EP 27

91 25 14
                                    

نگاهشو به قطره های آبی که از سقف ترک خورده ی زندان چکه میکرد دوخت...
اونا الان توی زندان بودن..
زندانی در مراکش و در انتظار برای رسیدن صبح و اعدام!

اه کشید...باور نمیکرد الان اونجاست!
اگر فقط جیمین قبول کرده بود تنهایی بیاد دنبال استادش هیچوقت این اتفاق نمی افتاد.
دستاشو دور زانوهاش حلقه کرد و نگاهشو به جیمین داد که طرف دیگه ی سلول نشسته بود و چشماشو بسته بود.

چهره ش خنثی بود...نه اخم نه عصبانیت...
اون واقعا اهمیتی نمیداد کجاست؟
نکنه میخواست تا وقتی طناب دار رو دور گردنشون مینداختن همینطور خونسرد بمونه؟!

جیمین اما به چیز دیگه اس فکر میکرد...
برای اون اتفاق فردا بی اهمیت چیز ممکن بود چون به راحتی میتونست توی مراسم اعدام جفتشونو فراری بده اما ذهنش درگیر چیز مهم تری بود.
حرفای اون مرد توی کافه!

اگر اون آدم عبدالرحمان بود پس اون شاگردی که ازش حرف میزد هم جنی بود!
و این تنها یک معنی داشت...
پدر اون به خانواده ی جنی اسیب زده بود!

دوباره اون شب رو به یادآورد، شبی که شاهد قتل پدرش به دست دختر مورد علاقه ش بود..
با همه ی اینا...حتی اگر کشته شدن پدرش تاوان کاری بود که کرده بود بازم چیزی تغییر نمی کرد!

هنوزم برای اون جنی یک خیانتکار بود که با انگیزه بهش نزدیک شده بود تا ازش استفاده کنه!
اون دختر...هنوزم یک گناهکار بود.

-چرا؟
جیمین پرسید و جنی متعجب نگاهش کرد
-چی چرا؟
جیمین چشم هاشو باز کرد و با جدیتی ترسناک گفت
-چرا پدرمو کشتی؟

جنی اخم کرد و نگاهشو به زمین داد
-استفان یه زندگی بهم بدهکار بود

-کدوم زندگی؟
جنی کلافه نگاهش کرد
-سوال کردنتو تموم کن جیمین، بیا به راهی که داریم ادامه بدیم...فقط ازم متنفر بمون چون اگر صدبارم برگردم به اون زمان بازم برای کشتن اون عوضی تردید نمیکنم!

جیمین با عصبانیتی غیر قابل تصور داد زد
- چرا پسرشو وارد بازیت کردی؟!
جنی شوکه سکوت کرد و جیمین ادامه داد
-اگه استفان کاری کرده بود که تاوانش مرگ بود چرا منو قاطی کردی؟ میدونستی راهمو ازش جدا کردم ولی بازم فریبم دادی و ازم استفاده کردی تا بهش برسی...چرا؟؟

جیمین حرف اخرشو داد زد و جنی ترسیده چشم هاشو بست.
نه!
اون هیچوقت از جیمین استفاده نکرده بود!
هنوزم خیلی خوب اون شبی که فهمیده بود جیمین پسره استفان عه رو به یاد داشت.

اون جیمین رو فریب نداده بود...
هیچوقت!

جیمین کلافه از سکوت جنی بلند شد و خواست چیزی بگه که صدایی شنید...به سرعت متوقف شد و به صدا گوش کرد..
صدایی شبیه به نالههایی دردناک...
کسی به زندان حمله کرده بود؟!

Pirates "دزدان دریایی" (کامل شده) Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ