ᵖᵃʳᵗ2

789 89 12
                                    

نگاهی به پسر روبرویم انداختم که غرق در خواب بود .

بی سر و صدا وارد اتاق شدم و سعی کردم صدای بستن در بیدارش نکند . اول باید اتاق را میدیدم .

لباسهایم را باید کجا میگذاشتم؟! میتوانم بگویم همین چند ساعت چند سال پیر شدم .
لب گزیدم و به اتاق نگاهی انداختم .

به آرومی سمت کمدِ کنار در رفتم و بازش کردم ، بله همان چیزی که میترسیدم، کمد مشترک است !

با قطعه چوبی عرض کمد جدا شده بود ولی در کمد  مشترک بود . گند زدند با این ابتکارشان فقط خواستند لباسها  قاطی نشود.

عصبی نشستم و یکی یکی لباسایی که برای خودم اورده بودم از  چمدان بیرون اوردم ، مشغول چیدن لباس ها بودم که یک لحظه دلم برای همه چیز تنگ شد .

برای موها و ناخنهای  بلندم ،دامن های کوتاهم،شلوارکا و لوازم ارایشم ، برای پارتی های شبا نه ام و خوش گذرانی هایم .

بغض سنگینی گلویم را چنگ زد ، من چرا اینجام؟! الان باید دنبال لباس برای بیرون رفتنم باشم نه اینکه چند دست لباس پسرانه را در کمد این اتاق بچینم!

- تو همون راننده ی شخصی هستی؟

با صدای بمی که به گوشم رسید ترسیده چرخیدم .

پسر از خواب بیدار شده بود و با چشم های خمار و خواب آلود سرتاپای من ر ا بر انداز میکرد خواستم برای عادی نشان دادن وضعیت خودم را  معرفی کنم که دوباره یادم افتاد توی این عمارت با کسی نباید حرف بزنم.

"یونا حواست باشه  کوچکترین اشتباهت مساویه با تموم شدن زندگیت اونجا عمارت جعونه یه عمارت عادی نیست حواستو جمع کن"

تهیونگ راست میگف اینجا همه چیزش عجیب است .
- هی پسر با توام! اسمت چیه؟

اشاره به لبم کردم و بعد روی هوا ضربدر کشیدم امیدوارم  متوجه شود ، دیگر چطور بگویم !

- چیزی توی دهنته نمیتونی حرف بزنی؟
سری به علامت منفی تکان دادم
- گفتن با من حرف نزنی؟

کلافه نفسی کشیدم و باز سرم را به نشانه ی نه به چپ و راست تکان دادم

- ای بابا مگه لالی بگو چته

ذوق زده از حرفی که زد سرم را بالا پایین کردم .

- چی آره؟

دیگر داشتم روانی میشدم این پسر از هرچی دخترِ خنگ دیده بودم خنگ تر بود .
سریع از کیفم دفترچه ام را  بیرون کشیدم و خودکارم را از جیب شلوارم رو بیرون کشیدم ‌.
با دست به قلم شدن من پسر از تخت بلند شد و سمتم قدم برداشت ، کنارم ایستاد و کنجکاو به نوشته ام خیره شد .

- "من نمیتونم حرف بزنم" نوشته رو زمزمه کرد و همزمان پرسید

- خب چرا ؟ مینهو گفته با من حرفی نزنی؟
چقدر راحت اسمش را به زبان  می اورد .

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ