بهش گفت گم شه بیرون؟ کی بود که وقتی حموم بودم، اومد
جونگکوک درحالی که لبشو گاز میگرفت وسط حرفش پرید: یاااا انقدر چرت و پرت نگو، من چیزی یادم نیست..
تهیونگ پوزخندی زد و سرشو بهش نزدیک کرد: به نظر نمیرسه حافظت ضعیف باشه جونگکوک شی..
جونگکوک جوابی نداد که تهیونگ با صدای بلند زد زیر خنده: باشه باشه خجالت نکش.
ـ یاااااا من خجالتی نیستم!
تهیونگ دستی توی موهاش برد و سرشو با دقت به اینکه موهاشو بهم نریزه، نوازش کرد: جئون جونگکوک دوست پسر شیطون و هورنی کیم تهیونگ درواقع همون بانی خجالتی و مکنه ی ساده ی بی تی اسه. فقط بستگی به موقعیتش داره..
با شنیدن جمله ی تهیونگ چرخی به چشماش داد. حق باهاش بود. توی مسائل سکسی، بدون اینکه بخواد، تبدیل به یه آدم دیگه میشد.
+ جیمین چطور بود؟
جونگکوک با یادآوری جیمین، چشماشو روی هم گذاشت و نفس عمیقی کشید: بدتر از تو حتی یه لبخندم محض حفظ ظاهر نمیزنه..موقعی که من می اومدم، روی پای شوگا هیونگ خوابش برده بود. هوبی هیونگ به زور بهش قرص داد تا آرومش کنه..
چشماشو بست و دستی به صورتش کشید. جیمین بیشتر از بقیشه شون حساس بود..حتی خودش..
+ هنوز یک ماهم نشده که رابطتشونو شروع کردن و حالا اینهمه مشکل پیش اومده.. من و تو نامجین، بیشتر از یک ساله که باهمیم اما جیمین و شوگا دیر تر از همه به هم اعتراف کردن..براشون سخت تره..
ـ نگرانی؟ برای جیمین و یونگی هیونگ؟
+ این ترسناکه..اتفاقی که ممکنه برامون بیافته..برای همه مون..ترسناکه..
نفس عمیقی کشید و دستای مشت شده ی تهیونگ که روی پاش بودن رو گرفت: ولی ما همو داریم..هممون همو داریم..چیزیمون نمیشه..
لبخندی به پسر کوچک تر روبروش زد. از همشون کوچک تر بود اما بیشتر از بقیه قوی بود و بهشون روحیه میداد. دستشو به یقه ی لباسش گرفت و به سمت خودش کشیدش. درحالی که لباشون به هم برخورد میکرد، زمزمه کرد: دلم میخواد ببوسمت کوکی..
جونگکوک هم مثل خودش زمزمه کرد: پس معطل چی ای؟!
تهیونگ که رضایت کوکی رو گرفته بود، لبخندی زد و بعد از بستن چشماش لباشونو بهم رسوند و بوسه ی ملایمی رو شروع کرد.
جونگکوک هم به پیروی ازش چشماشو بست و برای جلوگیری از عقب رفتن، دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
لبای پسر بزرگ تر روی لباش حرکت می کردن و با ولع میبوسیدش..
تهیونگ میدونست نباید مک های محکم و عمیق بزنه و بعدا خودشونو توی دردسر بندازه اما دست خودش نبود و حرکت بعدی کوکی هم تمام تلاشش برای آروم پیش رفتن نقشه بر آب کرد.
لباشو از هم فاصله داده بود و درحالی که با دهنش هوا رو می بلعید به تهیونگ زل زده بود.
داشت بهش فضای بیشتری برای وارد شدن داخل دهنش میداد و این تهیونگو حسابی تحریک می کرد.
بیخیال میکاپش زبونشو داخل دهن جونگکوک برد و روی زبونش کشید. با شنیدن ناله ی ریز جونگکوک با خوشخالی کارشو ادامه داد.
زبونش داخل دهن کوکی می چرخید و باعث مخلوط شدن بزاق دهناشون میشد. تهیونگ با حس خیس شدن چونه اش، سرشو عقب کشید و به سرعت دستشو برای پاک کردن صورتش و جلوگیری از به گند کشیده شدن لباسش، بالا برد.
جونگکوک با چشمای نیمه باز و لبای سرخی که باز مونده بودن به تهوینگ نگاه می کرد. معلوم بود از قطع شدن بوسه اشون خوشش نیومده.
تهیونگ شستشو روی لب و کنار دهنش کشید و درحالی که پوزخندی میزد گفت: بانی هورنی..
جونگکوک پلک زد: انقدر بهم نگو هورنی..
تهیونگ شونه ای بالا انداخت: تقصیر خودته که انقدر خواستنی رفتار می کنی..
پسر کوچک تر توی یه حرکت، سرشو به سمت قفسه ی سینه اش نزدیک کرد و چونه اشو روش گذاشت. به چشماش زل زد و با لبای جلو اومده ای گفت: فقط دلم تنگ شده..تو..دلت تنگ نشده..؟
تهیونگ آب دهنشو قورت داد. جونگکوک حتی توی معصوم ترین حالتش هم باز هات و خواستنی بود.
سرشو به سر کوکی نزدیک کرد و بینی هاشونو بهم مالید: منم دلم برات تنگ شده بیبی..
کوکی خنده ی بانمکی کرد و چند بار پشت هم پلک زد.
محو خنده ی کوکی بود که با دیدن حرکت بعدیش، سیخ نشست و با چشمای گشاد شده بهش خیره شد: بیبی یکی میاد تو!
جونگکوک درحالی که لبخند بزرگی روی صورتش بود، با پاش صندلی رو به عقب هل داد و روی زمین فرود اومد. جلوی پای تهیونگ زانو زد و گفت: در قفله..
تهیونگ نفس کلافه ای کشید: میشنون..
جونگکوک لبخند بزرگ تری تحویلش داد: اگه من قرار بود به فاک برم حق با تو بود..من بلند ناله میکنم..اما تو..اوووم..تو فقط لازمه یکم تحمل کنی..باشه تهیونگ شی؟
با دهن باز به پرویی جونگکوک نگاه کرد.
نمیخواست اینجوری پیش بره اما اگه این چیزی بود که بانیش میخواست نمیتونست دست رد به سینه اش بزنه. به سمتش خم شد و چونشو توی دستش گرفت: زانوهات.. درد نمیگرن؟
سرشو به چپ و راست تکون داد که باعث پوزخند تهیونگ شد: واقعا که لقب بانی هورنی بنگتن بهت میاد..
جونگکوک یکی از دستاشو روی زمین گذاشته و در حالی که بدنشو به آرومی و با ریتم ریزی تکون میداد و دستشو به سمت زیپ شلوار تهیونگ برد.
تهیونگ هم با لبخند رضایت مندی دستشو پشت سرش برد و با لذت به دوست پسرش خیره شده بود. دست کوک روی رون هاش قرا گرفت و مجبورش کرد پاهاش رو بیشتر از هم باز کنه.
بعد از باز کردن زیپش و کمی تکون دادن خودش روبروی تهیونگ، درحالی که زبونشو روی لبش میکشید تا خیسش کنه کمی بالا رفت و توی یه حرکت شلوار و باکسرش رو پایین کشید.
با کنار رفتن لباساش و دیدن عضو نیمه تحریک شده ی مرد بزرگتر چشماش برق زد.
کامل روی زانوهاش بلند شد و بدون اینکه به تهیونگ نگاهی بندازه سرشو پایین برد و توی فاصله ی کمی با عضوش قرار گرفت و نفس گرمشو روش خالی کرد.
دستشو به عضو نیمه تحریک شده ی تهیونگ رسوند و توی دستش گرفتش. معطل نکرد و بعد از اینکه لیسی به لباش زد با انگشت اشارش سوراخ روی دیک تهیونگ رو ملایم مالید و با لذت به چشمای خمار شده اش نگاه میکرد.
به خاطر برخورد دستای سرد جونگکوک با عضو گرمش هیسی کشید و توی جاش تکون خورد. فقط با یه لمس کوک داشت سخت و دیکش بزرگ و محکم تر میشد.
سرش رو نزدیک تر برد و کلاهک عضوش رو بوسید.
تهیونگ لبشو گاز گرفت و توی جاش تکون خورد: آهههه..
دوتا کار توی دنیا بود که جونگکوک میتونست با لباش به بهترین نحو انجامشون بده، یکی آهنگ خوندن و یکی ام به اوج رسوندنش.
زبونشو بیرون آورد سوراخش رو به آرومی لیس زد. با دستش عضو تب دارش رو میچروخد و نقطه نقطه اش رو میبوسید.
بعد ازینکه مطمئن شد تهیونگ رو حسابی تحریک کرده، دهنش رو باز کرد و یکم از عضوش رو توی دهنش برد.
تهیونگ که چشماش بسته بود با حس گرمای شدیدی که دور عضوش احساس کرد توی جاش پرید و کمرش رو جلو داد: فااااااک..
با حرکت رو به جلوش عضوش ناخودآگاه بیشتر وارد دهن کوک شد و به دندوناش برخورد کرد.
تهیونگ داشت تمام تلاشش رو می کرد که دستشو جلو نبره و سرش رو بیشتر فشار نده. صحنه ی مقابلش بیش از حد عالی بود، لب های ظریف و صورتی جونگکوک دور عضوش قرار گرفته بود.
درحالی که با دستش عضوش رو گرفته بود سرش رو پایین و پایین تر میبرد. میخواست تمام دیکش رو توی دهنش جا بده.
به محض برخورد سر عضوش با گلوش سرفه ی کوچیکی کرد که باعث لرزش عضو تهیونگ و ناله ی بلندش شد: فاککک بیبی دهنت خیلی خوبه.
لبخندی زد و دوباره کارشو تکرار کرد.
حالا آب دهنش کاملا روی عضو تهیونگ سرازیر شده بود.
بعد از چند ثانیه تصمیم گرفت تکون بخوره. شروع کرد به بالا و پایین کردن سرش روی عضو تهیونگ کرد.
سرش رو محکم به دیکش می کوبید و تمام عضوش رو بیتوجه به بزرگ بودنش می بلعید. حتی وقتی به خاطر برخورد دیکش با گلوش دوباره سرف کرد متوقف نشد و فقط لباشو محکم تر کرد.
میخواست امروز حسابی حال دوست پسر نگرانشو جا بیاره. باید بهترینش رو انجام میداد.
تهیوتگ که دیگه نمیتونست تحمل کنه آرنجشو جلوی دهنش گرفت و به ناله اش اجازه ی خارج شدن داد. لعنت بهش که قبول کرده بود اینجا دیکشو به جونگکوک بده..
بعد از چند بار تکرار کارش دیکش رو با صدا از دهنش بیرون آورد و کناره هاش رو لیس زد. تمامش رو از بالا به پایین لیس میزد و سعی می کرد که تمیزش کنه.
یبار دیگه دهنش رو باز کرد و عضوش رو داخل دهنش برد.
حالا سرعتش بیشتر از قبل شده بود. بدون وقفه سرشو بالا پایین میکرد و با لذت به صورت درهم رفته ی پسر بزرگ تر خیره بود.
صدای خیسی که از لای دهنش بیرون می اومد با صدای ناله های نه چندان آروم تهیونگ ترکیب میشد و سکوت اتاق رو میشکست.
+ آهههه..بانی هورنی
ناله های تهیونگ شجاعت بیشتری بهش داد. سرعتش رو بیشتر کرد و لباش رو دور عضوش محکم تر کرد. حتی پریکامی که از عضوش خارج میشد رو هم تماما قورت میداد.
با حس منقبض شدن عضو تهیونگ داخل دهنش پوزخندی زد و زبونش رو همزمان با لب هاش به کار گرفت. سرعتش رو بیشتر کرد و سریع تر ساک زد.
میتونست بالا تر اومدن کمر تهیونگ رو حس کنه. نزدیک بود.
دهنشو دور عضوش محکم تر کرد. نمیخواست که پریکامش روی لباس یا صورتش بریزه پس باید تمامش رو قورت میداد.
+ فاککک..کوکی..الان میام..آههه..
زبونش رو روی کلاهگ عضوش به حرکت درآورد و بیشتر مک زد.
چند ثانیه بعد تهوینگ در حالی که ناله ی عمیق و بلندی میکرد توی دهن جونگکوک خالی شد. به خاطر بالا اومدن کمرش توی لحظه ی آخر عضوش به ته گلوی کوک برخورد کرد و نزدیک بود به خاطر هجوم ناگهانی پریکام توی دهنش به سرفه بیافته. درحالی که همچنان به تهیونگ نگاه می کرد چشمکی بهش زد و تمام مایعی که از عضوش بیرون می اومد رو قورت داد.
تهیونگ نفس نفس میزد و چشماش حالت خماری پیدا کرده بودن.
بعد ازینکه از قورت دادن تمام مایعش مطمئن شد، دهنش رو باز کرد و عضوش رو بیرون آورد.
به محض خروج عضوش از دهنش هوارو با شدت بلعید و سرفه ی خشکی زد.
تهیونگ لبشو گاز گرفت و با وجود اینکه بدنش تماما کرخت شده بود توی جاش تکونی خورد. تکونی به کمرش داد و شلوار و باکسرش رو بالا کشید. دستشو دراز کرد و جعبه ی دستمال کاغذی رو به همراه بطری آبی از روی میز برداشت. از روی صندلی بلند شد و جلوی پای جونگکوک روی زمین زانو زد.
دستشو زیر چونش گذاشت و مجبورش کرد سرشو بالا نگه داره. دستمال کاغذی ای برداشت و بعد از خیس کردنش مشغول پاک کردن لب و دهن جونگکوک شد.
جونگکوک با لبخند بهش خیره شد.
تهیونگ عادت داشت همیشه بعد از رابطه اینجوری ازش مراقبت کنه. میبردش حموم، دستاش یا بدنش رو تمیز می کرد، بهش غذا میداد و بیشتر از بقیه مواقع بهش محبت می کرد. تمام اینکاراش نشون دهنده ی بیش از حد رمانتیک بودنش بود.
+ از آخرین بار پیشرفت کردی..
با شنیدن تعریف تهیونگ لبخند بزرگ تری زد اما چیزی نگفت و گذاشت تهیونگ ازش مراقبت کنه. توی رابطتشون تاپ و باتم معنای زیادی نداشت. از نظر احساسی جونگکوک تکیه گاه قوی تری بود اما توی بحث مراقبت کردن تهیونگ همیشه بهتر از جونگکوک عمل می کرد. همین بود که رابطتشون رو برای هردو جذاب میکرد. اونا همدیگرو کامل می کردن..
با شنیدن صدای یکی از استف ها که داد میزد "5 دقیقه تا شروع" هردوشون توی جاشون پریدن.
+ شت..
تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد و دستشو دور بازوی کوکی انداخت و کمکش کرد بلند شه.
+ بیا جلو..
بعد هم شونه هاشو گرفت و روبروی خودش وایسودنش. خم شد و سر زانوهاش رو پاک کرد و بعد دستی توی موهاش کشید و مرتبشون کرد.
جونگکوک که همچنان بیحرکت وایساده بود، با یادآوری موقعیتشون چشماشو دور اتاق چرخوند: کی فکرشو میکرد یروزی اینجا اینکارو انجام بدیم..
+ همش به خاطر توعه بانی..دستشویی، حموم، اتاق تمرین، بک استیج کنسرت..فقط اتاق انتظار مونده بود که اونم فتحش کردی..
پوزخندی زد: درسته..فقط چون من هورنی ام دقیقا 20 دقیقه مونده به رفتنمون روی استیج دیکتو بدون مخالفت بهم میدی تا برات ساک بزنم و به هر لحظه لو رفتنمون توجهی نمیکنی. فقط چون من هورنی ام..
تهیونگ لبخندی زد و جوابشو داد: فقط دلم میخواست بهت اجازه بدم برای آروم کردنم با روشی که توش بهترینی پیش بری.
خنده ی ناباورانه ای کرد: اووه. که اینطور ممنونم از دست و دلبازیت..
تهیونگ هم ریز خندید: خواهش می کنم..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 19, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Waiting Room👥️Where stories live. Discover now